صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۳:۴۰ - ۱۷ فروردين ۱۴۰۰
آینه جادو - ۲ - سرزمین اسباب‌بازی‌ها

مراقب گوش‌هایتان باشید!

سال‌ها از نوشتن این مقاله گذشته و نام‌ها و مثال‌ها، همین را نشان می‌دهد، اما بیماری عجیبی که سینما و تلویزیون به آن دچارند و سیدمرتضی آوینی درباره آن سخن گفته، همچنان است که بود و البته نکته‌هایی که او درباره آینده تفریح و سرگرمی، سینما و تلویزیون پیش‌بینی کرده، حالا به‌طور کامل محقق شده است.
کد خبر : 573028

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا؛ یک یادداشت از سیدمرتضی آوینی: به اعتقاد من «پینوکیو» یکی از بهترین داستان‌هایی است که تاکنون برای بچه‌ها نوشته‌اند و راز ماندگاری آن همین است. «شازده کوچولو» کتاب بسیار خوبی است، اما فقط برای بچه‌ها نیست، حتی خیلی از بزرگ‌ترها هم آن را نمی‌فهمند. در «سرزمین اسباب‌بازی‌ها» پینوکیو و همه بچه‌های دیگر درازگوش می‌شوند و ما با اینکه ۱۰ها بار این داستان را به روایت‌های گوناگون شنیده و خوانده و دیده‌ایم، باز هم تصوری که از کار فرهنگی برای بچه‌ها داریم به «سرزمین اسباب‌بازی‌ها» ختم می‌شود: «پاتال و آرزوهای کوچک»، «دزد عروسک‌ها»، «کاکلی»، «شنگول و منگول»، «کارآگاه دو»، «گلنار» و... به نظر می‌آید سینمای ایران در سرازیری سرزمین اسباب‌بازی‌ها سرخورده و در چند سال آینده فیلم‌هایی از این نوع، اکران‌ها را اشغال می‌کند.


تلویزیون قبلاً در همین مسیر افتاده بود و چاره‌ای هم نداشت، چون نمی‌توانست خود را از وابستگی به تولید خارجی نجات بدهد. تولید داخلی گران‌تر می‌شود، جذابیت کافی ندارد و از نظر کمیت هرگز نمی‌تواند شکم بزرگ غول شکمو و سیری‌ناپذیر آنتن تلویزیون را پر کند.


مهم‌تر از این، ذایقه بچه‌هاست که به کارتون و کارهای خارجی معتاد است. بچه‌ها تا هنگامی آش و آبگوشت می‌خورند که مزه کالباس و سوسیس و همبرگر و پیتزا را نچشیده باشند و وقتی کار از کار گذشت، هر قدر برای آنها روضه فرهنگ سنتی و هویت ملی بخوانید، بی‌فایده است.


شاید اگر کمی بیش از این تأمل می‌کردیم می‌توانستیم حدس بزنیم بالاخره همان ضرورتی که پارک ارم و شهربازی و کلبه بازی و خنده را بار دیگر رواج بخشیده، همان ضرورتی که کتاب‌های کودکان را به این فضاحت کشانده، همان ضرورتی که برنامه صبح جمعه را با همه مخالفت‌ها حفظ کرده، همان ضرورتی که «هوشیار و بیدار» را به تلویزیون آورده تا برای بچه‌ها لالایی غفلت بخوانند، همان ضرورتی که برنامه «دیدنی‌ها» را دیدنی کرده و همان ضرورتی که پای شعبده‌بازها و آکروباتیست‌ها را به تلویزیون باز کرده است، همان ضرورت سینماچی‌ها را به جایی می‌کشاند که فیلم‌هایی مثل «پاتال و آرزوهای کوچک» و «دزد عروسک‌ها» بسازند.


وضع فلاکت‌بار اقتصاد سینما هم دلیلی مضاعف است. در این شرایط که اگر عصای دولت را از زیر بغل سینما بردارند، نمی‌تواند قد راست کند، باید منتظر باشیم دیر یا زود سینماچی‌ها هم سرازیری «سرزمین اسباب‌بازی‌ها» را کشف کنند.


مگر سینماچی‌ها از کتاب‌فروش‌ها، عروسک‌فروش‌ها، کانون‌ها و بنیادهای گوناگون فرهنگی و ورزشی، رادیو و تلویزیون و تئاتر کمترند؟


سینما، جادوگرِ جادوگرهاست


سینماچی‌ها چیزی دارند که دیگران نمی‌توانند داشته باشند. سینما، جادوگر جادوگرهاست و کیمیایی دارد که هیچ کیمیاگری ندارد. جادوگری که در فیلم «جادوگر قرن بیستم» بود، خودِ سینماست؛ «پاتال» هم - در فیلم «پاتال و آرزوهای کوچک» - خودِ سینماست، اگر سینما نبود، این موجودات پا به عرصه وجود نمی‌گذاشتند... و اگر تکنولوژی نبود، چنین موجودی پا به عرصه وجود نمی‌گذاشت. سینما صنعت پرخرجی است و برای اینکه خرج خودش را دربیاورد، باید جذابیت داشته باشد. برای اینکه فروش کند، باید جذابیت داشته باشد. باید تسلیم جادوی خویشتن شود و خودش را به شیطان بفروشد؛ این چهره «فاوستی» سینماست.




