تحزب در رژیم سیاسی پهلوی؛ نگاهی به اهداف و عملکرد حزب مردم
گروه استانهای خبرگزاری آنا؛ بیست و ششم اردیبهشت در تقویم وقایع سیاسی معاصر ایران مصادف با تاریخ تشکیل «حزب مردم» به وسیله «امیراسدالله علم» است.
علم 26 اردیبهشت 1336 به شکل رسمی تاسیس «حزب مردم» را اعلام کرد. این تصمیم سرآغاز تشکیل و معرفی دیگر احزاب دولت ساخته دوره پهلوی دوم یعنی حزب ملیون، ایران نوین و رستاخیز بود. این مناسبت تاریخی فرصتی است تا نگاهی به تاریخچه و هدف تشکیل این حزب در رژیم سیاسی پهلوی داشته باشیم.
ابتدای بحث لازم است بگویم محمدرضا شاه برنامه از پیشتعیین شدهای در قالب «سیاست مهندسی اجتماعی» برای تاسیس حزب مردم و سایر احزاب دولت ساخته داشت؛ بنابراین مطالعه حزب مردم و مهمتر از آن مطالعه تحزب در دوره پهلوی به شکل کلی، نکات ارزشمندی را درباره تبیین اهداف و پیامدهای این رویداد خاص به همراه دارد و قاعدتاً در درک تحولات سیاسی سالهای بعد و انقلاب اسلامی ایران نیز موثر خواهد بود.
به لحاظ خاستگاه باید دقت داشت که حزب مردم و جفت دوقلوی آن یعنی «حزب ملیون» که اندکی بعد 28 بهمن 36 تاسیس شد هر دو حاصل تفکر شاه بودند. تاسیس این احزاب زمانی انجام شد که محمدرضا پس از کودتای 28 مرداد و خاطرات بدش از فعالیتهای حزبی دهه 20، تصمیم به ایجاد نظام حزبی، البته در چارچوب مورد نظر خود گرفته بود. نشانه این ادعا به خوبی در شرایط سیاسی و از جمله سایر اقدامات شاه در سالهای بعد هم مشخص است. در این برهه یعنی سالهای بعد از کودتا و سرنگونی مصدق، شاه یکهتاز عرصه سیاست شده بود.
او در ادامه سنت پدر و ماهیت رژیم پهلوی در فردای کودتا به چیزی بیش از تثبیت قدرت استبدادی فکر نمیکرد و تاب تحمل احزاب آزاد را نداشت. پدر او هم چنین بود. در بررسی سابقه تحزب در دوره پهلوی اول (رضا شاه) به ذکر این نکته اکتفا میکنم که با توجه به رویکرد استبدادی رضاشاه و قلع و قمع احزاب موجود بین سالهای 1304 تا 1306 و به شکل مشخص تصویب «قانون مجازات اقدامکنندگان علیه امنیت و استقلال کشور» به سال 1310، رژیم سیاسی پهلوی اول به لحاظ ماهیت به وجود «احزاب آزاد» اعتقادی نداشت. این موضوع درباره شاه جوان هم صادق بود.
میداندادن به فعالیت احزاب آزاد برای محمدرضا شاه مساوی با تجربه تلخ دهه 20 بود. یعنی زمانی که در نتیجه اشغال کشور پویایی حزبی بالا گرفت و قدرتش تحدید شد. نتیجه آنکه شاه در ایجاد احزاب، هیچ اندیشهای جز تثبیت قدرت استبدادی نداشت.
آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» این وضعیت را چنین ترسیم میکند؛ شاه در دهه 30 {به برکت کودتای 28 مرداد} بر بیشتر بخشهای جامعه کاملاً مسلط بود.... و عنان اختیار هر دو مجلس شورای ملی و سنا را در دست داشت.
در این شرایط و در تلاش برای تظاهر به ایجاد نوعی دمکراسی و جذب علاقه مردمی در دورهای که طبقه متوسط رو به تزاید بود شاه تصمیم گرفت سیستم دو حزبی ایجاد کند.
این اقدام به باور او میتوانست در حوزه داخلی و خارجی وجههای بهتر برایش فراهم کند. نتیجه این باور تشکیل دو حزب مردم و ملیون در سال 1336 بود که ریاست آنها به ترتیب به اسدالله علم و منوچهر اقبال از درباریان قدیمی و کهنه کار سپرده شد.
این دو حزب قرار بود به ترتیب نقش «اقلیت لیبرال» و «اکثریت محافظهکار» را در دستگاه ذاتا استبدادی شاه بازی کنند. در همین راستا اکثریت نمایندگان مجلس نوزدهم عضو حزب ملیون شدند تا از یک طرف مانع از آن شوند تا گروههای مخالف در مجلس علیه شاه شکل گرفته و از طرف دیگر ابزاری برای مدیریت سیاسی باشد. به شکل خلاصه هدف برای شاه چیزی جز آن نبود که با در دست داشتن نبض مجلس و جامعه، کنترل خود بر سیاست را روزافزون کند.
