تاریخچه و نقشه جامع شهر خوی در ویکی آنا
به گزارش خبرنگار حوزه سفر و گردشگری گروه اجتماعی خبرگزاری آنا, خوی بزرگترین و مهمترین شهر استان آذربایجان غربی بعد از ارومیه بوده و دومین شهرستان پرجمعیت استان قلمداد میشود. این شهر یکی از بزرگترین و مهمترین شهرهای آذربایجانی ایران بهشمار میرود. اکثریت مردم خوی به ترکی آذربایجانی و اندکی نیز در بخش قطور از توابع شهرستان به کردی کرمانجی سخن میگویند. جمعیت شهر خوی طبق سرشماری سال ۱۳۹۵ برابر با ۱۹۸٬۸۴۵ نفر بود که با احتساب جمعیت حومه و شهرهای اقماری اطراف آن جمعیت خوی بالغ بر ۳۴۸٬۶۶۴ نفر میباشد و از سال ۱۳۸۹ شهرستان خوی به فرمانداری ویژه ارتقا یافتهاست.
این شهر به لحاظ تمدن و جایگاه مذهبی یکی از شهرهای شاخص کشور محسوب میشود و یکی از کهنترین مراکز تمدن در شمال غرب ایران است که کانون بسیاری از حوادث تاریخی بودهاست. موزه تاریخی خوی در ۱۳۴۸ هجری شمسی تأسیس شد و آثار باستانی و تاریخی آن نشان از تاریخ و تمدن ۷ هزارساله خوی میباشد. آثار مکتوبی که در آنها نشانههایی از منطقه امروزی خوی یافت شود مربوط به سنگ نوشتهها و گل نوشتههای سومری، آشوری و اورارتویی است، به نظر اکثر پژوهشگران، منطقه «آراتتا» ی کتیبههای سومری، همان منطقهای است که چند قرن بعد در کتیبههای آشوری با نام «سانگی بوتو» (خوی، مرند و محال گونئی) از آن یاد شدهاست.
خوی بهدلیل واقع شدن در مسیر جاده ابریشم و جاده تجارتی شرق و غرب، مورد بازدید بسیاری از جهانگردان و ایرانشناسان واقع شدهاست. بعد از گسترش امپراتوری سلجوقیان به آناطولی و غرب، این شهر به دلیل موقعیت ویژه آن و قرار گرفتن در سر راه اصلی شرق به غرب، اهمیت و رونق علمی، فرهنگی، اقتصادی بسیار یافت.جادهٔ ابریشم در فاصلهٔ ۲۵ کیلومتری شمال غربی خوی در جادهٔ چالدران بالاتر از قوردیک قفه سی رد میشد که در زبان محلی به این جادهٔ ابریشم «دوه اوچان» (محل پرواز کردن شتر) میگفتند؛ چرا که بهدلیل سرازیری شدید این جاده شتران با مالالتجاره با سرعت زیاد حرکت نموده چنانکه گویی پرواز میکردند. از منابع تاریخی و سفرنامهها از جمله سفرنامهٔ ناصرخسرو مطالب قابل توجهی دربارهٔ خوی بهدست میآید.
این شهر از بزرگترین و مهمترین شهرهای آذربایجان ایران بهشمار میرود.
شهرستان خوي به سبب موفقيت جغرافيايي و استراتژيكي خود، از گذشته هاي دور هميشه در معرض تاخت و تازها و كشت و كشتارها بوده و ساكنين شهرهايي چون خوي كه در بلاد سر حدي قرار گرفته اند، كمتر روي آرامش و راحتي مي بينند.
بر طبق سنگ نوشته هاي آشوري، خوي شهري آبادان بوده و احتمال دارد،لقب «هزارديه» كه در سنگ نبشته هاي آشوري آمده در مورد اين شهر باشد، كه هرتسفلد به آن اشاره كرده است.