بچه‌ها تا هنگامی آش و آبگوشت می‌خورند که مزه کالباس و سوسیس و همبرگر و پیتزا را نچشیده باشند و وقتی کار از کار گذشت، هر قدر برای آنها روضه فرهنگ سنتی و هویت ملی بخوانید، بی‌فایده است



من این اعتقاد را ندارم، اما خیلی‌ها چنین می‌اندیشند و حکایت آنها حکایت همان مرد دایم‌الخمری است که شازده کوچولو در یکی از سیاره‌های کوچک سر راه مسافرتش به زمین، به او برخورد. از او می‌پرسد: «چرا مست می‌کنی؟»


جواب داد: «تا فراموش کنم.»


می‌پرسد: «چه را فراموش کنی؟»


جواب می‌داد: «شرمندگی‌ام را.»


می‌پرسید: «از چه؟»


و او جواب می‌داد: «از اینکه مست می‌کنم.»


اگر فیلم ساخته شود که فروش کند، بهتر است که اصلاً ساخته نشود؛ اما در اینکه فیلم باید فروش کند، حرفی نیست.


سینمای کشورمان باید رشد کند؛ اما با این وضع فلاکت‌بار اقتصاد سینما، فیلم‌سازی باید همواره متکی به دولت باقی بماند، پس فیلم‌ها باید فروش کنند. اما چگونه؟ سینما با نان و پنیر کوپنی رشد نمی‌کند، بعضی‌ها مثل مجید محسنی معتقدند که سینما با چلوکباب برگ و کوبیده اضافی هم رشد نمی‌کند؛ سینما عاشق آبگوشت است(!) اما سینمای آبگوشتی بدترین صفت‌های وجود انسان را با شدت و سرعت رشد می‌دهد. این یک تجربه تاریخی است و نیازی به تجربه دیگرباره نیست.


الان یکی از بزرگ‌ترین مشکل‌هایی که سینمای کشور با آن روبه‌رو است، همین است که پیش از این، افرادی چون مجید محسنی ذایقه سینماروها را فاسد کرده‌اند... و امروز هم تلویزیون با برنامه‌های آبگوشتی یکی از مانع‌های بزرگ در برابر رشد سینماست. برنامه‌هایی چون «بهار در بهار» و «ازدواج پرماجرا» و «جنگ هفته» و... و البته ناشکری نباید کرد و باید اذعان داشت که از این آبگوشت تا آن آبگوشت که امثال مجید محسنی می‌گفتند، تفاوت از زمین تا آسمان است.
تلویزیون ذائقه تماشاگر را نابود می‌کند


مسأله آن است که تلویزیون تماشاگران خویش را آسان‌پسند و بی‌مایه و تنبل بار می‌آورد. سینما باید با تلویزیون رقابت کند و در این شرایط نمی‌تواند، مگر آنکه سینما را میان «مردم» به همان شأن و جایگاهی برسانیم که باید در تمایز با تلویزیون داشته باشد.


اگر کمی تأمل می‌کردیم، می‌توانستیم پیش‌بینی کنیم که سینما به سرازیر سرزمین اسباب‌بازی خواهد افتاد. هم «پرفروش» است و هم «مجاز». تصوری هم که از کار فرهنگی و تربیتی برای بچه‌ها وجود دارد، همین است که از یک سو در تلویزیون و از سوی دیگر، در روشنفکرانه‌ترین صورت خویش، به طور فابریک! از غرب آمده و البته در مواجهه با شرایط خاص کشور ما کمی تعدیل شده است، اما «فرهنگ و هویت ملی و تاریخی ما» امری است که از آن غفلت شده است.




بیشتر بخوانید:





در فیلم «دزد عروسک‌ها» تنها چهره‌ای که می‌تواند تا حدی یادآور «هویت اجتماعی خاص جامعه ما» باشد، قیافه «خور خور» است و از آن گذشته، همه چیز، از چهره شهر تا قیافه پلیس، فروشنده‌ها، کارآگاه خصوصی، مادر و بچه‌ها،... قیافه‌هایی وارداتی و به شدت بیگانه دارند. چهره جادوگر و فضای زندگی او یادآور پرسوناژ جادوگر در فیلم‌های والت دیسنی است. در فیلم «پاتال و آرزوهای کوچک» شخصیت و چهره پاتال رونوشت برابر اصل فیلم‌های وارداتی است. دیگر پرسوناژها و فضاها آن‌قدر نسبت به زمان و مکانی که در آن به نمایش درمی‌آمد و هویت فرهنگی ملتی که به تماشای آن نشسته بودند، بی‌اعتنا بود که دل من واقعاً می‌سوخت چرا سر هنرپیشه‌ها به زور روسری کرده‌اند!


