صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۰۰ - ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
فلسفه برای کودک ۲۲؛

هگل و «وابستگی»

افکار هگل می‌گوید که همه ما بخشی از یک دنیای بزرگ هستیم که در آن به یکدیگر نیاز داریم.
کد خبر : 912512

خبرگزاری علم و فناوری آنا، آزاده پورحسینی؛ گئورگ هگل مرد بسیار باهوشی بود. او یکی از فیلسوفان بزرگ زمان خود محسوب می‌شد. هگل فکر می‌کرد که در جهان همه چیز به هم وابسته است. هگل معتقد بود شادی ما به داشتن چیزهایی که دوست داریم گره می‌خورد.

فرض کنید یک ماشین اسباب‌بازی دارید و آن را خیلی دوست دارید. اگر کسی ماشین اسباب‌بازی شما را بردارند، ممکن است غمگین شوید. این بدین معناست که شادی شما، به بودنِ آن اسباب‌بازی بستگی دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیشتر بخوانید {$sepehr_key_52}

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیایید کمی به مسائلِ بزرگ‌تر فکر کنیم.

تصور کنید درباره همه چیزهایی که می‌بینید هم اینطور باشد. مثلاً ما برای ادامه زندگی به غیر ازخودمان به چه چیزهایی احتیاج داریم؟

حتماً یکی از پاسخ‌ها «طبیعت» است. بله همینطور است. بچه‌ها شما برای لباس، غذا و... به طبیعت نیاز دارید. جالب است بدانید که سرچشمه خیلی از انرژی‌های روی کره زمین از نور خورشید می‌آید.

شما همینطور به حضور انسان‌های دیگر احتیاج دارید. چون انسان موجودی اجتماعی است و به «دوست داشتن» و «دوست داشته شدن» نیاز دارد. شما به افرادی نیاز دارید تا برایتان دوست، معلم و ... باشند.

هگل فکر می‌کرد که همه چیز در جهان به هم پیوند خورده است، فرضاً‌ دوستانتان باید حضور داشته باشند تا بتوانید با آنها بازی کنید. همه برای تفریح و بازی به یکدیگر نیاز دارند.

رنگین کمان بزرگی را در آسمان تصور کنید. زیبایی رنگین کمان در رنگارنگ بودن آن است. به عبارت دیگر هر رنگی به رنگ‌های دیگر نیاز دارد تا رنگین کمان زیبا به نظر برسد! هگل معتقد بود که حتی زمانی که ما این ارتباط را به چشم خود نمی بینیم، باز هم وجود دارد، درست مثل ستاره‌ها که برای اینکه بدرخشند به تاریکی شب نیاز دارند.

بنابراین به یاد داشته باشید درست همانطور که شما برای بازی به اسباب‌بازی نیاز دارند و درختان به نور خورشید برای رشد نیاز دارند، همه چیز در جهان به یکدیگر وابستگی دارد. افکار هگل به ما کمک می‌کند بفهمیم که همه ما بخشی از یک دنیای بزرگ و متصل‌به‌هم هستیم که در آن به یکدیگر نیاز داریم.

ایستگاه فکر

 «وجود داشتن ما» به چه چیزهایی بستگی دارد؟

اصلاً آیا وجود هر چیزی به چیزهای دیگر بستگی دارد.

اگر پدر و مادر شما افراد دیگری بودند چه می‌شد؟

اگر در جایی دیگر یا زمانی دیگر متولد می‌شدید چی؟

آیا شما آدم دیگری می‌شدید؟

اگر تمام جهان به شکل دیگری بود چه می‌شد؟

یعنی اگر ارتباط هر چیز با چیزهای دیگر به شکلی که الان می‌بینیم نبود. آیا آن چیز به یک چیز جدید تبدیل نمی‌شد؟ اگر جوابتان بله است. پس می‌توانیم بگوییم: همه چیز به همه چیز بستگی دارد.

هگل این مفهوم را به طور مفصل در کتاب «علم منطق» مورد بررسی قرار داده است.

داستان کوتاه

روزی روزگاری در دهکده‌ای کوچک که بین تپه‌های سرسبز قرار داشت، کودکی به نام مریم زندگی می‌کرد.

مریم کودکی کنجکاو و بازیگوش بود که دوست داشت روزها در طبیعت بچرخد و به همه چیز توجه کند. یک روز در حالی که در باغ‌های روستا سرگردان بود، به گلی عجیب با گلبرگ‌هایی برخورد کرد که با نوری ملایم و درخشان می‌درخشید. مریم که محو زیبایی آن شده بود، نتوانست در برابر چیدن گل و بردن آن به خانه مقاومت کند.

در کمال تعجب، گل به محض دور شدن از خاکی که در آن ریشه دوانده بود، خم شد. مریم برای اینکه گل را صاف نگه دارد، سعی کرد آن را در ظروف مختلف پر از آب، ماسه و حتی سنگ قرار دهد، اما این کارها فایده‌ای نداشت. گل همچنان پژمرده‌تر می‌شد و مریم بسیار ناراحت بود.

مریم پس از چندین تلاش ناموفق، از بزرگ‌ترها کمک گرفت و آنها اهمیت خاک را برای رشد گیاهان توضیح دادند. آنها به او در مورد مواد مغذی درون خاک برایش گفتند.

مریم با درک اشتباه خود، گل را دوباره جایی در برابر نور خورشید کاشت و گل به سرعت به حالت عادی برگشت. از آن روز به بعد، او با احتیاط از گل مراقبت کرد. داستان مریم و گل، ارتباط ساده بین گل‌، نور خورشید و آغوش باز زمین را نشان می‌دهد.

مریم فهمید که رشد و سرسبزی گل، بستگی به شرایط مناسبش دارد.

انتهای پیام/

ارسال نظر