صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۰۵:۰۰ - ۱۳ مهر ۱۳۹۸

آمد همراه‌مان باشد، ولی راه‌مان را کج کرد!

تلفن همراه آمده بود تا حال رابطه‌هایمان را بهتر کند، اما نمی‌دانم چه شد که بدتر ش و حتی همان دورهمی‌های همیشگی‌مان را از دست دادیم.
کد خبر : 428930

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، یادش به‌خیر، قدیم‌ها که خبری از تلفن‌های همراه نبود زندگی حال و هوای دیگری داشت. توی هر محله‌ای یکی دو نفر تلفن داشتند و همان می‌شد پاتوق همسایه‌ها. اگر کسی از راه دور پیغامی داشت تلفنی می‌داد. آدم‌ها یکدیگر را زیاد می‌دیدند. به بهانه‌های مختلف دور هم جمع می‌شدند و جویای حال هم می‌شدند. حواسشان به همه چیز بود. آن وقت‌ها بوی غذا و سبزی تازه، همسایه‌ها را به هوس می‌انداخت و همه را توی حیاط خانه کنار حوض فیروزه‌ای جمع می‌کرد. انگار سبک همه خانه‌ها یکی بود. همه حوض داشتند و حوض‌ها ماهی قرمز. با کلی شمعدانی‌های رنگارنگ که به رنگ فیروزه حوض جلوه زیبایی می‌بخشید. آن روز‌ها مردم وقتی دلتنگ می‌شدند به دیدار هم می‌رفتند. یا اگر از یکدیگر دور بودند برای هم نامه می‌نوشتند. چه صفایی داشت نامه‌هایی که از یک سرباز با برگه‌های مخصوص می‌رسید! مادر‌های چشم به راه تا صدای پستچی را می‌شنیدند خنده بر لبشان می‌نشست و با اشتیاق در را روی پستچی باز می‌کردند. چقدر آن روز‌ها جمع کردن تمبر‌های مختلف لذت داشت و توی کامل کردن آلبوم‌هایمان از یکدیگر پیشی می‌گرفتیم. کسی که سربازی می‌رفت برایش آش پشت پا می‌پختیم و وقتی برمی‌گشت برایش مهمانی می‌گرفتیم. یک روز همه جمع می‌شدند و موهایش را برای اعزام کچل می‌کردند. آن روز‌ها ارتباط به آسانی الان نبود. مادر‌ها دل توی دلشان نبود تا بدانند پسرشان برای دوره آموزشی به کدام شهر افتاده. یا باید با تلفن‌های کارتی و سکه‌ای خبر می‌دادند یا صبر می‌کردند تا خبری از آن‌ها برسد. کم‌کم تکنولوژی جای نگرانی‌ها را گرفت و تلفن همراه که آمد همه خوشحال شدند اما...
تلفن همراه آمد، دغدغه‌هایی که کم شد، نگرانی‌هایی که زیاد شد


تلفن همراه وسیله‌ای بود که از آن استقبال زیادی شد. یک وسیله ارتباطی که تو مجبور نبودی برای خبر گرفتن از عزیزانت مدت‌ها صبوری کنی و انتظار بکشی. هر وقت از شبانه‌روز که اراده می‌کردی با آن‌ها حرف می‌زدی. هر چند مسافت زیاد بود، اما این تماس‌های وقت و بی‌وقت حال دلت را بهتر می‌کرد. کم‌کم ارزش تلفن همراه از این هم فراتر رفت. مدیران و پزشکان بیش از قبل در دسترس بودند و راحت‌تر می‌شد برنامه‌هایشان را هماهنگ کرد. کمی پیش‌تر که رفت فراخوان جلسات و مجمع‌های عمومی را از طریق پیامک اطلاع‌رسانی کردند. کمی جلوتر گوشی‌ها قابلیت عکاسی پیدا کردند و آن‌ها که کمی مدلشان بالاتر بود مجهز به بلوتوث بودند. برنامه‌ای که از طریق آن می‌شد عکس و فیلم را برای دیگری به اشتراک گذاشت. روزگاری وقتی به یک مراسم می‌رفتی کافی بود بلوتوث را روشن کنی تا بتوانی همه دستگاه‌های روشن را شناسایی کنی.