حرفی نبود اگر این بی‌اعتنایی به فرهنگ غربی و مصرفی هم نمود می‌کرد، چون در آن صورت فیلم هویتی سمبلیک خارج از زمان و مکان خاص می‌یافت، اما در این روزگار که مردم سراسر جهان به شیوه فرنگی‌ها زندگی می‌کنند، اثبات این زندگی، نفی ماعدای خویش است، یعنی نفی هویت ملی و فرهنگی قوم‌های دیگر.


روی سخن با آنها نیست که ضرورت عبور تاریخی از دوران استعمار و سلطه را برای کشورهای محروم جهان سوم درنیافته‌اند و لذا، اگر این ضرورت را از میان برداریم، دیگر حرفی برای گفتن نمی‌ماند. اما مگر می‌توان چیزی را خارج از زمان و مکانش بررسی کرد؟ محال عقلی نیست، اما در عمل امکان ندارد.


بهترین جا کجاست؟


در یکی از میان‌پرده‌های مربوط به هفته بسیج بهداشت کودکان، آقای «بیدار» فقط برای آنکه این پیام خبری ساده را به مردم برساند که در هنگام اسهال به بچه «او.آر.اس» می‌دهند، کم مانده بود جلو دوربین به‌طور ناقص «استریپ‌تیز» کند و این درد غالب برنامه‌های تلویزیونی مخصوص بچه‌هاست: «عدم تناسب قالب و محتوا». این مسأله درباره فیلم‌های «پاتال و آرزوهای کوچک» و «دزد عروسک‌ها» وجود دارد.


کودک در هنگام تماشای فیلم، قبل از آن که بتواند رابطه‌ای عقلی با پیام فیلم برقرار کند، پیوندی کاملاً بی‌واسطه و احساسی و عاطفی با فضاهای فیلم، رنگ‌ها، پرسوناژها، اتفاق‌ها، رابطه بین اتفاق‌ها و اراده آدم‌ها، رابطه عاطفی بین پرسوناژها و نظام اعتقادی نهفته در مجموعه این روابط، برقرار می‌کند. در حقیقت، پیام اصلی فیلم که بی‌واسطه انتقال می‌یابد، همان «استریپ‌تیز» است، نه این پیام مفهومی که در هنگام اسهال به بچه‌ها او.آر.اس می‌دهند.


اینجا هم کودک قبل از آنکه به این پیام مفهومی برسد که «بهترین جا برای هر کس، همان جایی است که قرار دارد»، تأثیری بی‌واسطه از فضاهای فیلم و رابطه‌های موجود در آن گرفته است. مثلاً در ذهن او عملاً رابطه میان علت و معلول در هم ریخته با این آرزوی فریبنده در وجود او بیدار شده که او هم جادوگری چون پاتال داشته باشد.


ممکن است پشتوانه کار، این نیت خیر باشد که فیلم‌های تولید شده جانشین بازی آتاری شوند، اما آنچه ما عرضه می‌کنیم، کافی نیست که فقط کمی از آتاری بهتر باشد، چون قبل از آنکه ما به اولین مرحله‌های توفیق خویش برسیم، بازی‌های جذاب‌تر از آتاری بچه‌ها را بلعیده است.


باید بیشتر متوجه کیفیت باشیم تا کمیت. وقتی امکان مبارزه با جاذبه‌های غربی را نداریم، باید تلاش کنیم بچه‌ها از فطرت خودشان دور شوند. روشن است که در این صورت حیطه عمل ما از لحاظ کمیت تنگ‌تر، اما از لحاظ تأثیر کیفی و معنوی وسیع‌تر خواهد شد.


سینما مال مردم است


بنده هم اعتقاد دارم که سینما مال «مردم» است و هنری هم نکرده‌ام که این‌طور می‌اندیشم. سینما باید جذاب باشد و حتی مفرح. همه اختلاف ما با آقایان محترم در تفسیر لفظ «سلامت» است، در عبارت «تفریح سالم».


تفریح سالم از آن تعبیرهایی است که ما را با آن به بند کشیده‌اند. فیلم، با حفظ همه آن اوصاف که گفتم، هم می‌تواند ما را از غفلت خارج کند و هم می‌تواند بندهای غفلت را بر دست‌ها و پاها و از همه بدتر، بر عقل‌هایمان محکم‌تر کند. سلامت نفس و عقل در بیرون آمدن از غفلت است و خنده هم می‌تواند در این غفلت‌زدایی نقشی داشته باشد، همان‌طور که در زندگی واقعی خنده و گریه در هم آمیخته‌اند. سینما شبیه زندگی است و هر رنگی که زندگی بگیرد، سینما هم می‌تواند خود را به آن رنگ دربیاورد.


فیلم «دزد عروسک‌ها» با این هویت فرهنگی که دارد یک «دیسنی‌لند» آمریکایی است که تونل وحشت هم دارد و جان می‌دهد برای صدور به کشورهای خلیج و تماشای بچه‌های مستضعفی که جیب پدرانشان خالی از هر نوع پولی است، غیر از دلارهای نفتی.


و البته آنجا می‌توانیم نگران درازتر شدن گوش‌ها و بینی پینوکیو هم نباشیم!


انتهای پیام/۴۱۰۴/


انتهای پیام/

ارسال نظر