ابن سینا و آموختن علم
خبرگزاری آنا- آزاده پورحسینی: سلام بچهها امروز یک مطلب هیجان انگیز داریم. مطمئنم خواندن این مطلب، اشتیاق شما را برای یادگیری فلسفه بیشتر میکند. حتما نام ابن سینا را زیاد شنیده اید.
ابن سینا دانشمند و فیلسوف بزرگ ایرانی بود. او درباره علم و چگونگی یادگیری چیزها نظریات جالبی داشت. حالا بیایید با هم ببینیم او چه میگفت.
اول باید بدانیم علم یعنی چی؟
{$sepehr_key_3757}
ابن سینا میگفت: علم یعنی دانستن و فهمیدن حقیقتها. یعنی وقتی ما چیزی را یاد میگیریم، در واقع داریم حقیقت آن را میشناسیم.
او علم را به دو دسته تقسیم میکرد. علم حصولی و علم حضوری. بیایید ببینیم منظور ابن سینا چیست.
علم حصولی، علمی است که ما با فکر کردن و استدلال به دست میآوریم. مثل وقتی که معلم به ما درس میدهد و ما درباره آن فکر میکنیم. علم حضوری، علمی است که ما به طور مستقیم تجربه میکنیم. مثل وقتی یک گل را بو میکنیم یا وقتی که یک سیب را میچشیم
ابن سینا میگفت برای یادگیری، باید از دو راه استفاده کنیم. تجربه و استدلال.
تجربه یعنی اینکه ما چیزی را خودمان امتحان کنیم و یاد بگیریم. مثلا وقتی یک بازی جدید را انجام میدهی یا یک غذای تازه را امتحان میکنی، اینها همه تجربه است. تجربه کردن یعنی یادگیری از طریق امتحان کردن چیزهای جدید.
استدلال یعنی فکر کردن و دلیل آوردن برای اینکه بفهمیم چرا یک چیز درست است. یا چرا باید کاری را انجام دهیم. وقتی ما استدلال میکنیم، از اطلاعات و تجربیات خود استفاده میکنیم تا به یک نتیجه برسیم.
{$sepehr_key_3758}
ابن سینا به ما یادآوری میکرد که علم به ما کمک میکند تا بفهمیم چه چیزهایی در دنیا وجود دارند. مثلاً وقتی ما درباره ستارهها مطالعه میکنیم و چیزی یاد میگیریم، میفهمیم که آنها واقعاً وجود دارند.
ابن سینا معتقد بود که علم و فلسفه باید در کنار هم باشند. فلسفه به ما کمک میکند تا سوالات بزرگتری بپرسیم، مانند "چرا ما اینجا هستیم؟ " یا "دنیا چگونه به وجود آمده است؟ "
ابن سینا به ما یاد داد که همیشه سوال بپرسیم. اگر چیزی را نمیدانیم، باید از دیگران بپرسیم یا خودمان دربارهی آن سوال تحقیق کنیم. او تأکید میکرد که باید از عقل و فکر خود استفاده کنیم. یعنی نباید هر چیزی را بدون فکر و تحقیق قبول کنیم. بلکه باید آن را بررسی کنیم.
ابن سینا میگفت وقتی ما عاشق یادگیری هستیم، بهتر و سریعتر یاد میگیریم.
نظرات ابن سینا بر دانشمندان بعد از او تأثیرزیادی گذاشت. خیلی از آنها از ایدههای او استفاده کردند تا علم را بیشتر بشناسند.
او اعتقاد داشت که یادگیری هیچ وقت تمام نمیشود. همیشه چیزهای جدیدی برای یادگیری وجود دارد.
ابن سینا به خلاقیت هم اهمیت میداد. او میگفت که گاهی اوقات باید به روشهای جدید فکر کنیم تا جوابهای جدید پیدا کنیم.
ابن سینا علم را مثل یک سفر بزرگ میدید. هر بار که چیزی جدید یاد میگیریم. انگار یک مرحلهی جدید از سفرمان را طی کردهایم.
او معتقد بود که تجربههای خوب در یادگیری خیلی مهم هستند. وقتی چیزی را خودمان امتحان کنیم، بهتر آن را یاد میگیریم.