شهرهاي كنوني قطور، خوي، مرند، اين ناحيه را آشوريان «سانگيبوتو» مي ناميدند و از قرن نهم تا پايان قرن هشتم قبل از ميلاد كاملاً جزو «ارارتو» بوده است و سرنوشت آن بعد از آن تاريخ تا سقوط آشور و «ارارتو» روشن نيست.
جلگه «سانگيبوتو» ناحيه اي بود زراعتي و حاصلخيز، كوههايي كه آن را از دره ارس جدا ميكردند و رشته جبالي كه به موازات مدار قرار داشته، «با گردنه قطور» ناحيه مزبور را از فلات آسياي صغير مجزا ميسازد. در عهد باستان كاملاً پوشيده از جنگل انبوه بودند.
ارارتوها در اين منطقه داراي استحكاماتي بودند، از جمله: در دره بسطام، از بخش چايپاره (قره ضياءالدين)، كه سنگ نبشتهاي نيز به خط دوم آن قوم در 16 سطر پيدا شده و هم اكنون در موزه ایران باستان نگهداري ميشود. اين سنگ نبشته به فرمان رؤساي دوم پسر آرگيشتي دوم (641ـ680) نوشته شده است. و ترجمه آن چنين است: «رؤسا پسر آرگيشتي اين معبد بلند را براي خالدي خداي (ارارتو) برپا كرد. به نيروي خالدي، رؤسا پسر آرگيشتي سخن ميگويد: اين سرزمين خالي بود و چيزي در اينجا برپا نشده بود، همانطور كه خالدي به من فرمان داده است، من در اينجا بنا ساختم، و اين جاي را شهر رؤسا ناميدم. رؤسا پسر آرگيشتي گويد: كسي كه اين سنگ نبشته را منهدم كند و به آن زيان رساند، يا آن را بشكند، خالدي خداي (ارارتو) او را به وسيله خداي هوا و خداي آفتاب و خدايان ديگر برخواهد انداخت و در زير آفتاب، نامي از خود نگاه نتواند داشت. منم رؤسا پسر آرگيشتي شاه نيرومند، شاه كشورها، كشور بياايني (ارارتو) شاه شاهان، سرور شهر توشپا.»
توشپا، پايتخت «ارارتو» در كنار درياچه وان بوده است. و رؤسا كه خود را سرور توشپا مينامد، به صراحت اعلام ميدارد، كه اينجا خالي بوده و وي تنها معبدي در اينجا ساخته است، متوجه نكتهاي ظريف ميشويم، آنهم اينكه برعكس تصور دياكونوف،اين مناطق مدام، زير سلطه ارارتوها نبوده است و اقوام ديگري در اين مناطق ساكن بودند كه منابع و مراجع مختلف باستاني، به قوم گيلزان و طايفهاي از آن «خُوَرْيَ» اشاره مينمايد.
حكومتهاي مانئيها (ماننا)، آشوران و ارارتورها، مدام در اين منطقه با آن درگير بودند. سارگون امپراتور اشور پس از اتحاد با مانئيها، از شرق درياچه اروميه عبور نموده، آنگاه قلعه مضاعف، «تاروئي تارماكيس» در سرزمين قبيله داليان كه تبريز كنوني باشد و احتمالاً نام تبريز از جزء اول آن، يعني تاروئي آمده تسخير كردند، اين قلعه را كه پايگاه اسبان ذخيره سواران ارارتو بود، ويران ساختند، پس از آن از مرند و خوي گذشته و «سانگيبوتو» را نزديك خوي گرفته، بعد از تسخير شهر «اولخو» (هماكنون نام محلي در سلماس است)، از طريق گردنه «قوتور» (قطور» وارد خاك اصلي ارارتو شدند، بنا به يكي از الواح آشوري، سارگون 22 قلعهاي را كه در سال 716ه.م از ارارتو پس گرفته بود، به «الوسونو» شاه ماننا داد، با اين كه «الوسونو» شاه ماننّا متحد آشور بود، ولي در آن هنگام استقلال بيشتري يافته و دولت مقتدري به شمار ميرفت و از سال 713 ديگر خراجي به آشور نميداد و حتي گاهي به اراضي سرحدي آشور دست اندازي ميكرد.
