صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۰۹ - ۳۱ شهريور ۱۳۹۹

پیام تسلیت معاونت خواهران بسیج اساتید دانشگاه آزاد در پی درگذشت مادر شهید همت

معاونت خواهران بسیج اساتید دانشگاه آزاد اسلامی در پیامی درگذشت مادر شهید محمدابراهیم همت را تسلیت گفت.
کد خبر : 516865

به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، معاونت خواهران بسیج اساتید دانشگاه آزاد اسلامی طی پیامی ضمن اشاره به خاطره نقل شده از پدر بزرگوار شهید همت، درگذشت مادر این شهید بزرگوار را تسلیت گفت.


متن این پیام به شرح زیر است:


روح بلند حاجیه خانم «نصرت همت» مادر صبور و ارجمند فرمانده بلندآوازه؛ شهید «محمدابراهیم همت» به فرزند شهیدش ملحق شد.


این جمله اولین پیامی بود که امروز در پیامک‌ها و فضای مجازی به چشم خورد و غمی در دل هر ایرانی نشاند، غمی از جنس فراق یک مادر مهربان و فداکار، مادری که در دامنش الگوی رشادت پرورش یافت، مادری که از بیست و چهارم اسفندماه 1362 غم فراق ابراهیمش را بر دوش کشید.


رسانه‌ها و پیام‌رسان‌ها پر شد از پیام‌های تسلیت این عروج غم‌بار، ضمن عرض تسلیت به خانواده مرحومه، خانواده شهدا و نیز همه ملت ایران، غم این فقدان را با مرور خاطره‌ای نقل شده از پدر بزرگوار شهید همراه می‌کنیم، باشد که این خاطره در یادها بماند از زنی که مورد عنایت قرار گرفت تا شیرمردی برای روزهای سخت جنگ بپرورد:


«می‌خواستم برم کربلا زیارت امام حسین (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار که منو هم ببر، مشکلی پیش نمیاد. هر جوری بود راضیم کرد. با خودم بردمش. اما سختی سفر به شدت مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا، اول بردمش دکتر. دکتر گفت: احتمالا جنین مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، امیدی نیست. چون علایم حیات نداره. 


وقتی برگشتیم مسافرخونه، خانم گفت: من این داروها رو نمی‌خورم! بریم حرم. هرجوری که می‌توانی منو برسون به ضریح آقا. زیر بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش کنار ضریح. تنهاش گذاشتم و رفتم یه گوشه‌ای واسه زیارت. 
 
با حال عجیبی شروع کرد به زیارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح که برای نماز بیدارش کردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود. الان دیگه مریضی ندارم. بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو دیدم که نقاب به صورتش بود، یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم. 


بردمش پیش همون پزشک. 20 دقیقه‌ای معاینه کرد. آخرش هم با تعجب گفت: یعنی چه؟ موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود. ولی امروز کاملا زنده و سالمه! اونو کجا بردید؟ کی این خانم رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست، امکان نداره!؟ خانم که جریان رو براش تعریف کرد، ساکت شد و رفت توی فکر. 


وقتی بچه به دنیا اومد، اسمش رو گذاشتیم  محمدابراهیم...»


انتهای پیام/4118/


انتهای پیام/

ارسال نظر