صفحه نخست

آناتک

آنامدیا

دانشگاه

فرهنگ‌

علم

سیاست و جهان

اقتصاد

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

همدان

هرمزگان

یزد

پخش زنده

۱۳:۵۹ | ۱۲ / ۰۹ /۱۴۰۴
| |
یک پژوهشگر علوم اجتماعی در گفت‌و‌گو با آناتک:

ترس از مرگ نمادین، اینفلوئنسر‌ها را به خودسانسوری سوق می‌دهد

ترس از مرگ نمادین در شبکه‌های اجتماعی، به یکی از پرقدرت‌ترین نیرو‌های شکل‌دهنده رفتار اینفلوئنسر‌ها تبدیل شده است؛ هراسی پنهان از لحظه‌ای که دیده نشوند و از نظم ذهنی مخاطبان حذف شوند. این ترس، آنان را وادار می‌کند پیش از هر اظهار نظر یا تولید محتوا، نه به خواست خود، بلکه به واکنش الگوریتم و پسند جمعی بیندیشند. نتیجه آن است که صراحت، هویت و تفاوت فردی به‌تدریج کنار گذاشته می‌شود و جای خود را به نسخه‌ای خنثی و همه‌پسند می‌دهد؛ مسیری که در نهایت به فروپاشی سوژگی و تقویت خودسانسوری می‌انجامد.
کد خبر : 1015882

شبکه‌های اجتماعی ماشین‌هایی برای تولید انبوه ازخودبیگانگی هستند. نه ارباب (اینفلوئنسر) آزاد است و نه بنده (مخاطب) رستگار. هر دو در زندانی نامرئی از داده‌ها گرفتار شده‌اند؛ زندانی که کلید آن در دست هیچ‌کدام از آنان نیست.

آریا جوکار، پژوهشگر علوم اجتماعی، در گفت‌وگو با خبرنگار آناتک درباره تغییرات سوژگی در عصر شبکه‌های اجتماعی و دگرگونی رابطه اینفلوئنسر و مخاطب سخن می‌گوید. او بحث را با عنوان «مرثیه‌ای بر مرگ سوژگی» آغاز می‌کند و پیش از ورود به تحلیل‌های داده‌محور تاکید دارد که فهم رفتار کاربران بدون درک لایه‌های فلسفی و انسان‌شناختی ممکن نیست. جوکار با تکیه بر منطق «خدایگان و بنده» در کتاب «پدیدارشناسی روح» هگل، رابطه اینفلوئنسر و مخاطب را بازخوانی می‌کند و نشان می‌دهد چگونه سازوکار‌های دیجیتال، دیالکتیک کلاسیک میان ارباب و بنده را دگرگون کرده‌اند و به شکلی جدید از وابستگی و ازخودبیگانگی انجامیده‌اند. این چارچوب، بنیاد تحلیلی گفت‌و‌گو و زمینه طرح پرسش‌های بعدی است.

او مصاحبه را با این مقدمه آغاز می‌کند: پیش از آنکه به سراغ نمودار‌های رشد، نرخ تعامل و الگوریتم‌های توصیه‌گر برویم، بهتر است یک گام به عقب برداریم. شاید عجیب به نظر برسد که یک تحلیل‌گر داده که روز و شب خود را با کد‌های پایتون و دیتابیس می‌گذراند، بحث را با فلسفه آلمان در سال ۱۸۰۷ شروع کند، اما داده‌ها در واقع ردپای روح انسان هستند و بدون شناخت درام انسانی پشت این اعداد، هیچ تحلیلی از رفتار کاربران معتبر نخواهد بود. برای فهم وضعیت اینفلوئنسر‌ها و مخاطبان باید به «پدیدارشناسی روح» هگل و به طور ویژه فصل «خدایگان و بنده» بازگشت؛ جایی که هگل نشان می‌دهد خودآگاهی انسانی چگونه در میدان نبردی نمادین بر سر به رسمیت شناخته شدن شکل می‌گیرد.

هگل ایده‌ای بنیادین مطرح می‌کند: انسان به تنهایی به خودآگاهی نمی‌رسد؛ من نمی‌توانم فقط مقابل آینه بایستم و بگویم «من، من هستم» و همه چیز تمام شود. برای اینکه احساس کنم وجود دارم و ارزشمندم، نیازمند آن هستم که از سوی دیگری به رسمیت شناخته شوم. به تعبیر هگل، «خودآگاهی، میل به تایید شدن است». در مواجهه نخست دو انسان، هر دو تشنه تایید‌اند و می‌خواهند ثابت کنند «من مرکز جهان هستم و دیگری صرفا تماشاگر است». این وضعیت به نبردی مرگ و زندگی‌گونه منتهی می‌شود که در پایان آن جامعه به دو دسته تقسیم می‌شود: ارباب، کسی که ریسک کرده و پیروز شده و اکنون تایید را دریافت می‌کند و در موضع مصرف‌کننده قرار می‌گیرد؛ و بنده، که از ترس حذف یا مرگ تسلیم شده و کار می‌کند تا ارباب را راضی نگه دارد.