مانئيها قبل از مادها در آذربايجان، قويترين حكومت را تشكيل داده بودند و در تورات نيز ناشمان آمده است: «علمها در زمين برافرازيد و كرنا در ميان امتها بنوازيد، امتها را به ضد او حاضر سازيد و ممالك آرارات و مني و اشكناز را بروي جمع كنيد.» و...
در قاموس كتاب مقدس، صفحه 840، در توضيح اين واژه آمده است كه: «جزوي از ممالك محروسه اران بوده است.»، بعد از تضعيف قدرت مانئيها، مادها بر اين ناحيه حكم ميرانند و سپس اين منطقه تحت سلطه هخامنشيان قرار ميگيرد كه به سبب كمبود منابع از وقايعي كه آن زمانها بر خوي گذشته، اطلاع چنداني نداريم. ولي به قول مرحوم علامه دكتر رزياب خويي، نام «خوي»، در سنگ نبشته «داريوش» شاه هخامنشي نيز، با همين تلفظ آمده است.
پس از سقوط دولت هخامنشيان، يكي از ايالتهاي مهم «آتروپاتكان» بوده است و در عهد اشكانيان به علت شهر سرحدي بودن، با امپراتوري روم همواره در منازعات اشكاني و روم درگير بوده است. چنانكه، ماركوس آنتونيوس (آنتوني يا آنتوان)، يكي از اعضاي دولت سه مرده دوم روم و مسئول اداره بخش شرقي امپراتوري روم و همسر كلئوپاتراي معروف، بعد از اطلاع از شدن درگيري جنگ قدرت، در ايران و كشته شدن گروهي از شاهزادگان و اشراف پارتي، به منظور بهره گيري از آشفتگي دروني دولت اشكاني و در نتيجه، كسب افتخار و اعتبار در برابر رقباي سياسي خود، در تركيب حاكميت روم، به فكر حمله به ايران افتاد و اقدامات لازم را به جاي آورد و در سال 36 ق.م، با يك سپاه 100هزار نفري جرّار، از اقوام مختلف، به تعبير پلوتارك «حتي هنديان ماوراي بلخ را به هراس انداخته و پشت آسيا را به لرزه انداخته بود»، روي سوي شرق نها. «قوايي كه آنتوان براي جنگ با اشكانيان تجهيز نموده بود، بزرگترين قوايي بود كه تا آن تاريخ از طرف يك دشمن خارجي به خاك ايران اعزام ميشد، چه بيش از دو ثلث اين قوا از لژيونهاي منظم و جنگ آزموده رومي، يا از سوارهاي رشيد گلوا و اسپانيولي تشكيل يافته و داراي كاملترين وسايل جنگي بودند.» فرهاد چهارم، به كمان اينكه حمله آنتونيوس از سوي جنوب و از طريق ميان رودان صورت خواهد گرفت، در ميان رودان موضع گرفته بود. آنتونيوس كه براي حمله به آتورپاتكان، عجله داشت، ارتش تحت فرمان خود را كه در نزديكي ارزروم اردو زده بود، به دو بخش تقسيم كرده، خود با بخش اصلي آن از مرز گذشته، از طريق جنوب اگريداغ (آرارات) و از راه بايزيد ـ ماكو و يا از طريق وان، باشقلعه و خوي در خاك آتورپاتكان پيشروي كرد، زمينهاي هموار را از زير سم ستوران خود گذراند. هدف وي تصرف شهر مستحكم فرآتا يا فراسپا،تختگاه آتورپاتكان بود كه در اواخر سده 2ه.