دانشجوی شهید که دوست کمونیستش را هدایت کرد
گروه دانشگاه خبرگزاری آنا؛ دانشجویان مکتب شهادت، به عنوان علمداران جبهه علم، فرهنگ و مقاومت، اسطورههایی هستند که تنها به عصر خود اختصاص نداشتند. در سنگر علم با سلاح قلم، در سنگر فرهنگ با سلاح اخلاق، عقیده و ایمان و در سنگر مقاومت با سلاح جنگ، جهاد کردند تا عاقبت خالصانه به دیدار معبود شتافتند. جبهههای جنگ، فقط تیر و ترکش نبود؛ جبهههای جنگ، دانشگاه اخلاق بود. دانشگاهی انسانساز؛ دانشگاهی که در مدت کوتاهی یک سرباز صفر را به استراتژیست بزرگ جنگی تبدیل کرد. دانشگاهی بود که شناسنامه دانشجویانش قرآن بود؛ دانشگاهی که دانشجویانش رفتند تا خط امام بماند؛ دانشگاهی که برخی فارغالتحصیلانش پس از ۲۸ سال به خانه برگشتند و بسیاری هم بازنگشتند؛ آری، دانشجویان مکتب شهادت تا ابد الگوی جوانان آزاداندیش در هر کجای جهان خواهند بود.
متن حاضر هجدهمین شماره از مجموعه دانشجویان مکتب شهادت و خلاصهای از زندگینامه شهید علیرضا ایراندوست است.
شهید علیرضا ایراندوست در 14 آبان 39 در خانواده ای متدین در میمه اصفهان دیده به جهان گشود.
از کودکی به تحصیل علم اهمیت فراوان میداد تا در کنکور سراسری رتبه دو رقمی را کسب کرد و در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد.
پس از شروع جنگ به جبهه غرب اعزام شد و در بیمارستان شهر سنندج به مداوای مجروحان می پرداخت. در منطقه مریوان در جنگ با ضد انقلاب در تاریخ 4 اردیبهشت 1360 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
در دستنوشتههایش، ارتباط با کمونیست در دوران دانشگاهی مورد توجه است که با گفتار، رفتار، مباحث منطقی، کار فرهنگی و همچنین منش پهلوانی خود موجب شد که دوست کمونیستش اسلام را بپذیرد و به اتفاق او مسیر شهادت را انتخاب نماید.
ملاک رفتاری این دانشجوی شهید قرآن و نهجالبلاغه بود. در یادداشتی از این شهید آمده است: پس از تفکر زیاد با خود گفتم من باید چنین باشم:
۱ـ همیشه قبل از هر کاری، کمی فکر کنم و سپس آن را با دین تطبیق دهم یعنی ببینم آیا این کار از نظر شرعی و عقلی درست است یا نه؟
۲ـ هیچ گاه از یاد خدا غافل نشوم و تنها نیز نباشم.
۳ـ کم بگویم ولی خوب صحبت کنم.
۴ـ حق را هیچگاه مخفی نکنم بلکه همیشه آن را ظاهر ساخته و برای پابرجا کردنش حتی از ایثار جان نیز دریغ نداشته باشم. ورزش را هیچگاه فراموش نکنم.
۵ـ از مطالعه و تفکر دمی نیاسایم و بهداشت دین را رعایت کنم.
۶ـ جوانمردی را فراموش نکنم.
از موقعی که آنها را به مرحله اجرا گذاردهام که تنها 11 روز با هفده سالگی فاصله دارم 56/7/3
در دستنوشتهای از شهید آمده است: خداوندا! فراموشم نکن که سخت نیازمندم. آری پس از ۱۹ سال زندگی حال میفهمم که تو هستی که از رگ گردن به ما نزدیکتری ….. پس یک دعا دارم و یک استدعای عاجزانه از درگاه پرنعمت تو و آن «اهدنا الصراط المستقیم» و دوری از تمام راههایی که به مبتذل کردن انسانیت ختم می شود. ۲۷/۱۰/۵۸
پروردگارا آنچه را که با ذره ذره وجودم خواستارم این است که: حتی هنگامی که ارزش زندگیام از شهادت و کشته شدن در راه تو کمتر شد شهادت را نصیبم گردان تا جمالت را دیدار کنم ای ولی مؤمنین و عنایت عارفین.
خاطرهای از مرحوم پدر شهید علیرضا ایراندوست: وقتی خواستند جنازه علیرضا را از اصفهان به میمه بیاورند ما از شهادت او خبر نداشتیم؛ چون اولین شهید دفاع مقدس شهر بود و فکر میکردند ما آمادگی نداریم. نمیخواستند زود به ما خبر بدهند. شب قبل از آوردن علیرضا خواب دیدم که شهر را نور عجیبی فرا گرفته و من روی نورها در حال حرکتم؛ یک حال خوشی داشتم؛ صبح بیدار شدم و به سمت مسجد جامع شهر حرکت کردم تا برای این حال خوشم سجده شکر بهجا آورم و با این حال معنوی نماز بخوانم. یکی از آشنایان که گمان کرد من از شهادت پسرم خبر دارم و برای دیدن جنازه او به شهر میروم میخواست مانع شود و مرا دلداری دهد که کمکم از حرفهای او متوجه شدم پسرم به شهادت رسیده است. باز خدا را شکر کردم که پسرم به این افتخار رسیده و مرا رو سفید کرده است. آنقدر حال خوشی به من دست داد که احساس کردم هر دعایی بکنم مستجاب است و عزمم را برای خواندن نماز شکر در مسجد جزم کردم. شهید علیرضا در اوایل مهر ۱۳۵۹ به عنوان پزشکیار به سنندج رفت و در بیمارستان توحید آن جا مشغول انجام وظیفه شد. در غرب کشور فعالیتهای زیادی داشت و اثرات زیادی روی اطرافیانش گذاشته بود تا آن جا که توانست یک مارکسیست را به دین اسلام دعوت کند و او مسلمان شود و در راه دفاع از اسلام به شهادت برسد.
انتهای پیام/4126/ن
انتهای پیام/