نکته مهم در خوانش هگل این است که رابطه ارباب و بنده، برخلاف ظاهر، به سود ارباب خاتمه نمی‌یابد. ارباب در آغاز در پی به رسمیت شناخته شدن بود، اما اکنون فقط از سوی بنده‌ای تایید می‌شود که در چشم او در حد یک چیز یا حیوان است، نه یک انسان آزاد؛ در نتیجه این تایید، رضایت واقعی به همراه ندارد. از سوی دیگر، ارباب برای تامین نیاز‌های خود به طور کامل به کار بنده وابسته می‌شود، از جهان فاصله می‌گیرد و در نهایت به «برده برده خود» تبدیل می‌شود. در مقابل، بنده با دو تجربه اساسی، امکان رهایی می‌یابد: «ترس مطلق» در لحظه مواجهه با مرگ که وابستگی‌های سطحی او را می‌شکند و نوعی بیداری وجودی ایجاد می‌کند، و «کار» بر طبیعت؛ جایی که بنده با تراشیدن سنگ یا شخم زدن زمین، ذهنیت و خلاقیت خود را در جهان عینی حک می‌کند و از طریق محصول کار، خود را بازمی‌شناسد و به خودآگاهی نزدیک می‌شود.

جوکار سپس این منطق را به جهان شبکه‌های اجتماعی تعمیم می‌دهد و می‌گوید: در پلتفرم‌هایی مانند اینستاگرام، یوتیوب و توییتر، نوعی بازسازی روزانه این نبرد را می‌بینیم، اینفلوئنسر در مقام ارباب ظاهر می‌شود؛ کسی که خود را در معرض دید قرار داده، تایید (لایک و ویو) را طلب می‌کند و مدعی استقلال است. در مقابل، فالوئر‌ها و مخاطبان در جایگاه بنده هستند؛ تماشا می‌کنند، لایک می‌زنند و مصرف‌کننده محتوا هستند. اما داده‌های تحلیلی نشان می‌دهد این رابطه ظاهری، در عمل ناپایدار و فریبنده است و فناوری، دیالکتیک هگلی را به نحوی رادیکال دستکاری کرده است؛ به گونه‌ای که اینفلوئنسر به برده الگوریتم و مخاطب به مصرف‌کننده‌ای منفعل تبدیل می‌شود که امکان رهایی از چرخه مصرف را از دست می‌دهد.

برای فهم این وضعیت، باید به سازوکار «به رسمیت شناخته شدن» در عصر دیجیتال نگاه کرد؛ سازوکاری که در پرسش‌ها توضیح داده می‌شود.

بازخورد‌های لحظه‌ای و فشار دائمی مخاطبان چگونه باعث می‌شود اینفلوئنسر‌ها از انتخاب‌های شخصی فاصله بگیرند و به سمت ترجیحات جمعی هدایت شوند؟

اینفلوئنسر در وحشتی دائمی از مرگ نمادین زندگی می‌کند. هر روز صبح بخشی از حقیقت خود را قربانی می‌کند تا الگوریتم، این خدایگان بی‌رحم، به او اجازه دهد یک روز دیگر در فید زنده بماند. او به ظاهر زنده است، اما سوژگی‌اش رو به خاموشی است و استقلال فکری‌اش در پای بقا در فید قربانی می‌شود

در ظاهر، اینفلوئنسر ارباب است؛ او محتوا تولید می‌کند و هزاران مخاطب او را تماشا می‌کنند. اما وقتی به داده‌ها نگاه می‌کنم، تصویر دیگری شکل می‌گیرد. در تحلیل داده، پدیده‌ای داریم به نام «حلقه بازخورد تقویتی»، این حلقه نشان می‌دهد اینفلوئنسر چگونه در عمل به واکنشی نسبت به بازخورد جمعی تبدیل می‌شود، نه کنشگری مستقل.

مثالی ساده می‌زنم، اینفلوئنسر مطلبی درباره یک کتاب فلسفی منتشر می‌کند که بازتاب سلیقه و فکر واقعی اوست، اما لایک‌ها پایین است و نمودار تعامل، داده منفی ثبت می‌کند. روز بعد عکسی از صبحانه لوکس خود منتشر می‌کند و ناگهان لایک‌ها چند برابر می‌شود. این الگو بار‌ها تکرار می‌شود و پیامی بسیار روشن به او می‌دهد، اگر می‌خواهی دیده شوی، باید قواعد نانوشته سلیقه جمعی را اجرا کنی.