ق در محل و يا نزديكي تخت سليمان فعلي بنيانگذاري شده و به تدريج وسعت يافته بود. لازم به توضيح است كه مينورسكي، در مقالهاي كه به زبان انگليسي نوشته و در سال 1944 منتشر شده، بر خلاف اغلب تاريخ پژوهان، اين پايتخت زمستاني آتورپاتكان رابا مراغه مطابق ميداند و مينويسد: نيروهاي تحت فرمان آنتونيوس از طريق آواجيق ـ كه امروزه از شمال و غرب به خاك تركيه محدود است و بر سر راه ارزروم و خوي قرار دارد و شمال و شرق درياچه اروميه به فرآتا، رسيدند. گمان ميرود كه در چنين لشكركشي عظيم، با تعداد بيشماري لشكريان جرار، مردم دچار چه مصائب بزرگي شده و اين منطقه، با چه خرابي مهيبي مواجه گشته است. بعد از سقوط اشكانيان، و روي كارآمدن ساسانيان، از اينكه خوي هم، شهري مرزي بوده و هم در سر راه جاده ابريشم قرار داشته است، در فراز و نشيب تاريخ، بسياري بلا از سر گذرانده و اقوام مختلف، كه در زمان ضعف حكومت ساساني، به ويژه پس از کشته شدن فيروز، در جنگ هپتاليها، از موقعيت استفاده كرده و مرزهاي ايران را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و بلاش پس از روي كار آمدن، سياست مداران، در پيش گرفته و سعي در آشتي با شورشيان نموده و پس از مذاكراتي با نمايندگان وي و ناخارها در روستاي هزارساك، واقع در حوالي خوي به ارمنيها، خودمختاري داده شد و جنگهاي متوالي با دولت روم شرقي كه در حدود صد سال طول كشيد، و در تمامي اين جنگها، خوي به سبب قرارگرفتن در مرز كشور ايران بلاياي متعددي را تحمل نمود. و نيازي كه مردم براي وسیله دفاع داشتند، در خوي پديد ميآمد. اكثر جغرافيدانان اسلامي از برج و باروي مستحكم خوي صحبت ميكنند، و مينويسند: (باروئي مستحكم داشت.) ولي جالب توجه اينجاست كه با اين وضعيت از آبادي چشمگيري نيز برخوردار بوده است، چنانكه لسترنج، با توجه به نوشته هاي آنها، چنين مينويسد: خوي باروئي مستحكم داشت و در ميان مزارع حاصلخيز و آباد واقع و به داشتن ديباي خوب معروف بود، تا اينكه مسلمانان در سال بيست هجري، در زمان عمر خليفه دوم، اين ناحيه و قسمتي از آسياي صغير را به تصرف خود درآوردند و مدت دو قرن آرامش و راحتي در اين ناحيه پيدا شده، در بقيه موارد باز خوي به صورت يك شهر سرحدي درآمد. زيرا ايرانيها دين اسلام را پذيرا شدند، ولي مسيحيان در كيش آباء و اجدادي خود باقي ماندن. و نتيجه اين شد، كه خوي سرحد مسلمانان و مسيحيان گرديد. و از نظر استراتژيكي در جنگ و گريزها اهميت خاصي داشت. بسياري از سياحان از جمله گلاويخو، خوي را مرز ايران دانسته و به سبب قرار گرفتن در مرز، دروازه آذربايجان و ايران تلقي ميشد، و از لحاظ نظامي، از اهميت فوقالعادهاي برخوردار بود، چنانكه رزمآرا، رئيس ستاد ارتش، در دوره دوم رژيم سابق، خوي را كليد آذربايجان دانسته و مينويسد: «شهر خوي چون مركز تلاقي كليه جاده هاي آذربايجان باختري است، كليد آذربايجان باختري بايستي محسوب شده و مهمترين اهميت نظامي را در اين منطقه حائز خواهد بود.» دروويل نيز، خوي را به سبب داشتن استحكامات نظامي در خور توجه، جزو سه شهر مهم آذربايجان ذكر نموده و مينويسد: «دفاع از اين استان، به وسيله سه شهر مستحكم و مهم صورت ميگيرد، ايروان ، خوي و