مارکوس آئورلیوس و غم
خبرگزاری علم و فناوری آنا- آزاده پورحسینی؛ مارکوس آئورلیوس مَرد خردمندی بود که مدتها پیش زندگی میکرد. او از امپراتورهای روم و همچنین یک فیلسوف بود. آئورلیوس را به خاطر کتابش به نام "مدیتیشن" میشناسند، اثری که در آن افکار و عقاید خود را آورده است.
یکی از موضوعاتی که مارکوس آئورلیوس در مورد آن نوشت، مسئله «غم» بود. غم و ناراحتی زمانی در شما به وجود میآید که در مورد چیزی احساس رنجش، آزردگی یا ناامیدی کنید. معمولاً زمانی که افکار ناراحتکننده در ذهنتان باشد، نمیتوانید از فکر کردن به آن دست بردارید، حتی اگر قضیه مهمی نباشد.
مارکوس آئورلیوس معتقد بود که ما قادریم غمگین بودن را کنترل کنیم. او فکر میکرد حتی اگر کنترل اتفاقاتی که برایمان میافتد در دستمان نباشد، نحوه واکنشمان به آن اتفاق در دست خودمان است. به عبارت دیگر این ما هستیم که انتخاب میکنیم ناراحت باشیم یا نباشیم.
آئورلیوس معتقد بود که باید به این فکر کنیم که چرا چیزی ما را آزار میدهد. گاهی اوقات از چیزهایی که واقعاً مهم نیستند ناراحت میشویم و باید سعی کنیم آنها را رها کنیم. با این حال در مواقعی دیگر، ممکن است دلیل خوبی برای ناراحتی وجود داشته باشد و باید سعی کنیم بفهمیم که چگونه مشکل را برطرف کنیم.
چیز دیگری که مارکوس آئورلیوس گفت این بود که همیشه باید سعی کنیم مهربان باشیم، حتی وقتی ناراحتیم. او فکر میکرد که عصبانی شدن از دست کسی چیزی را حل نمیکند و معمولا فقط اوضاع را بدتر میکند. در عوض باید سعی کنیم با آن فرد با آرامش صحبت کنیم و با هم راه حلی پیدا کنیم. ما نمیتوانیم کارهایی که دیگران انجام میدهند یا میگویند را کنترل کنیم. او فکر میکرد اگر روی چیزهایی تمرکز کنیم که میتوانیم انجام دهیم، کمتر ناراحت میشویم.
آئورلیوس معتقد بود اگر احساس ناراحتیمان به سمت خشم و عصبانیت میرود، باید استراحت کنیم و یا کاری انجام دهیم که ما را خوشحال کند. این کار میتواند پیادهروی، صحبت با یک دوست یا انجام کاری خلاقانه و... باشد.
او میگفت باید سعی کنیم در هر شرایطی خوبیها را ببینیم. حتی اگر اتفاق بدی بیفتد، معمولاً درسی وجود دارد که میتوانیم از آن بیاموزیم. بنابراین، به طور خلاصه، مارکوس آئورلیوس اعتقاد داشت اگر یاد بگیریم که چگونه احساسات خود را کنترل کنیم، احساس شادی و آرامش بیشتری خواهیم داشت.
داستان کوتاه
روزی روزگاری دختری به نام لیلی عاشق بازی در پارک بود. یک روز در حین بازی کردن زمین خورد و زانویش زخمی شد. او شروع به گریه کرد. مادر لیلی با عجله به سمتش آمد و او را بلند کرد و در آغوش گرفت. او گفت: «اشکالی نداره عزیزم، بیا به خانه بریم.»
در راه خانه زانوی لیلی همچنان درد میکرد و او نمیتوانست غم دردش را فراموش کند.
مادرش متوجه ناراحتی او شد و به او پیشنهاد داد در راه بازی کنند تا حواسش پرت شود. مادر گفت: «لیلی بیا تمام ماشینهای قرمزی که در طول راه میبینیم رو بشماریم.»
لیلی از این پیشنهاد خوشش آمد و آنها شروع به شمردن ماشینهای قرمز کردند. در ابتدا فکر و ذهنش به درد زانویش بود، اما با شمارش بیشتر، کم کم آن را فراموش کرد.
وقتی به خانه رسیدند. لیلی دوباره میخندید. زانویش کمی درد میکرد، اما نه آنقدری که گریه کند. او یاد گرفت که گاهی اوقات، مدیریت احساس کمک میکند بهتر با غم کنار بیاییم.
ایستگاه فکر
1-اگر گرسنه باشید ، میتوانید روی درس تمرکز کنید؟
2-اگر در مدرسه همکلاسیتان شما را مسخره کند. میتوانید بیاعتنایی کنید و تلافی نکنید؟
3-اگر تیم مورد علاقه شما ببازد. خیلی زود از آن نا امید میشوید؟
انتهای پیام/