به این ترتیب، اینفلوئنسر برای حفظ جایگاه خود ناچار است فرمانی را اجرا کند که توده مخاطب با انگشتانش صادر کرده است. این روند، یک انتخاب آزادانه نیست، بلکه نوعی جبر آماری است. داده‌ها نشان می‌دهد پس از مدتی، تنوع محتوای اینفلوئنسر‌ها کاهش می‌یابد و واریانس محتوا به سمت صفر میل می‌کند؛ یعنی همه به هم شبیه می‌شوند. علت این است که آنان دیگر خودشان نیستند، بلکه بازتاب میانگین سلیقه فالوئر‌های خود شده‌اند. این همان لحظه‌ای است که می‌توان گفت ارباب، به برده برده خود تبدیل شده است.

الگوریتم‌های شبکه‌های اجتماعی چگونه سوژه‌بودن اینفلوئنسر را تضعیف می‌کنند و او را در نقش واکنش‌دهنده به امیال مخاطبان قرار می‌دهند؟

در این بخش بحث فنی‌تر می‌شود. الگوریتم‌ها برای حقیقت یا اصالت طراحی نشده‌اند؛ هدف اصلی آنها حداکثر کردن زمان ماندگاری کاربر در پلتفرم است. از نظر فلسفی، سوژه موجودی است که اراده دارد و کنشگر است، اما وقتی داشبورد‌های اینفلوئنسر‌ها را تحلیل می‌کنم، می‌بینم آنها به ابژه تبدیل شده‌اند؛ یعنی چیزی که روی آن عمل می‌شود.

الگوریتم به زبان عدد و نمودار به اینفلوئنسر می‌گوید اگر می‌خواهی دیده شوی و به رسمیت شناخته شوی، باید در هفت ثانیه اول قلاب بیندازی، از موسیقی ترند استفاده کنی، ریتم را تند نگه داری و چهره‌ات را روتوش کنی. اینفلوئنسر فکر می‌کند در حال مدیریت صفحه خود است، اما در واقع طبق دستورالعملی عمل می‌کند که کد‌ها و داده‌ها برایش نوشته‌اند.

در چنین وضعیتی، سوژگی او تضعیف می‌شود؛ زیرا دیگر خالق آزاد اثر نیست، بلکه اپراتور ماشینی است که سوخت آن «امیال ناخودآگاه مخاطب» است. او به کارمند الگوریتم تبدیل می‌شود؛ بدون قرارداد، بدون حقوق و بدون امنیت، و تنها دستمزدش توهم ارباب بودن و دیده شدن است.

ترس از ریزش مخاطب چگونه موجب می‌شود اینفلوئنسر بخشی از صراحت، هویت و استقلال فکری خود را پنهان یا تعدیل کند؟

در دیالکتیک هگل، ریشه رابطه ارباب و بنده «ترس از مرگ» است. بنده تسلیم شد، چون از مرگ ترسید. در جهان امروز، ریزش فالوئر معادل نوعی «مرگ دیجیتال» است؛ مرگی که در آن فرد احساس می‌کند از صحنه نمادین حذف شده است. برای فهم عمیق این ترس، باید به ژاک لکان و مفهوم «مرگ نمادین» رجوع کنیم.

انسان فقط موجودی زیستی نیست، بلکه در زبان و در ذهن دیگران زندگی می‌کند. مرگ نمادین لحظه‌ای است که فرد از نظم نمادین اخراج می‌شود؛ یعنی دیگر دیده نمی‌شود، درباره او حرفی زده نمی‌شود و انگار هرگز وجود نداشته است. در داشبورد‌های من، نرخ ریزش معادل عددی همین مرگ نمادین است.

هر بار اینفلوئنسر نظر صریح، تند یا واقعا شخصی خود را درباره موضوعی بحث‌برانگیز بیان می‌کند، مثلا موضع سیاسی خلاف جریان یا نقد یک باور عمومی، نمودار ریزش مخاطب با جهش منفی واکنش نشان می‌دهد. این تجربه تنها از دست دادن مشتری نیست، بلکه احساس حذف شدن از نگاه «دیگری بزرگ» است؛ دیگری‌ای که در این فضا ترکیبی از الگوریتم و توده مخاطب است و عملا تعیین می‌کند چه کسی حق حضور دارد.

