ارسطو و دوستی
ارسطو متفکری بود که مدتها پیش در یونان زندگی میکرد. او در مورد چیزهای مختلف و زیادی صحبت کرده است؛ یکی از آنها در مورد دوستان بود. او گفت که داشتن دوست در زندگی بسیار مهم است، زیرا میتواند ما را شادتر و افراد بهتری کند.
ارسطو میگوید که سه نوع دوست وجود دارد: دوستان مفید، دوستان لذتبخش و دوستان واقعی هستند.
دوستان مفید افرادی هستند که آنها را میشناسیم، زیرا میتوانند کاری را برای ما انجام دهند، مثلاً در انجام تکالیف به ما کمک کنند، توصیههای خوبی به ما کنند یا چیزی را که نیاز داریم به ما قرض بدهند. آنها را دوستان مفید مینامیم زیرا از آنها سود میبریم.
دوستان لذتبخش افرادی هستند که دوست داریم با آنها وقت بگذرانیم زیرا ما را خوشحال میکنند. کارهایی مانند بازی کردن یا تماشای فیلم را با آنها انجام میدهیم. آنها را دوستان لذت مینامیم، زیرا از بودن با آنها لذت میبریم.
دوستان واقعی افرادی هستند که به آنها اهمیت میدهیم و به آنها اعتماد داریم، حتی زمانی که اوضاع خوب پیش نمیرود. ما آنها را دوستان واقعی مینامیم، زیرا آنها همیشه در کنار ما هستند، از ما حمایت میکنند و میخواهند ما شاد و موفق باشیم.
ارسطو معتقد بود که دوستان واقعی مهمترین نوع دوستان هستند. او میگوید که باید سعی کنیم دوست واقعی داشته باشیم. او میگفت سه چیز هست که یک دوست واقعی را میسازد:
اولین چیز این است که دوستان واقعی به یکدیگر اهمیت میدهند. آنها میخواهند ما خوشحال باشیم و این را با مهربانی، کمک به ما در مواقعی که به آن نیاز داریم و گوش دادن به صحبتهای ما در هنگام بروز مشکل نشان میدهند.
نکتۀ دوم این است که دوستان واقعی به یکدیگر اعتماد دارند. ما میتوانیم اسرار خود را به آنها بگوییم و میدانیم که آنها به هیچ کس دیگری نخواهند گفت. ما میتوانیم برای حفظ اعتماد خود به آنها اعتماد کنیم.
سومین چیز این است که دوستان واقعی یکدیگر را برای آنچه هستند دوست دارند. آنها سعی نمیکنند ما را تغییر دهند یا ما را شبیه خود کنند. آنها ما را همان گونه که هستیم، با نقاط مثبت و بدمان میپذیرند.
در پایان، ارسطو فکر میکرد که داشتن دوست در زندگی بسیار مهم است، اما داشتن دوستان واقعی از اهمیت بیشتری برخوردار است. دوستان واقعی افرادی هستند که به ما اهمیت میدهند، به ما اعتماد دارند و ما را همانگونه که هستیم میپذیرند و ما باید این دوستیها را گرامی بداریم.
داستان کوتاه
در یک جنگل بزرگ، یک فیل و یک زرافه در کنار هم زندگی میکردند.آنها همیشه با هم مشغول بازی کردن بودند. یک روز از روزهای خنک بهاری بچه فیل و بچه زرافه در جنگل سبز و زیبا قدم میزدند. زرافه مشغول خوردن برگ درختان شد. فیل هم از برکۀ کنار درخت با خرطومش آب برمیداشت و در هوا پخش میکرد. هوا کمکم تاریک میشد و موقع برگشتن به خانه بود. اما فیل متوجه شد سر زرافه بین شاخههای درختان گیر کرده است و نمیتواند با او به خانه برگردد. فیل میخواست به زرافه کمک کند اما درخت بلند بود و قد فیل به بالای درخت نمیرسید. زرافه به فیل گفت تو به خانه برو، من امشب را اینجا میمانم. اما فیل چون زرافه را خیلی خوب میشناخت نگرانی را در نگاه او دید و تصمیم گرفت پیش زرافه بماند. فیل با خرطومش صداهایی تولید کرد. جغد دانا با شنیدن این صداها پیش فیل آمد و از او پرسید علت این همه صدا چیست؟
او گفت سر دوستم زرافه بین شاخههای درخت گیر کرده است. جغد دانا کمی فکر کرد. او گفت: میتوانی با خرطومت شاخههای کناری را تکان بدهی و زرافه در همان موقع گردنش را حرکت بدهد و آزاد کند. آنها موفق شدند. وقتی زرافه آزاد شد. از فیل بابت کمک و تلاشش تشکر کرد. هردوی آنها با هم به سمت خانه راه افتادند. زرافه به فیل گفت: از اینکه یک دوست واقعی مثل تو دارم بسیار خوشحال هستم.
فکر کنید
آیا میتوانید در مدت پنج دقیقه با کسی دوست شوید؟
آیا گذر زمان در شکلگیری بهتر دوستی تاثیر دارد؟
دوست و آشنا چه تفاوتی با هم دارند؟
انتهای پیام/