عباس آباد.» و چند صفحه بعد مينويسد: «در سرتاسر ايران، تنها دو شهر داراي استحكامات به سبك اروائي است و آن دو شهر، خوي و عباسآباد است.» خوي به عنوان شهر سرحدي، مأمني شد. بر مخالفين خلفاي عباسي و احتمال ميرود، «گوور قلعه سي» قلعه گبر، در ديزج ديز و نام بابكان، بازمانده از قيام بابك بر عليه عباسيان باشد. و بعد از شهادت حضرت امام رضا (ع) توسط مأمون خليفه عباسي، از طرف وي و جانشين او معتصم، دستور قتل و تعقيب علويان صادر شد و علويان بسياري به اين مناطق مهاجرت نمودند و بعضاً در اين سرزمين به شهادت رسيدند. در تاريخ سامراء آمده است: «...هاجرو امن سامراء خوفا منالاعداء و كانوا بشر دين فيالبلاد الي ان وصلو الي نهاوند و خوي و سلماس فقتلو في تلكالبلاد.» زيارتگاههاي متعددي از همان زمانها در شهر خوي به وجود آمده است، كه به عنوان نمونه ميتوان، امامزاده سيدبهلول، از اولاد امام علي النقي (ع) را ذكر نمود. بعد از تضعيف خلافت عباسي، گردنكشان هر ناحيه سر به خودسري برداشتند.و بناي عصيان و غيان در گوشه و كنار مملكت اسلامي نهاده و در طلب استقلال برآمدند و به تجاوز به خاك شهرهاي همسايه پرداختند و خوي ميدان كشمكش، مابين شاهان مسيحي و شهرياران محلي آذربايجان گرديد و بارها ارمنيها به خاك خوي، لشكر كشيدند، ولي در تمامي آنها با شكست مواجه شدند و عقب نشيني نمودند. كه كسروي در شهرياران گمنام به بعضي از آنها اشاره نموده است. در حكومت سلجوقيان، سرداران محلي به علت تاخت و تاز غزان و سلجوقيان، قدرت خود را از دست داده و هنوز سلجوقيان، كاملاً بر اين منطقه مسلط نشده بودند، كه تجاوز مسيحيان با حمايت و پشتيباني امپراتوري روم به اين ناحيه شروع شد. و خوي و سلماس را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند، اين بار مردم اين دو شهر شخصاً نيرويي بسيج نموده و با مسيحيان به مقاله پرداختند. طغرل سلجوقي مدت سه روز با مردم خوي جنگيد، تا بالاخره بر اين شهر حاكميت پيدا كرد. آلب ارسلان سلجوقي به جانب عراق عرب ميرفت. در حدود خوي خبر متواتر شد، كه پادشاه روم، رومانوس نام، سيصدهزار مرد شمشيرزن پياده و سوار فراهم آورده، متوجه بلاد اسلام است... سلطان بعد از استماع اين سخنان عزم بزم روميان جزم كرده، خواجه نظام الملك را با احمال و اثقال به بعضي از حدود ولايات فرستاد، و به نفس نفيس با پانزده هزار يا دوازده هزار مرد جرار، كه در آن زمان در موكب نصرت شعار بودند، به استقبال قيصر روم روان شد. در آن روزها لامعي گرگاني، شاعر معروف قصيدهاي در مدح سلطان سرود، كه اين دو بيت زير از آن قصيده است: قيصر كافر كه گويد: روم را هستـــم ملــك در مكان و قيمت هستم گه و بيگاه مكين گر خبر يابد كه سلطان از مرند آمد به خوي زهر گردد در دهانش از بيم سلطان انگبين در منطقه ملازگرد (در كناره درياچه وان، در سال 463ه.