این ترس، سازوکاری را فعال می‌کند که من آن را اختگی الگوریتمیک می‌نامم. اینفلوئنسر برای اینکه دچار مرگ نمادین نشود، داوطلبانه زبان و استقلال خود را محدود می‌کند. او به خودسانسوری شدید دچار می‌شود. داده‌ها نشان می‌دهد بعد از اولین تجربه جدی ریزش، محتوای اینفلوئنسر به شکل محسوسی تغییر می‌کند:

 زوایای تیز و نظرات رادیکال حذف می‌شوند. شخصیت او صیقل داده می‌شود تا به تصویری تبدیل شود که مخاطب دوست دارد ببیند؛ همان چیزی که لکان آن را «من ایده‌آل» می‌نامد. فرد به جای آنکه یک انسان با تناقضات واقعی باشد، به برند محافظه‌کار تبدیل می‌شود؛ برندی که از هر لغزشی می‌ترسد، چون هر خطا می‌تواند به سقوط سهامش، یعنی ریزش فالوئرها، منجر شود.

در نتیجه، اینفلوئنسر در وحشتی دائمی از مرگ نمادین زندگی می‌کند. هر روز صبح بخشی از حقیقت خود را قربانی می‌کند تا الگوریتم، این خدایگان بی‌رحم، به او اجازه دهد یک روز دیگر در فید زنده بماند. او به ظاهر زنده است، اما سوژگی‌اش رو به خاموشی است و استقلال فکری‌اش در پای بقا در فید قربانی می‌شود.

مسئله مهم دیگری هنوز به طور کامل بحث نشده است، این که «دیگری بزرگ» در شبکه‌های اجتماعی دیگر همان دیگری سنتی نیست که می‌شناختیم و خود این تغییر، پیامد‌های عمیقی برای روان و سیاست سوژه دارد.

و اما مخاطبان؛ آیا آنها طبق پیش‌بینی هگل به آزادی می‌رسند؟

تلخ‌ترین بخش ماجرا همین‌جاست. هگل معتقد بود بنده در نهایت برنده تاریخ است، چون از طریق کار بر طبیعت و ساختن جهان به خودآگاهی می‌رسد. اما در شبکه‌های اجتماعی، مخاطب چه می‌کند؟ داده‌ها پاسخ کوتاهی می‌دهند: هیچ.

مخاطب فقط اسکرول می‌کند. این کار نیست، «مصرف منفعلانه» است. در مدل هگلی، بنده جهان را تغییر می‌دهد و در این فرآیند خود را بازمی‌شناسد. در مدل اینستاگرامی، مخاطب فقط دوپامین مصرف می‌کند، بدون زحمت، بدون اصطکاک با واقعیت و بدون خلق چیزی پایدار. به همین دلیل، مخاطب در جایگاه بندگی می‌ماند، اما بدون مزیت رستگاری‌بخش کار. او نه به خودآگاهی نزدیک می‌شود و نه به آزادی. در عمل، تنبل‌تر، شرطی‌تر و وابسته‌تر می‌شود.

در پایان، چرا خودآگاهی در این فضا ممکن نیست؟

به عنوان جمع‌بندی، اگر بخواهم از دیدگاه تحلیلی و فلسفی حکم صادر کنم، پاسخ منفی است؛ ما به آن نقطه‌ای که هگل پیش‌بینی کرد، یعنی سنتز و آزادی متقابل، نمی‌رسیم. در جهان شبکه‌های اجتماعی، خودآگاهی اساسا ممتنع و ناممکن شده است؛ به سه دلیل: 
حذف دیگری، خودآگاهی نیازمند تایید یک دیگری واقعی است. اما در فضای مجازی، دیگری به عدد و آمار تبدیل شده است. ده هزار لایک، تایید ده هزار انسان آگاه نیست؛ تایید ده هزار کلیک است. اینفلوئنسر با یک توده بی‌چهره روبه‌روست، نه با یک آگاهی دیگر؛ بنابراین تاییدی که دریافت می‌کند، ارضاکننده نیست و او را تشنه‌تر می‌کند.
توقف دیالکتیک، چرخه هگل حرکتی رو به جلو دارد، اما الگوریتم‌ها ما را در یک حلقه بسته نگه می‌دارند. ما مدام همان چیز‌هایی را می‌بینیم که پیش‌تر دوست داشته‌ایم. هیچ تضاد و چالشی وجود ندارد که موجب رشد روح شود.
زوال واقعیت، هگل بر کار بر طبیعت تاکید داشت. در اینجا طبیعت حذف شده و جای آن را تصویر گرفته است. ما در تالار آینه‌ها قرار داریم. 

انتهای پیام/

فهیمه سنجری
ارسال نظر