رنه دکارت و شک کردن
خبرگزاری علم و فناوری آنا، آزاده پورحسینی؛ بچهها بیایید در مورد رنه دکارت و عقیدهاش درباره شک و تردید صحبت کنیم. رنه دکارت مرد بسیار باهوشی بود که مدتها پیش زندگی میکرد. لو دوست داشت در مورد مسائل مختلف فکر کند و سوال بپرسد. یک روز شروع به فکر کردن به چیزهایی کرد که میتواند واقعاً در مورد آنها مطمئن باشد و متوجه شد که تقریباً به همه چیز میتواند شک کند.
دکارت فکر میکرد شاید همه چیز در اطراف او فقط یک رویا باشد. این مسئله باعث شد که او نسبت به همه چیزهایی که میدانست، شک و تردید به دلش راه دهد. رنه دکارت گمان میکرد که اگر به چیزی شک کند، به این معنی است که کاملاً در مورد آن مطمئن نیست. این موضوع باعث شد که او از خود بپرسد که آیا چیزی وجود دارد که قطعی باشد یا خیر. بعد متوجه شد از آنجایی که میتوانست به همه چیز شک کند، پس حتماً چیزی وجود دارد که این شک را به وجود آورده است.
و آن چیز این بود که حتی اگر من به همه چیز شک کنم، به عنوان کسی که شک دارد به این مسئله تردیدی وارد نیست که وجود دارد. شاید درک این جمله کمی برایتان سخت باشد، اما با کمی فکر کردن آن رابه خوبی درک میکنید.
بنابراین رنه دکارت گفت: «من شک دارم، پس هستم.» این جمله به این معناست که چون میتوانست فکر کند و سؤال کند، مطمئناً میدانست که باید وجود داشته باشد. این نکته برای دکارت بسیار مهم بود زیرا نشان میداد که حداقل یک چیز قطعی است . وجود خودش!
و این همان چیزی است که رنه دکارت در مورد شک و وجود گفت.
حالا بیایید ببینیم دکارت چطور همه چیز را مورد شک قرار میداد؟
به این سوالات فکر کنید.
1-آیا دیوار روبهروی من واقعا وجود دارد؟
2-ممکن است من الان در خواب و رویا باشم؟
3-ممکن است 2+2=5 باشد؟
اگر به نظر شما سوالاتی که پرسیده شد درست باشد. پس شما یکی از طرفداران دکارت هستید.
ایستگاه تفکر
به نظر شما اگر از دکارت میپرسیدند «ذهن همان مغز است؟» چه پاسخی میداد؟
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک، پسری کنجکاو به نام تامی بود.
او عاشق خواندن و یادگیری در مورد جهان، به ویژه فلسفه بود.
تامی در حال خواندن یک کتاب بود که در آن جملهای از «رنه دکارت » نوشته شده بود. جمله این بود: «من فکر میکنم. پس هستم.»
تامی شروع به زیر سوال بردن این ایده کرد و به این فکر کرد که آیا این جمله واقعاً درست است یا خیر؟
او بعد ازصحبت با دوستانش و مشاهده دنیای اطرافش به دنبال پاسخ بود.
همانطور که رشد میکرد، همچنان به تفکر در دیدگاه دکارت میپرداخت و آن را از زوایای مختلف بررسی میکرد.
تامی متوجه شد که شک کردن طبیعی است و زیر سوال بردن چیزها بخش مهمی از درک جهان است.
او توانایی خود در تفکر را پذیرفت و به این نتیجه رسید که دیدگاه دکارت، با اینکه تفکر برانگیزاست. تنها یک دیدگاه در میان بسیاری از دیدگاهها است.
انتهای پیام/