ق)، سلجوقيان با اين سپاه اندك، رومانوس ديو جانوس امپراتور روم شرقي را شكست دادند، و پس از آن آلب ارسلان در جهان اسلام شهرتي زياد يافت و خوي نيز كه وي، از اينجا عزم جنگ امپراتور روم كرده بود، از اعتبار و افتخاري زياد برخوردار گرديد. احتمال دارد،بسياري از آثار و بناهاي تاريخي خوي، از جمله منار، كه بعدها به سبب دفن شمس تمبريزي، در پاي آن به منار شمس مشهور شد. و جامع خوي [مسجدي كه در آن نماز جمعه گزارند]، كه بعد از خرابي، مطلبخان به جاي آن مسجدي ديگر ساخت و باهمان سبك معماري)، يادگار آن زمان باشد. پس از اين واقعه در آسياي صغير (تركيه امروزي) به جاي حكمرانان مسيحي، حكومتهاي اسلامي توسط سلجوقيان تشكيل شد و از اين تاريخ به بعد مردم خوي دوباره روي آرامش و راحتي ديدند، تا اينكه حمله و هجوم مغولها به فرماندهي چنگيز به ايران شروع گرديد. و پادشاهان محلي ارمنستان در حمايت خانان اوليه مغول كه اغلب زن مسيحي داشتند و به مسيحيت متمايل بودند، باز در خوي نفوذ كردند و آثار موجود مسيحي در اين شهر از اين زمان باقي مانده و از همين عهد به صورت دسته جمعي در خوي سكونت اختيار كردند. هلاكوخان بودايي مسلك بود، خود در اين شهر معبدي بودايي ساخت، كه خرابيهاي آن در پشت كوههاي قلابي هنوز هم هست و زنش به نام دقوز خاتون و پسرش اباقاخان و دخترش مسيحي بودند و به حمايت آنها كليساي سوپ سركيس، پايه گذاري گرديد، كه به قول بعضي منابع و مأخذ محل آن قبلا معبد بوده است. بعد از اسلام آوردن خانان مغول از جمله، غازانخان، باز هم اسلام در اين منطقه نضج قابل توجهي پيدا كرد. كلاويخو سياح معروف اسپانيائي، كه به دربار امير تيمور ميرفته، از شهر خوي گذشته و در توصيفي كه از اين شهر كرده، اينجا را اولين شهر سرحدي مسلماننشين قلمداد نموده است و خوي را چنين توصيف ميكند: «اين شهر دردشتي قرار دارد كه پيرامون آن را بيشه ها و مزارع غله گرفته است و گرداگرد اين بيشه ها و مزارع غله نيز چراگاهها و علفزارهاي بسيار است، كه با جويبارها و نهرها آبياري ميشود، بر گرد شهر خوي ديواراي است، از خشت پخته با دروازهها و برجهاي بسيار كه براي دفاع از شهر ساخته شده است. از اين شهر وارد ايران ميشويم.» امير تيمور، بعد از جنگ بزرگ خود با ايلدريم بايزيد (در آنقوره، 840ه.ق) كه عازم شرق بود، از منطقه خوي عبور ميكند و در نزديكي سلماس اردو ميزند و خود همراه با چند نفر از امراي لشكر روانه شهر خوي ميگردد. از زيبايي شهر و مردمش و امرود پيغمبري اينجا وصف نموده و خوي را تركستان ايران خواند هاست. در همين زمان در جوار شهر خوي دولتي ارمني يا مسيحي وجود نداشت و سفرا و سياحان اروپائي با غرضورزي هر چه تمامتر، سعيشان بر اين است، اسامي را كه در اين منطقه بود تحريف نمايند و نام ارمني دهند، چرا كه بعد از دولت سلجوقيان آسياي صغير، امپراتوري عثماني مسلمان بر آسياي صغير مسلط شده بود (699ه.ق)، در حاليكه سفر كلاويخو، در سال 806ه.ق 1403م شروع شده است.
|
انتهای پیام/