صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
در گزارش آنا بخوانید؛

«خاموش» چون مولانا/‌ اینجا رستاخیز عشق است

«رستاخیز عشق» به کارگردانی حسین مسافر آستانه و نویسندگی محمد رحمانیان، نگاهی به زندگی مولانا از کودکی، عشق، کمال، مرگ و رستاخیز داشته و داستان را از کودکی ‌این ستاره شعر و ادب و تلاش پدرش برای یافتن استادی درخور فرزند آغاز می‌کند.
کد خبر : 902091

گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، ونوس بهنود- تاریخ شعر و ادب فارسی نقطه تلاقی از دیدار دو تن دارد که ثمرات و اثرات آن مرزها را درنوردید و هنرمندان بسیاری را ترغیب به واگویی آن کرد.

اینجا پردیس شهرزاد. روزهای پایانی اسفند 1402. زمزمه‌های بهار و آخرین تمرین‌ها برای رفتن روی صحنه نمایش.‌ اینبار اما نه کلامی ‌در کار است و نه حرکتی که به سادگی بتوان از پس آن بر آمد. باید سماع ساخت و تمامی ‌چشم‌های خیره بر صحنه نمایش را با حقیقتی که گذشت زمان از بزرگی آن نکاسته آشنا کرد.

محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی که به القاب جلال الدین، خداونگار و مولانا خداوندگار نامیده می‌شد، معروف به مولانا شاعر فارسی گوی ‌ایرانی بود که در اشعارش به «خاموش» تخلص می‌کرد.

وی به سبک‌های متنوی، رباعی، غزل و نثر شعر سروده و آثار مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه، مکتوبات و مجالس سبعه از او به یادگار مانده است؛ اما آنچه مولانا را در طول حیات خود و پس از آن ورد زبان‌ها کرد، داستان زندگی وی و دیدارش با شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی بود.

کودکی در جست‌وجوی حقیقت است

«رستاخیز عشق» به کارگردانی حسین مسافر آستانه و نویسندگی محمد رحمانیان، نگاهی به زندگی مولانا از کودکی، عشق، کمال، مرگ و رستاخیز داشته و داستان را از کودکی ‌این ستاره شعر و ادب و تلاش پدرش برای یافتن استادی درخور فرزند آغاز می‌کند.

سبک روایت نمایش بی کلام است. سبکی که کار بازی را برای بازیگران سخت تر و تمرکز و دقت را برای تماشاگران بیشتر می‌کند. با وجود‌ اینکه نمایش متن اجرا دارد به تعبیر کارگردان، با حرکات منحصر به فردی جایگزین شده تا بدون کلام روایت شود.

رستاخیز عشق خاموش همچون مولانا کودکی را به تصویر می‌کشد که در طلب حقیقت است. همچنان که مولانا بعد از پدر به دنبال کسب علم و فضیلت رفت و به درجه‌ای رسید که توانست جانشین پدر خود شود.

از عشق مجاز تا عشق حقیقی

خواننده همراه در‌این اثر نمایشی، کوروش ‌ایرانمهر تنها کسی است که از زبان اشعار مولانا، تماشاگر را با کلام همراه می‌کند. آنکه در مقابل صحنه نشسته می‌بیند که مولانا از عشق مجازی به سمت و سوی عشق حقیقی می‌رود. فتنه‌ها می‌بیند و در نهایت نیز در مسیر خود ماندگار می‌شود.

با وجود ‌اینکه مولانا محبوبیت ویژه‌ای داشت و شاگردان بسیاری تربیت کرده بود، زمانی که با شمس تبریزی مواجه می‌شود، در بهت و حیرت نادانی خود دست از درس و کتاب می‌کشد. تاریخ نویسان می‌گویند مشخص نیست که شمس تبریزی در اولین دیدار با مولانا به او چه گفته است؛ اما آنچه بعدها عیان می‌شود، شیفتگی مولانا به شمس تبریزی است که از مسیر کوتاه علم و مسیر بلند عشق برای رسیدن به معشوق سخن می‌گوید.

بازیگران از سماعی که به دور مولانا داشته‌اند به سماع پیرامون شمس و مولانا می‌رسند و مولانا خود به پیرامون شمس سماع می‌کند و‌این چرخه‌های عشق مرد و زن ندارد و همه را در خود گرفتار می‌سازد.

فتنه‌ها برای جدایی مولانا و شمس

نمایش رستاخیز عشق نگاه ویژه‌ای به معنویت مولانا دارد. در وضعیتی که هنر‌های نمایشی به فروش در گیشه حتی به قیمت تنزل کلام و حرکت می‌روند هنوز هستند نمایش‌هایی که به هویت و فرهنگ ‌این مرز و بوم پرداخته و به دنبال ‌این هستند که زخمه‌ای بر روح رنجور و به خواب رفته تماشاگر زده و او را از روزمرگی به دنیای حقیقی هدایت کنند.

باید مولانا بود تا شمس را درک کرد. باید ستاره بود تا خورشیدی را چشید. چنین توانی به مذاق منکران خوش نمی‌آید و با آزار و اذیت شمس را از مولانا دور می‌کنند. فتنه مانند تیغ برنده بازیگران، ریسمان ارتباط شمس و مولانا را می‌برد اما دریغ که ‌این ارتباط در جسم و جغرافیا  نیست و در روح و جان رسوخ کرده است.

بعد از ترک قونیه توسط شمس، مولانا پریشان حال و درمانده می‌شود. مریدان و فرزندان عاجز از وضعیت او شمس را به سختی یافته و باز می‌گردانند. تماشاگران شاهد پچپچه‌های فتنه‌گران و تیغ‌های برنده آن‌ها هستند که بار دیگر شمس و مولانا را از یکدیگر برای همیشه جدا می‌کنند.

در دوری شمس، مولانا روز و شب سماع می‌کند تا از درد بگریزد بر گرد او مریدان حاضرند و‌این درد را علاجی نیست. تا‌اینکه گوشه‌ای از آن در اشعار مولانا به ویژه مثنوی معنوی حکایت می‌شود.

مولانا در نهایت در 66 سالگی و در سال 652 هجری خورشیدی بر اثر تبی شدید به دیار باقی می‌شتابد.

در میان بازیگران چهره‌ای نقاب بسته و گویی غم است و حسد. خشم است و نفرت. کینه است و نادانی. تلاش‌ این نقاب هولناک برای لطمه زدن به مولانا بی‌فرجام است.اشعار  مولانا در طول تاریخ طنین‌انداز می‌شود آن هم در شرایطی که به تعبیر شاعر دلسوخته هیچ کس از حقیقت حال او خبردار نمی‌شود.

بشنو از نی چون حکایت می‌کند          ازجدایی‌ها شکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند                 از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق        تا بگویم شرح درد اشتیاق

انتهای پیام/

ارسال نظر