چفیههایی که شهید ابراهیم هادی خرید
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ وهنر خبرگزاری آنا، شهید جاوید الاثر «ابراهیم هادی» در اردیبهشت سال 1336 در تهران و حوالی میدان خراسان به دنیا آمد.
او چهارمین فرزند خانواده بود.در سال ۵۵ توانست دیپلم ادبی بگیرد. همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزشوپرورش منتقل شد. با آغاز جنگ به جبهههای حق علیه باطل شتافت و سرانجام در22 بهمن 1361 و در جریان عملیات والفجر مقدماتی در فکه به شهادت رسید.
خاطره زیر به نقل از عباس هادی، برادر این شهید بزرگوار درصفحه 140 کتاب «سلام بر ابراهیم» نقل شده است:
اواخر سال 1360 بود. ابراهیم در مرخصی به سر میبرد، آخر شب بود که آمد خان؛ کمی صحبت کردیم بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد.
گفتم راستی داداش این همه پول از کجا میاری؟ من چند بار تا حالا دیدم که به مردم کمک میکنی، برای هیأت خرج میکنی، الان هم که این همه پول در جیب شماست.
بعد به شوخی گفتم:راستش رو بگو گنج پیدا کردی؟
ابراهیم خندید.گفت نه بابا، رفقا اینها را به من میدهند خودشان هم میگویند در چه راهی خرج کنم.
فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار. از چند دالان و بازارچه رد شدیم. به مغازه تقریباً بزرگی رسیدیم؛ پیرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش یک یک با ابراهیم دست دادند و روبوسی کردند. معلوم بود کاملاً ابراهیم را میشناسند.
بعد از کمی صحبتهای معمول، ابراهیم گفت: خب حاجی من انشاءالله فردا عازم گیلانغرب هستم.
پیرمرد هم گفت: ابرام جون برای بچهها چه چیزی احتیاج دارید؟
ابراهیم کاغذی از جیبش بیرون آورد و به پیرمرد داد و گفت بجز این چند مورد احتیاج به یک دوربین فیلمبرداری داریم چون این رشادتها باید حفظ بشه.
بعد هم ادامه داد: برای خود بچههای رزمنده هم احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.
صحبت که به اینجا رسید، پسر آن آقاکه حرفهای ابراهیم را گوش میکرد جلو آمد و گفت حالا دوربین یه چیزی، اما آقا ابراهیم چفیه دیگه چیه مگه شما مثل آدمای لات و بیکار میخواهید دستمال گردن بیندازید؟
ابراهیم مکثی کرد و گفت: اخوی، چفیه دستمال گردن نیست. بچههای رزمنده هروقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است، هر وقت نماز میخوانند سجاده است و هر وقت زخمی میشوند، با چفیه زخم خودشان را میبندند و...
پیرمرد صاحب فروشگاه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام، اون رو هم تهیه میکنیم.
فردا قبل از ظهر جلوی در خانه بودم .همان پیرمرد با یک وانت پر از بار آمد. سریع رفتم داخل خانه و ابراهیم را صدا کردم. پیرمرد یک دستگاه دوربین و مقداری وسایل دیگر به ابراهیم تحویل داد و گفت: ابراهیم جان این هم یک وانت پر از چفیه.
بعدها ابراهیم تعریف میکرد که از آن چفیهها برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم.
کم کم استفاده از چفیه مشخصه همه رزمندگان اسلام شد.
انتهای پیام/4072/ن
انتهای پیام/