محمدرضا شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» ماهیت این حزب را چپ میداند. یعنی حزبی که قرار است ملهم از نظام حزبی آمریکا بازیگر نقش اقلیت باشد. در مسیر این بازی در صدر مرامنامه «حزب مردم» اصولی مانند «تقویت دین مبین اسلام»، «تایید و تقویت قانون اساسی و رژیم سلطنت مشروطه»، «حفظ تمامیت ارضی»، «محدود کردن مالکیتهای بزرگ»، «تامین حقوق سیاسی و اجتماعی زنان مطابق با منشور ملل» گنجانده شده بود که همگی نوید فضای باز سیاسی را میدادند؛ اما همه اینها همان نقشه مهندسی اجتماعی شاه بود. این مسئله زمانی بیشتر معنا مییابد که به سال 53 نگاه کنیم. سالی که این شاه ظاهراً دمکرات دهه ۳۰، تصمیم خود را عوض کرد و با ایجاد حزب رستاخیز و ایجاد نظام تکحزبی، ماهیت خود را نشان داد. جالب است شاهی که خطاب به سناتورها (3 اردیبهشت 36) گفته بود "مفهوم دمکراسی، آزادی مردم در اظهار عقیده و تشکیل احزاب است و حالا که احزاب را تشکیل دادهایم، دمکراسی داریم." سال ۵۳ نقاب از چهره برداشته بود؛ بنابراین همه این احزاب شُعاری و ساختگی بود؛ چراکه در عمل هیچ گشایش سیاسی صورت نگرفت و مخالفان و منتقدان رژیم همچون گذشته شنیده نمیشدند. تغییری هم در میزان محاکمات و بازداشتهای سیاسی صورت نگرفته بود.
حزب مردم و ملیون آنقدر در این نقش بد بودند که در همان زمان به احزاب «بله قربان» و «چشم قربان» معروف شدند؛ البته برخی محققان مدعیاند این دو حزب به محمدرضاشاه در مقطع دهه 40 کمک کردند؛ اما در مجموع باید گفت که این احزاب در تحقق ایده مهندسی اجتماعی شاه کارساز نبودند. در عوض نتیجه این رویکرد شعاری و تفکر شاه، توسعهنیافتگی سیاسی کشور بود که محققان آن را یکی از شرایط مهم زمینهساز انقلاب میدانند؛ بنابراین در بررسی تجربه تحزب در رژیم پهلوی فرقی نمیکند که از چه حزبی نام برده میشود. حزب مردم، حزب ملیون، حزب ایران نوین و یا حتی نمونه آخر یعنی حزب رستاخیز. همه اینها اهداف و ابزارهای ثابتی را دنبال میکردند. هدف آنها تقویت رژیم، نهادینه کردن هرچه بیشتر سلطنت و ایجاد پایگاه اجتماعی گستردهتر و ابزار آنها نیز بسیج مردم، انحصاری کردن حلقههای ارتباطی میان مردم و حکومت و تشدید نظارت بر طبقات جامعه بود.
جالب است بدانیم که حتی این تحزب خودساخته استبدادی نیز سرانجام به اهداف مطلوب خود نیز نرسید. چنانکه به اذعان پژوهشگران حاصل آن، نه افزایش ثبات بلکه تضعیف ثبات رژیم بود و به فاصله بیشتر میان سلطنت و جامعه و به تبع آن تشدید نارضایتی گروههای مختلف انجامید.
به بیان دقیقتر سیاست مهندسی اجتماعی شاه که قصد داشت شکاف موجود میان مردم و ساختار سیاسی و تنشهای اجتماعی و مخالفتهای سازمانیافته را بپوشاند نه تنها موفق نشد؛ بلکه بر حرارت انقلاب افزود.
مخالفان هیچگاه قاعده بازی تحزب شاه را نپذیرفتند و با ادامه حیات تحت نظارتهای پلیسی او بهتدریج به مثابه یک نیروی اجتماعی منسجم، نسل جوانی را در خود پروراندند که با موفقیت اندیشههای جدید و منطبق با فرهنگ اصیل خود یعنی فرهنگ شیعی را طراحی و در قالب انقلاب و سرنگونی رژیم سیاسی پهلوی و ایجاد نظام جمهوری اسلامی پیاده کردند.
محمدرضا یزدانیزازرانی استاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اصفهان
انتهای پیام/4062/
انتهای پیام/