صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۳:۳۳ - ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲

کیت بلانشت از تجربه‌های تلخ و شیرینش در جشنواره کن گفت

کیت بلانشت در چهارمین روز جشنواره کن به نقل خاطراتش از اولین حضورش در جشنواره کن وقتی که به قول خودش «هیچکس» بود پرداخت.
کد خبر : 848523

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری علم و فناوری آنا ، نفیسه اسماعیلی، کیت بلانشت در چهارمین روز جشنواره کن به نقل خاطراتش از اولین حضورش در جشنواره کن وقتی که به قول خودش «هیچکس» بود پرداخت.

این بازیگر برنده جایزه اسکار به فرنچ ریویرا آمد تا تازه‌ترین فیلمش به نام «پسر جدید» را معرفی کند و به نقل خاطراتش از اولین حضورش در جشنواره فیلم کن در ۱۹۹۹ پرداخت.

بلانشت ۵۴ ساله در گفتگو با مجله پیپل گفت: «اولین باری که به کن آمدم تمام بدنم سیاه و کبود شد، چون با یک فیلم کمدی کوچک تازه وارد این صنعت شده بودم و هیچکس مرا نمی‌شناخت. برای همین هرکسی به من می‌رسید یک تنه‌ای به من می‌زد و به گوشه‌ای پرتم می‌کرد.»

آن زمان، بلانشت برای حمایت از فیلم کمدی رمانتیکش به نام «یک شوهر ایدئال» به همراه جولین مور و روپرت اورت به کن آمده بود.

بلانشت سی ساله در آن زمان تازه کارش را شروع کرده بود و بعد از نامزدی برای بهترین بازیگر نقش اول زن در فیلم تاریخی «الیزابت» در سال ۱۹۹۸ تازه داشت اسم و رسمی برای خود به هم می‌زد.

«بعد دفعه بعدی که با یک فیلم به کن آمدم، اصلاً نمی‌دانم چرا، ولی آن فیلم شد فیلم افتتاحیه جشنواره» و آن سال حالا یکسری آدم بودند که دیگران را از سر راه من کنار می‌زدند تا من بتوانم روی فرش قرمز راه بروم؛ بنابراین من هر دو تجربه را دارم و آدم‌ها معمولاً اولین تجربه را فراموش نمی‌کنند.»

فیلم وارویک تورنتون برای اولین بار در روز جمعه در کن نمایش داده شد. بلانشت نقش اول این فیلم را بازی می‌کند. او یک راهب توبه کار است که یک صومعه دورافتاده را اداره می‌کند. یک روز یک پسر بومی استرالیایی نه سال دردل شب به آن صومعه می‌آید و داستان از این جا شروع می‌شود.

انتهای پیام/

ارسال نظر