کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع +فیلم
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، حکایت بقیع، حکایت غربت است، غربت اسلام و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینه النبی از همه جا غریبتر است. بقیع بقعهای است از بُقاع بهشت! و آن نفخهای که در بهشت، روح میدمد، از سینه این خاک بر میآید چرا که اینجا مدفن چهار امام معصوم و کلیدداران بهشت است.
بقیع، بقعهای خاموش و تاریک است، اما روشن از نور امامت. بقیع، آشنایی غریب است، همدم غربت در جمع آشنایان. بقیع، مزرعه غم و کشتزار اندوه است و در بقیع عقدههای دل با سرانگشت اشک، گشوده میشود و اشک دیده، زخم دل و سوز درون را تسکین میدهد.
«شب تار بقیع»
کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر میسوختم، چون قلب زوّار بقیع
کاش میشد مخفی از وهابیان سنگ دل
مینهادم نیمه شب صورت به دیوار بقیع
قبّه و قبر و رواق و خانه و گل دسته داشت
ای مدینه از چه ویران گشت آثار بقیع
نیست حقّ گریه اش بر چار قبر بی چراغ
زائری کز راه دور آید به دیدار بقیع
ماه، زائر، اختران، اشکند و گنبد، آسمان
صورت مهدی شده شمع شب تار بقیع
آب، خون و دانه اشک و ناله اش سوز جگر
هر که شد مرغ دل زارش گرفتار بقیع
گر زنان را نیست ره در این گلستان، غم مخور
شب که خلوت میشود زهراست، زوّار بقیع
این که آثارش بوَد باقی میان دشمنان
دست حق بوده ست از اول نگهدار بقیع
گر به دقت بنگری بر این امامان غریب
میچکد پیوسته اشک از چشم خون بار بقیع
بس که آغوشش پر است از لالههای فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گل زار بقیع
انتهای پیام/