ابن خلدون و مفهوم رشد و تغییر
خبرگزاری آنا، آزاده پورحسینی: ابن خلدون مردی بسیار باهوش و عاقل بود. او درباره تاریخ و مردمان مختلف بسیار مطالعه میکرد. برخی او را از اولین مورخان جهان میدانند.
او به این موضوع که چرا برخی جوامع تغییر میکنند خیلی فکر میکرد. جامعه مجموعه ای از مردم است که با هم زندگی میکنند. مانند یک روستا یا یک کشور.
ابن خلدون متوجه چیز جالبی شد. جوامع چرخههایی را طی میکنند. آنها رشد میکنند و قویتر میشوند.
او فکر میکرد رشد به این دلیل اتفاق میافتد که مردم با هم کار میکنند. آنها به یکدیگر کمک میکنند، ایدهها را به اشتراک میگذارند و چیزهای جدیدی خلق میکنند. این کار گروهی بسیار مهم است.
{$sepehr_key_2160}
جوامع پس از رشد، به مرحله میانی میرسند. آنها تا اینجا واقعاً خوب کار کرده اند، اما گاهی اوقات در این مرحله خیلی آرام میشوند و دیگر مثل گذشته سخت کار نمی کنند.
وقتی مردم تنبل میشوند، ممکن است اتفاقات بدی بیفتد. جامعه میتواند شروع به ضعیف شدن کند. ممکن است مردم به اندازه سابق دیگر به هم اهمیت ندهند در نهایت اگر مشکلات برطرف نشود، جامعه میتواند افول کند. افول یعنی اینکه ضعیف تر شود، کمتر موفق شود و حتی مشکلات زیادی مانند دعوا و شرایط بد زندگی ایجاد شود.
اگر جامعه ای برای مدت طولانی رشد نکند. ممکن است از هم بپاشد، یعنی اینکه میتواند ناپدید شود یا به چیزی بسیار متفاوت تبدیل شود.
ابن خلدون میخواست مردم از تاریخ درس بگیرند. او معتقد بود اگر مطالعه کنیم که جوامع چگونه تغییر میکنند، میتوانیم جامعه خود را بهتر کنیم. ما میتوانیم از اشتباهات مشابه جلوگیری کنیم.
{$sepehr_key_2161}
ابن خلدون به دیگران آموزش میداد که کارکردن در کنار هم کلید موفقیت است. وقتی مردم به یکدیگر کمک میکنند، جامعه خود را قوی تر میسازد. دوستان، خانوادهها و جوامع باید از یکدیگر حمایت کنند.
در پایان ابن خلدون میخواست مردم بفهمند که تغییر امری طبیعی است. اما ما باید از آن آگاه باشیم! با یادگیری و همکاری میتوانیم با تغییرات سازگاری پیدا کنیم و آینده بهتری برای همه بسازیم.
ایستگاه فکر
1-شما با تغییرات فناوری و پیشرفت علم چگونه همراه میشوید؟
2-آیا تغییرات همیشه در راستای پیشرفت ما و جامعه هستند؟
داستان کوتاه
روزی روزگاری در یک شهر کوچک پسربچهای به نام علی زندگی میکرد.
علی عاشق کارهای روزمره خود مانند مدرسه، فوتبال و داستان خواندن قبل از خواب بود. او عادت نداشت در برنامه معمولش تغییری ایجاد کند.
یک روز صبح آفتابی، معلم مکان جدیدی را برای درس نقاشی اعلام کرد. معلمش گفت: «امروز در فضای باز نقاشی میکشیم.»
علی مضطرب شد. او قبلاً بیرون نقاشی نکرده بود.
با یک نفس عمیق، تصمیم گرفت آن را امتحان کند.
روز کلاس فرا رسید و علی کلاه مورد علاقه اش را بر سر گذاشت.
در پارک، رنگهای زیبای موجود در طبیعت چشمانش را به خود جلب کرده بود.
او مداد رنگیهایش را برداشت و شروع به کشیدن طبیعت اطرافش کرد.
درختان در نسیم میرقصیدند و او از این منظره الهام میگرفت.
همانطور که نقاشی میکرد، دوستانش او را تشویق کردند.
علی متوجه شد که تغییر میتواند سرگرم کننده و زیبا باشد.
در پایان کلاس، او یک شاهکار خلق کرده بود.
معلمش او را به خاطر خلاقیتش تحسین کرد.
علی احساس غرور میکرد و ترسهایش از بین رفته بود.
علی از آن روز به بعد، یاد گرفت که تغییر میتواند به شگفتیهای بی نظیری منجر شود.
انتهای پیام/