سیمون دوبووار و پذیرش اندوه
خبرگزاری علم و فناوری آنا- آزاده پورحسینی؛ سیمون دوبووار بانوی باهوشی بود که در مورد چیزهای زیادی از جمله غم و اندوه مینوشت. او اعتقاد داشت غم و اندوه احساسی است که همه گاهی اوقات آن را تجربه می کنند. بد نیست احساس غمگینی کنید، اما همچنین اشکالی ندارد که سعی کنید احساس شادی بیشتری داشته باشید. او فکر می کرد مهم است که وقتی احساس غم می کنیم با کسی که به او اعتماد داریم ازاحساسات خود بگوییم.
او اعتقاد داشت که هر کس، حتی زمانی که احساس ناراحتی می ک قدرت انتخاب دارد. او می گفت که غمگین بودن اشکالی ندارد، اما یافتن چیزهایی که ما را خوشحال کند نیز مهم است. درست مانند زمانی که احساس غمگینی می کنید و سپس یک کار سرگرم کننده مانند بازی با دوستانتان، نقاشی کشیدن یا خواندن کتاب انجام می دهید.
سیمون دوبووار همچنین فکر می کرد که مردم باید سعی کنند به یکدیگر کمک کنند تا وقتی غمگین هستند احساس بهتری داشته باشند. او می گفت که مهربانی و کمک به دیگران می تواند باعث شود ما نیز احساس بهتری داشته باشیم. او می گفت نباید اجازه دهیم غم و اندوه ما را از انجام کاری که دوست داریم یا بودن با افرادی که برایشان مهم هستیم باز دارد.
او میدانست که ناراحتی اشکالی ندارد، اما میخواست مردم به یاد داشته باشند که چیزهای خوب و شادیبخش نیز در دنیا وجود دارد. در آثار او آمده است که حتی وقتی غمگین میشویم، باز هم میتوانیم از چیزهای کوچک لذت ببریم، مانند یک غروب زیبا، یک شوخی خندهدار، یا آغوش بزرگ پدر و مادرمان.
ایستگاه فکر
1-به نظر شما چطور می توانیم به یک انسان غمگین کمک کنیم؟
2-چه چیزهایی باعث می شود احساس بهتری داشته باشید؟
3- آیا برای شاد کردن خودمان نیاز به حضور یک شخص دیگر داریم؟ یا به تنهایی می توانیم خودمان را خوشحال کنیم؟
داستان کوتاه
روزی روزگاری در سرزمینی رنگارنگ، یک خرگوش کوچک خجالتی به نام بنی زندگی می کرد. بنی عاشق بازی و پریدن در علفزار نزدیک خانه اش بود، اما هر زمان که با حیوانات جدید ملاقات می کرد، کمی احساس ناراحتی می کرد.
یک روز روشن و آفتابی، یکی از دوستان بنی به نام سامی سنجاب، او را با همه دوستانش در جنگل به یک پیکنیک دعوت کرد. در ابتدا، بنی هیجانزده بود، اما هرچقدر بیشتربه محل پیکنیک نزدیکتر میشد، عصبی و دستپاچه میشد.
وقتی رسید همه دوستانش را دید که می خندند و بازی می کنند. او می خواست به آنها ملحق شود، اما احساس خجالت داشت. نمی دانست چه بگوید یا چگونه به آنها بپیوندد.
درست در همان لحظه، یک جغد پیر خردمند متوجه شد که بنی تنها نشسته است. او پرواز کرد و از او پرسید چه مشکلی داری؟ بنی با صدایی کوچک به او گفت که در کنار افراد جدید احساس ناراحتی می کند.
جغد دانا با مهربانی لبخندی زد و به بنی گفت که اشکالی ندارد که گاهی چنین احساسی داشته باشی. همه در ابتدا کمی خجالتی یا نامطمئن هستند، اما مهم است که به یاد داشته باشیم که آنها می توانند دوستانی خوب برایمان باشند.
بنی پس از تشویق جغد به آرامی به دیگران نزدیک شد و در کمال تعجب دید ، همه از او با لبخند و آغوش باز استقبال کردند. آنها به او نشان دادند که چگونه بازی کند و از خوراکی هایشان به او دادند.
همانطور که با هم بازی می کردند و می خندیدند، احساس ناراحتی بنی رفع شد. او متوجه شد که وقتی جرئت به خرج داد، ملاقات با دوستان جدید در نهایت آنقدرها هم ترسناک نبود. در واقع سرگرم کننده بود!
از آن روز به بعد، بنی آموخت که حتی زمانی که در ابتدا احساس ناراحتی می کند، شجاع بودن و روابط دوستانه جدید می تواند حس غم و اندوه را کم کند.
انتهای پیام/