آن وقت می‌توانستی فیلم یا عکسی را توی مترو و اتوبوس برای بقیه بفرستی بدون اینکه شناخته شوی. آن زمان‌ها مادران نگران محتویات این پیام‌های دریافتی بودند. گاهی فیلم‌های مبتذل و گاهی عکس‌های نامناسب. آن روز‌ها اگر کسی قصد آزار رساندن به کسی داشت کافی بود عکس یا فیلمش را بگیرد و با بلوتوث برای همه به اشتراک بگذارد.
آبرویی برای فرد نمی‌ماند. مخصوصاً گوشی‌هایی که قابلیت عکس داشتند و وقت و بی‌وقت مورد هجوم مزاحم‌ها واقع می‌شدی.
کم‌کم اوضاع بهتر شد. هر چه تکنولوژی پرشتاب پیش می‌رفت ما عجله‌ای برای همسان کردن فرهنگ استفاده‌اش نداشتیم. همچنان گوشی برای یک وسیله تفریحی و پز دادن بود. هر چه پیکسل دوربین‌ها بالاتر ارزش و قیمت گوشی بیشتر. سپس اندازه قاب گوشی‌ها ملاک ارزش‌گذاری شد.


اینترنت که به گوشی‌ها رسید همه چیز دگرگون شد


اما همه چیز وقتی به شدت دگرگون شد که گوشی‌های همراه مجهز به اینترنت شدند. دیگر لازم نبود با سیستم دیزلی «دایال‌آپ» با آن صدای زیادش به اینترنت وصل شوی. همین که دکمه اینترنت را می‌زدی کافی بود. هر جا وقت پیدا می‌کردی می‌توانستی وصل شوی و با هر که می‌خواهی چت کنی یا برای هر که می‌خواهی ایمیل بفرستی. می‌توانستی توی ترافیک ماندن یا طول کشیدن جلسه‌ات را اطلاع دهی که کسی دلواپس نشود. می‌توانستی آنلاین مطالعه کنی یا تحقیقات پروژه دانشگاهت را توی مترو انجام دهی. تلفن همراه تا وقتی که همراهمان بود چیز خوب و مؤثری بود. عضو اصلی هر خانواده ایرانی محسوب می‌شد، اما وقتی بلای جان شد که پای فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی به میان آمد. ما عادت نداریم از هر فرصتی به اندازه و درست استفاده کنیم. آن‌قدر خودمان را در آن نعمت غرق می‌کنیم که برایمان مایه دردسر شود. این حکایت استفاده از تلفن همراهمان بود. به سرعت کانال‌ها و گروه‌های اجتماعی زیادی راه انداختیم و حجم گوشی‌مان پر شد از اطلاعات فراوان و دست اولی که به سرعت به دستمان می‌رسید. اگر تا الان پدر‌ها عاشق اخبار بودند و تلویزیون را تحت فرمان داشتند حالا هر کس برای خودش ده‌ها کانال خبری داشت که می‌توانست تمام اخبار دنیا و جهان را رصد کند. از همان روز بود که ما همه‌کاره شدیم. هر کدام برای خودمان فیلسوفی شدیم. هر کدام‌مان قاضی شدیم و با هر شنیده‌ای حکم صادر کردیم. هر کدام‌مان کارشناس ادبیاتی تمام‌عیار شدیم و هر شعر و متنی که به دستمان رسید توی ده‌ها گروهی که عضو بودیم کپی پیست کردیم تا همه بخوانند. از همان موقع جوک‌هایی را بی‌معطلی ارسال می‌کردیم که به اقوام ایرانی توهین می‌کرد و ما خودمان ناخواسته اشاعه‌اش می‌دادیم. از همان موقع قانون کپی‌رایت را لگدمال کردیم و هر متنی را از هر کسی بود بی‌اجازه منتشر کردیم.
از همان اول جماعت کتابخوانی بودیم و رکورد دنیا را توی سرانه مطالعه می‌زدیم! حالا که اینترنت همراه آمد لزومی ندیدیم به خودمان زحمت کتاب خریدن و ورق زدن بدهیم و ترجیح دادیم آن را در صفحات کوچک گوشی بخوانیم.


حال رابطه‌هایمان کم‌کم بد شد


گوشی آمده بود تا حال رابطه‌هایمان را بهتر کند، اما نمی‌دانم چه شد که بدتر شد. همان دورهمی‌های همیشگی‌مان را از دست دادیم. حتی به خودمان زحمت ندادیم گوشی را برداریم و حال خاله و عمه را بپرسیم. همین که توی گروه فامیلی سلام و صبح به‌خیر می‌گفتیم کافی بود. همین که مناسبت‌های مختلف را با استیکر‌های گوناگون تبریک و تسلیت می‌گفتیم کفایت می‌کرد. چرا باید به خودمان زحمت می‌دادیم پول خرج کنیم و زنگ بزنیم و احوالپرسی کنیم؟! چرا وقتی می‌شد عکس فرستاد باید حضوری به دیدار هم می‌رفتیم؟!


