خوارزمی و «علم»
خبرگزاری علم و فناوری آنا، آزاده پورحسینی؛ خوارزمی دانشمندی ایرانی بود که قرنها پیش زندگی میکرد. او به خاطر دانشش در ریاضیات و علوم شناخته میشود. خوارزمی عاشق یادگیری چیزهای جدید بود. آثار علمی بی نظیر او نشان دهنده جایگاه بالایش است.
حتما با خواندن قسمتهای قبل دیگر متوجه شدید که فلسفه چیست؟
اما بیایید یک یادآوری کوتاه داشته باشیم. فلسفه به معنای پرسیدن سؤالات بزرگ است. مردم در مورد زندگی، دانش و اینکه چگونه بفهمیم آنچه میدانیم درست است یا نه، فکر میکنند. این کارشبیه کاوش ایدههای مختلف و درک جهان است.
{$sepehr_key_944}
علم چیست؟
علم، کشف حقایق از طریق مشاهدات است. دانشمندان سوالاتی میپرسند و آزمایشهایی انجام میدهند تا در مورد طبیعت و نحوه کار اشیاء بیاموزند. در کتب علوم مدرسه در این باره مفصل خوانده اید.
خوارزمی معتقد بود که فلسفه و علم به یکدیگر کمک میکنند. فلسفه پرسشهای بزرگی را مطرح میکند که علم میکوشد به آنها پاسخ دهد.
فلسفه افراد را به تفکر عمیق ترغیب میکند. این مفهوم به دانشمندان کمک میکند تا سوالات درست را بپرسند. به عنوان مثال، چرا آسمان تغییر رنگ میدهد؟
در علم برای یافتن پاسخ این سوالات از «آزمایش» استفاده میکنیم. علم راهی برای آزمایش ایدهها و دیدن اینکه آیا افکارمان درست هستند یا نه، به ما میدهد.
{$sepehr_key_945}
خوارزمی فکر میکرد که برای فیلسوفان و دانشمندان مهم است که با یکدیگر صحبت کنند. وقتی آنها ایدههای خود را به اشتراک میگذارند، میتوانند چیزهای بیشتر بیاموزند.
گاهی اوقات، فلسفه میتواند الهام بخش اکتشافات علمی جدید باشد. به عنوان مثال، پرسیدن "گرانش (جاذبه) چیست؟" میتواند منجر به آزمایشاتی شود که به ما در درک بهتر آن کمک میکند.
خوارزمی معتقد بود که با ترکیب فلسفه و علم میتوان دانش زیادی به دست آورد واین امر به ما کمک میکند تا خود و دنیای اطرافمان را بهتر درک کنیم.
او فلسفه و علم را یک تیم میدید! آنها با هم به ما کمک میکنند یاد بگیریم، سوال بپرسیم و چیزهای شگفت انگیز را کشف کنیم.
ایستگاه فکر
1-شما چه فکری میکنید؟ به نظر شما یک دانشمند فیلسوف بهتری میشود؟ یا یک فیلسوف دانشمند بهتری است؟
2-اولین سوال فلسفی که از خودتان پرسیده اید چه بوده است؟
داستان کوتاه
روزی روزگاری در یک روستای کوچک آفتابی، کودکی کنجکاو به نام مینا زندگی میکرد.
مینا دوست داشت سوالاتی از این قبیل بپرسد: «چرا آسمان آبی است؟» و «چه چیزی رنگین کمان را میسازد؟»
روزی مادربزرگ خردمندش گفت: برای فیلسوف شدن باید یاد بگیری متعجب باشی!
بدین ترتیب مینا زیر یک درخت بزرگ نشست و عمیقاً به همه چیزهایی که میدید فکر کرد
او از دوستانش پرسید: "به نظر شما خوشبختی چیست؟" و با دقت به پاسخهای آنها گوش داد.
مینا افکار، سؤالات و ایدههایش را در دفترچه ای یادداشت میکرد.
مینا هر شب داستانهایی میخواند که او را به فکر فرو میبرد، مانند داستانهایی درباره قهرمانان شجاع و جهانهای جادویی.
مینا ایدههایش را برای دیگران تعریف میکرد و در مدرسه با هیجان در مورد آنها بحث میکرد.
یک روز عصر که در حال تماشای ستارهها بود، به این فکر کرد که آیا آنها چراغهای کوچک آسمان سوراخ هستند یا چیز دیگریاند؟
و برای به دست آوردن پاسخ سوالش با جدیت و پشتکار شروع به تحقیق کرد.
مینا از آن روز به بعد، به عنوان فیلسوف روستا شناخته شد و همیشه به دنبال شگفتیهای جدید بود.
نظر شما درباره ی سوالات مینا چیست؟
انتهای پیام/