ابن سینا همه را تشویق میکرد که وقتی چیزی را یاد میگیرند. آن را با دیگران به اشتراک بگذارند.
او معتقد بود که طبیعت معلم خوبی است و ما میتوانیم از آن چیزهای زیادی یاد بگیریم.
ابن سینا به ما نشان داد که علم یک دنیای بزرگ و جالب است و هر چه بیشتر یاد بگیریم، بیشتر متوجه زیباییهای جهان خواهیم شد.
{$sepehr_key_3759}
ایستگاه فکر
۱-چه مواردی را میشناسید و یا به خاطر میآورید که علم به انسان برای رفع مشکلاتش کمک کرده باشد؟
۲-شما چه چیزهایی را از طریق تجربه کردن آموخته اید؟
داستان کوتاه
در یک روز آفتابی، پسری به نام آرش در حیاط خانهاش نشسته بود و کتابی درباره علم میخواند. او همیشه به دنیای علم علاقه داشت و دوست داشت چیزهای جدید یاد بگیرد. یک روز که در حیاط بازی میکرد. ناگهان، صدای عجیبی از سمت باغچه به گوشش رسید. آرش کنجکاو شد و به سمت صدا رفت. وقتی به باغچه رسید، یک جعبه عجیب و غریب را دید که در آن پر از وسایل علمی بود: میکروسکوپ، لولههای آزمایش، و حتی یک کتاب بزرگ درباره ستارهها.
آرش به جعبه نزدیک شد. در جعبه را باز کرد. ناگهان یک نور درخشان از آن بیرون آمد. او احساس کرد که به دنیای جدیدی سفر کرده است. در این دنیا، آرش با موجودات عجیبی ملاقات کرد. اولین موجود، یک موشکساز کوچک به نام " جان " بود. جان گفت: سلام، من میتوانم تو را به فضا ببرم. آیا میخواهی با من بیایی؟"
آرش با خوشحالی سرش را تکان داد و " جان " او را سوار بر موشک کرد. موشک به سمت آسمان پرواز کرد و آرش از پنجرهی موشک ستارهها و سیارهها را تماشا میکرد. وقتی به سیارهای زیبا رسیدند، جان گفت: این سیاره پر از علم است. بیا با هم چیزهای جدیدی را کشف کنیم.
آنها از موشک پیاده شدند و شروع به گشت و گذار کردند. در آنجا، آرش با موجوداتی ملاقات کرد که هر کدام تخصص خاصی داشتند. یکی از آنها "فیزیکا" نام داشت و توانست به آرش توضیح دهد که چگونه نیروی جاذبه کار میکند. آرش شگفتزده شد که چطور زمین ما میتواند همه چیز را به خود جذب کند.
سپس، آنها به آزمایشگاهی رفتند که "کیمی" در آن کار میکرد. کیمی یک دانشمند شیمی بود و به آرش نشان داد که چگونه میشود با ترکیب مواد مختلف رنگهای زیبا درست کرد. آرش با هیجان مواد را ترکیب کرد و رنگهای جالبی تولید کرد.
بعد از آن، آنها به سمت "زیستکاو" رفتند که درباره موجودات زنده و محیط زیست صحبت میکرد. زیستکاو به آرش نشان داد که چگونه گیاهان و حیوانات با هم ارتباط دارند و هر کدام نقش مهمی در طبیعت دارند.
زمانی که آرش مشغول یادگیری بود، ناگهان متوجه شد که زمان برگشتنش به خانه رسیده است. او از دوستان جدیدش خداحافظی کرد و با " جان " سوار بر موشک شد. وقتی به زمین برگشت، احساس میکرد که پر از انرژی و اطلاعات جدید است.
آرش به خانه رفت و تصمیم گرفت تمام چیزهایی که یاد گرفته بود را با دوستانش به اشتراک بگذارد. او فهمید که علم نه تنها جالب است بلکه دنیای شگفتانگیزی دارد که باید کشف شود.
از آن روز به بعد، آرش هر روز وقت بیشتری را برای یادگیری علم صرف کرد و همیشه آماده بود تا ماجراجوییهای جدیدی را تجربه کند. او فهمید که علم میتواند دنیای او را تغییر دهد و او را به جاهای ناشناخته ببرد.
انتهای پیام/