وقتی می‌شد آنلاین از سفره‌های یکدیگر باخبر شد چه لزومی داشت نگران شکم‌سیری بچه‌های همسایه باشیم؟! اصلاً همسایه‌داری سیری چند؟! می‌شود با همراه کنترل کرد. اصلاً از روی عکس آشپزی‌های رنگارنگ می‌شود فهمید خانه همسایه چه خبر است. اگر نداشت که این‌گونه سفره نمی‌چید. همان موقع بود که گذاشتن عکس‌های سفره مد شد و قبل از اینکه فکر سیر شدن خانواده باشیم فکر کلاس و نشان دادن تجملات افتادیم. دیگر غذا داستان فرعی بود. چیزی که مهم بود به رخ کشیدن زندگی‌هایمان بود. خیلی زود جسارت ورود به زندگی‌های شخصی یکدیگر را یافتیم. تمام عکس‌های خانوادگی و اتاق خوابمان را به بهانه نظر دادن درباره نحوه چیدمان در اختیار کانال‌ها و گروه‌های اجتماعی گذاشتیم. به سرعت حجب و حیا و فاصله میانمان از بین رفت و حضور در گروه‌های خانوادگی دلیل موجهی شد برای صمیمیت‌های غیرمعمول و شوخی‌های خارج از عرف!


فاجعه بعدی اینستاگرام بود


پای اینستاگرام که به گوشی‌ها باز شد فاجعه بعدی از راه رسید. دیگر فاصله‌ها کاملاً از میان رفت. به لطف لایو گذاشتن‌ها و استوری‌های پی‌درپی دانستیم فلانی چه می‌خورد، چه می‌پوشد، چه عقیده‌ای دارد و قرار است به کجا سفر کند. خیلی زود اینستاگرام را کردیم دفتر یادداشت شخصی. عده‌ای دنبال‌کننده را هر روز دنبال خودمان کشاندیم تا به زور شیوه زندگی و تفکراتمان را نشانشان دهیم. به زور دعوتشان کردیم آلبوم خانوادگی‌مان را ورق بزنند. فاصله محرم و نامحرم را برداشتیم و مجازی بودن و رودررو نشدن چهره‌ها دلیل خوبی شد برای خواهر برادری و احساس راحتی با یکدیگر! آن‌قدر هم که شعار دادیم گوشی یک حریم شخصی ست خیالمان راحت بود که کسی سرزده وارد رابطه‌هایمان نمی‌شود. این بود که تا هر جا توانستیم پیش رفتیم. گوشی همراه شد بلای جان بچه‌ها. آن‌قدر آن‌ها را پای گوشی نشاند و سرگرم بازی‌های گوناگون کرد که دچار چاقی مفرط شدند. آن‌قدر سرگرم خیره شدن به گوشی‌های هوشمند شدند که آمار تنبلی چشم میان خردسالان بالا رفت. آن‌قدر فضای مجازی بی‌در و پیکر شد که هر بچه‌ای هر وقت دلش خواست وارد اینستاگرام شد و دید و شنید هر آنچه را که نباید می‌دید و هر آنچه نباید می‌شنید. چشم و گوش بچه‌ها باز شد و بلوغ زودرس میانشان فزونی یافت. غیرت‌ها کم شد و هر کس دلش خواست با افتخار عکس ناموسش را توی صفحه‌اش گذاشت و درخواست کرد زیبایی‌اش را لایک کنند. صفحه شخصی شد همه چیزمان. یک کنترل از راه دور که تمام رابطه‌هایمان را سر و سامان می‌دهد. به یکی تبریک تولد می‌گوییم و تگش می‌کنیم. آن یکی دانشگاه قبول شده توی استوری خوشحالی‌مان را با او در میان می‌گذاریم و عشق و دلتنگی پدر و مادرهایمان را توی استوری‌ها برای هم فریاد می‌زنیم. انگار قرار است برای دلتنگی و ابراز احساسات انسان‌دوستانه به ما مدال بدهند که اصرار داریم از یکدیگر سبقت بگیریم.


تلفن همراه آمده بود تا ارتباط‌ها را سهل و آسان کند، اما همراه خوبی نبود. شاید ما همراه خوبی نبودیم و فلسفه آمدنش را خوب درک نکردیم. آمد همراهمان باشد، ولی راهمان را کج کرد. تکنولوژی شد بلای جانمان. آمد که حال کسی از بی‌خبری بد نباشد، اما حالا از این همه خبر در عین تنهایی احوالمان بد است!


منبع: جوان


انتهای پیام/4112/


انتهای پیام/

ارسال نظر