لطفا بعد از خواندن این مختصر امشب فیلم سینمایی بینوایان را بار دیگر در ساعت ۲۱ امشب در شبکه نمایش ببینید.
*مرحوم ویکتور هوگو این رمان را در سال ۱۸۶۲ یعنی ۱۵۴ سال پیش نوشت.
* اگر شهرت جهانی لئوناردو داوینچی به تابلوی لبخند ژوکوند است بیتردید شهرت هوگو هم در گرو رمان بینوایان است.
*این رمان بارها و بارها به صورت فیلم سینمایی و انیمیش تولید و پخش شده است. موضوع رمان همچنان زنده است و علت اقبال عمومی از آن نیز در همین نکته است.
*خلاصه داستان این است که شخصی به نام ژانوالژان برای سیر کردن شکم خواهرزادههای بیپدر خود دو قرص نان میدزد و دستگیر میشود و به پنج سال حبس محکوم میشود. در دوره حبس متوجه میشود که خواهرش هم در نتیجه تب مرده است لذا در چندین تلاش ناموفق برای فرار، جمعا مدت حبس وی با اعمال شاقه به ۱۹ سال افزایش مییابد.
*پس از پایان حبس وارد شهر میشود اما چون سابقه دار بوده همه از او هراسان و گریزانند تا اینکه وارد کلیسا میشود و ماوا میگیرد، شامی میخورد و میخوابد اما صبح هنگام خروج چند ظرف نقراهای را میدزدد. وقتی دستگیر میشود و به خانه کشیش آورده میشود، کشیش میگوید ظرفها را خودش به والژان داده و دو شمعدان نقره دیگر را به بهانه اینکه ژان فراموش کرده ببرد، به او میدهد.
*پاسبانها که دیدند انگار خود اسقف ظرفهای نقره را به ژانوالژان داده است ژانوالژان را رها کردند و رفتند. سپس اسقف به ژانوالژان گفت: «یادتان باشد که از این ظروف استفاده کنید و آدم درستکاری شوید. ژانوالژان، برادرم، شما دیگر به بدی تعلق ندارید. من روح شما را خریدم و به خدا هدیه کردم.»
... آن روز ظهر ژانوالژان از شهر بیرون رفت. سرگردان و گرسنه بود. خشمگین بود اما نمیدانست از دست کی؟ نمیدانست جا خورده یا تحقیر شده است. با این حال غروب آن روز در سهفرسخی آنجا روی تخته سنگی نشسته بود که پسرک شادی نزدیکش آمد. پسرکِ نوازنده، سکههایش را بالا میانداخت و میگرفت.
اما سکهای چهلسویی از دستش لغزید و جلوی پای ژانوالژان افتاد. ژانوالژان فوری پایش را روی سکة پسرک که بعداً فهمید اسمش پتیژروه است گذاشت. پتیژروه زور زد پای ژانوالژان را کنار بزند اما نتوانست. این بود که به گریه و التماس افتاد. و وقتی دید فایدهای ندارد گریهکنان رفت.
چند دقیقه بعد ژانوالژان چشمش به سکه افتاد و به خود لرزید. از جا پرید و در دشت دنبال پسرک گشت اما او را نیافت.
*خلاصه در کلانتری محل پرونده سرقت یک سکه کمتر از نیم فرانک فرانسه تشکیل میشود و از مشخصات اعلامی سارق ژان والژان در مظان اتهام قرار میگیرد و بازرس ژاور مامور پیگیری میشود.
*بازرس ژاور نماینده قانون است که چشمبندی محکم و.... بر چشم زده است. هیچ چیز جز اجرای قانون برای او مطرح نیست. او ضابط دادگستری است و نماینده نظام حقوقی است که شعارش Never Impunity (بدون مجازات ماندن هرگز) است. یعنی دزدی، دزدی است. فرقی بین دزدی یک سکه و چند هزار سکه وجود ندارد. اگر تفاوتی هم باشد فقط در نوع و اندازه مجازات است.
*سالها میگذرد و والژان با اسم جدید و با رسم جدیدی به زندگی ادامه مدهد. حالا او را با نام شهردار مادلن، مردی نیک نفس، خیر و...... میشناسند که دختر یتیمی به نام کوزت را نیز تحت قیمومت دارد اما از نظر ژاورکه چشم بند محکمی بر چشم دارد طبق شعار «بدون مجازات ماندن هرگز» او یک مجرم فراری است. به قول معروف اینکه الان فرد مفیدی است جدا، و اینکه سرقتی مرتکب شده و بیمجازات مانده جدا.
*در هیچ جای داستان، کسی به وساطت و به طرفداری والژان وارد نمیشود. کسی به فرار و اختفای وی کمک نمیکند. کمک رسانها از هویت وی بیاطلاعند.
*نویسنده بازرس ژاور را فردی صدیق و بسیار وظیفهشناس معرفی میکند. صحنه خود کشی ژاور در رودخانه سن در پاریس، در واقع اعتراف به نیک نفسی والژان است اما ژاور میداند که بین قانون و بیقانونی هیچ منطقه بیطرفی وجود ندارد. اگر خود قانون را اجرا نکند، خودش مرتکب جرم شده است، لذا چارهای جز از میان برداشتن خود نمیبیند.
نتیجه
۱- دزد، دزد است. دزدی از سر استیصال (سیر کردن شکم خواهر زادگان گرسنه)، دزدی از سر خیر خواهی (مثل رابین هود، دزدی از اغنیا و دادن به فقرا) و دزدی جزئی و مختصر هیچ فرقی با هم ندارند.
۲-مشهور بودن، با آبرو بودن، نیک نفس بودن، حسن شهرت و ... هیچیک رافع مسئولیت نیست. خطا کردی باید و باید مجازات شوی. یادمان باشد فرشته عدالت و لاجرم ضابط وی چشمبند محکمی بر چشم دارد. اینگونه نیست که هر وقت دلش خواست چشم بند را شل کند و نگاهی به متهم بیندازد و بعد از آن تصمیم بگیرد که متهم قابل تعقیب هست یا نه.
۳- هیچ بهانه و عذری برای بیمجازات ماندن قابل قبول نیست و هیچ مصلحتی جز اجرای قانون وجود ندارد. تمام مصلحت اندیشیها در هنگام وضع قانون صورت گرفته، قرار نیست به عدد تک تک مجریان قانون بار دیگر زیر ساطور مصلحتاندیشی قرار گیرد.
اگر پس از رسوایی فیشها دلتان برای بازرس ژاور تنگ شد، به ۱۵۴ سال فکر نکنید. کمک کنید ژاورها به کارشان برسند. اینقدر وساطت نکنید. جملاتی مانند اینکه: «ما نبودیم»، «از کی شروع شده؟»، «این جریان سیاسی است» و جملاتی از این دست همگی برای وساطت بیمجازات ماندن است.
*روزنامهنگار
انتهای پیام/