صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۰۵ - ۱۹ شهريور ۱۴۰۳
فلسفه برای کودک ۳۵؛

ابوریحان بیرونی و «فرهنگ»

فرهنگ به روش زندگی گروه خاصی از مردم گفته می‌شود که شامل غذا، موسیقی، لباس و حکایات بومی و... است. ابوریحان بیرونی می‌گفت برای درک فرهنگ یک مکان باید زندگی را از چشم مردمان آنجا دید.
کد خبر : 931026

خبرگزاری علم و فناوری آنا، آزاده پورحسینی: ابوریحان بیرونی مردی خردمند، دانشمند و استادی همه‌چیزدان بود.او در مورد خیلی چیزها کنجکاو بود و می‌خواست از جهان و مردمان آن بیاموزد.

او فکر می‌کرد که فرهنگ بسیار مهم است. فرهنگ شامل روش خاص زندگی گروهی از مردم است که دربرگیرنده غذا، موسیقی، لباس و حکایات بومی و... آنها می‌شود. مکان‌های جغرافیایی مختلف فرهنگ‌های متفاوتی دارند.

بیرونی معتقد بود که ما باید به همه فرهنگ‌ها احترام بگذاریم. او فکر می‌کرد که هر فرهنگی چیزی ارزشمند برای ارائه دارد. مثل اینکه هر گل در یک باغ در نوع خود زیبا است.

{$sepehr_key_1789}

او دوست داشت با سفر کردن در مورد فرهنگ‌های مختلف مطالعه کند. وقتی از مکان‌های جدید بازدید می‌کرد، نحوه زندگی مردم را می‌آموخت. با آنها صحبت می‌کرد و به داستان‌های آنها گوش می‌داد. این کار به او کمک کرد تا فرهنگ و رسوم آنها را بهتر درک کند.

از بیرونی آثاری درباره علوم و ریاضیات به رشته تحریر درآمده است. او معتقد بود که فرهنگ و دانش به هم مرتبط هستند و یادگیری در مورد جهان به ما کمک می‌کند تا فرهنگ‌های مختلف را بیشتر درک کنیم.

ابوریحان می‌گفت برای درک فرهنگ یک مکان باید زندگی را از چشم مردمان آنجا دید. این امر به شما کمک می‌کند آنچه را که آنها احساس می‌کنند را بتوانید خود نیز با گوشت و پوست و استخوان خود احساس کنید.

او متوجه شد که بسیاری از فرهنگ‌ها نقاط مشترک و مشابهی دارند. برای مثال، مردم در همه جا دوست دارند داستان‌سرایی کنند و مسائل مختلف را جشن بگیرند. حتی اگر داستان در حقیقت متفاوت باشد، عشق به آنها یکی است.

{$sepehr_key_1790}

بیرونی کنجکاو بود و سؤالات زیادی می پرسید. او می‌خواست بداند چرا مردم به آنچه انجام می‌دهند اعتقاد دارند. این موضوع برایش مثل حل یک معما در مورد زندگی انسان بود.

او نظرات و ایده‌های خود را یادداشت کرد تا دیگران نیز به فرهنگ فکر کنند. او معتقد بود که به اشتراک گذاشتن ایده‌ها به همه کمک می‌کند تا چیزهای بیشتری یاد بگیرند. انگار اسباب بازی های خود را با دوستتان شریک شوید تا همه سرگرم باشند.

بیرونی می‌خواست مردم مهربان و گشاده‌رو باشند. او فکر می‌کرد که اگر یکدیگر را درک کنیم، می‌توانیم در آرامش زندگی کنیم. همه سزاوار احترام هستند، فارغ از اینکه اهل کجا باشند.

{$sepehr_key_1791}

او معتقد بود که یادگیری در مورد فرهنگ‌های دیگر ما را باهوش‌تر می‌کند. وقتی یاد می‌گیریم، می‌توانیم ایده‌های جدیدی خلق کنیم و مشکلات را با هم حل کنیم. این کار مانند ساختن یک برج بلند با بلوک‌های رنگی مختلف است.

در پایان بیرونی به ما آموخت که درک فرهنگ مهم است. فرهنگ به ما کمک می‌کند با دیگران ارتباط برقرار کنیم. دنیای ما را به مکانی بهتر تبدیل می‌کند. بیایید کنجکاو باشیم و در مورد داستان همه بیاموزیم.

ایستگاه فکر

1-آیا تا به حال در شرایطی قرار گرفته‌اید که تفاوت‌های فرهنگی برایتان جالب بوده باشد؟ یا برعکس برایتان آزار دهنده باشد؟

2-به نظر شما علت این تفاوت‌ها چیست؟

{$sepehr_key_1792}

داستان کوتاه

روزی روزگاری در یک شهر کوچک، یک کودک کنجکاو به نام مریم زندگی می‌کرد. مریم عاشق کشف چیزهای جدید بود. یک روز، یک کره رنگارنگ در اتاق زیر شیروانی خود پیدا کرد. او آن را چرخاند و در کشوری به نام ژاپن توقف کرد.

مریم با کنجکاوی تصمیم گرفت بیشتر بیاموزد. او مطالب جالبی درباره غذای سوشی کشف کرد و فکر کرد: «چقدر جالب!» بعد، او در مورد مراسم چای ژاپنی چیزهای زیادی یاد گرفت.

او یک دوست هندی به نام آنوشا داشت. آنوشا یک روز مریم را به جشنی قدیمی که هرساله در تاریخ مشخصی برگزار می‌شود دعوت کرد. چراغ‌های روشن و آتش بازی مریم را شگفت زده کرد. او شیرینی‌های خوشمزه ای به نام لادو را نیز امتحان کرد.

مریم به خانه برگشت و دوباره کره زمین را برداشت. این بار در برزیل توقف کرد. موج سواری و جشنواره‌های رنگارنگ تمام فکر و ذهنش را درگیر کرده بود. او آرزوی رقصیدن در کارناوال را داشت.

مریم تصمیم گرفت یک مهمانی چند فرهنگی ایجاد کند. همه دوستانش را دعوت کرد. هر دوست یک غذا از فرهنگ خود را آورده بود. استر نان شیرینی خانوادگی‌اش خود آورد. مونا باقلا قاتق شمالی آورده بود. نسرین کوفته تبریزی و دیگر دوستانش هم به همین شکل غذایی از شهر یا کشورشان آورده بودند.

وقتی بچه‌ها از غذاها و جشن‌های بومی صحبت می‌کردند. مریم به این فکر افتاد که دنیا با این تفاوت‌های کوچک چقدر زیباست. درست مثل مداد رنگی‌هایی که با رنگ‌های مختلف در یک جعبه پر شده است!

{$sepehr_key_1793}

وقتی مریم از دوستانش چیزهای جدید یاد گرفت قلبش پر از شادی شد. آنها داستان‌های محلی‌شان را با هم به اشتراک گذاشتند. در پایان این ماجراجوی کوچک متوجه شد که فرهنگ‌ها مانند یک ملیله زیبا هستند.

هر رشته منحصر به فرد و در عین حال با هم مرتبط بود. مریم از دوستان خود قدردانی  کرد. دنیای او در آن روز بزرگ‌تر و روشن‌تر شده بود.

انتهای پیام/

ارسال نظر