صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
ماجرای یک کلاهبرداری شیرین خانوادگی؛

۳ غواص نوجوان که برای رفتن به جبهه هم‌پیمان شدند

غواص ۱۵ ساله‌ای که در عملیات کربلای ۴ و ۵ حضور داشت، می‌گوید: «در زمان جنگ تحمیلی من و علی عدالتی و رسول عبداللهی پیمان بستیم که باهم به جبهه برویم. هر سه به جبهه رفتیم. دو نفر از ما شهید شد و من زنده ماندم.»
کد خبر : 838166

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، فاطمه ملکی ـ ۱۴ ـ ۱۵ سال بیشتر نداشتند؛ اما طوری غواصی را یاد گرفتند که فرماندهان ارتش از مهارتشان انگشت به دهان مانده بودند و این غواص‌های نوجوان توانستند در عملیات کربلای ۴ و ۵ خط‌شکن باشند و مقابل بعثی‌ها بایستند.

«محمدباقر برزگر» یکی از نیروهای غواص ۱۵ ساله‌ است که در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ و تکمیلی کربلای ۵ حضور داشت. آنچه پیش رو دارید، گفت‌وگویی با این غواص ۱۵ ساله در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران است که این گفتگو به زبان آذری گرفته شده و به فارسی ترجمه شده است.

سه نوجوانی که برای رفتن به جبهه هم‌پیمان شدند

محمدباقر برزگر با سه نفر از دوستانش عهد بسته بودند که باهم به جبهه بروند. وی درباره این پیمان می‌گوید: «ما سه نفر بودیم. آن زمان ما سه نفر پیمان بستیم که باهم به جبهه برویم. من و علی عدالتی و رسول عبداللهی. دو نفر از ما شهید شد و من زنده ماندم. شهید «علی عدالتی» متولد ۱۳۵۰ از سلماس استان آذربایجان غربی بود. پدر او از جانبازان جنگ تحمیلی بود.

علی از نیروهای گردان امام سجاد(ع) بود. او در عملیات کربلای ۵ و در منطقه شلمچه بر اثر بمباران شیمیایی منطقه توسط بعثی‌ها به شهادت رسید. پیکر او از شدت اثرات شیمیایی سیاه شده بود. طلبه شهید «رسول عبداللهی» غواص ۱۵ ساله بود. من و شهید رسول عبداللهی در عملیات کربلای پنج باهم بودیم. نزدیکی‌های صبح ۲۰ دی ماه ۱۳۶۵ بود. تعدادی از بعثی‌ها را به اسارت گرفته بودیم و رسول عبداللهی رفت تا آنها را تحویل بگیرد خمپاره ۱۲۰ به او اصابت کرد و به شهادت رسید.»

ترفند نوجوان ۱۵ ساله برای اعزام به جبهه

این نوجوان زمان اعزام به جبهه ۱۵ سال بیشتر نداشت. یکی از نکات جالب در خاطرات این نوجوان رزمنده، ترفند وی برای گرفتن رضایتنامه از والدین‌اش بود.

وی در این باره می‌گوید: «من متولد ۱۰ مرداد ۱۳۵۰ در روستای «گورچین قلعه» استان آذربایجان غربی هستم. پدرم کشاورز بود. ما ۶ برادر و ۲ خواهر هستیم. اردیبهشت سال ۶۵ یکبار از ارومیه می‌خواستم عازم جبهه شوم اما بخاطر سن کمی که داشتم، من را به منزل برگرداندند. به همراه یکی از دوستانم شناسنامه‌ام را به ۱۳۴۸ تغییر دادم. بعد از ارائه مدارک به ما گفتند باید رضایت‌نامه والدین هم بیاورید. من رضایت‌نامه را به مادرم دادم و گفتم: قرار است از طرف مدرسه اردو برویم. مادرم هم سواد نداشت و انگشتش را جوهری کرد و روی کاغذ رضایتنامه زد. اینطور شد که مقدمات اعزام به جبهه‌ام فراهم شد.»پدرم می‌گفت: برای رفتن به جبهه کلاهبرداری کردی.

این نوجوان برای شرکت در عملیات کربلای ۴ دوره غواصی را پشت سر گذاشت و توانست وارد گروهان غواصان شود. وی بعد از یک دوره آموزشی به منزل‌شان بازگشت. برزگر در پاسخ به این سوال که وقتی به مرخصی برگشتید، پدر و مادر نگفتند چرا بدون اجازه رفتی؟ پاسخ جالبی داد و گفت: «درسته اول پدر و مادرم اصلاً اجازه نمی‌دادند به جبهه بروم اما وقتی به منزل برگشتم، در عمل انجام شده قرار گرفته بودند و برای اعزام مجدد کاری نداشتند.

حتی پدرم با مزاح به من می‌گفت: برای رفتن به جبهه کلاهبرداری کردی! من هم پاسخ دادم که شما اجازه نمی‌دادید و به همین خاطر مجبور شدم این کار را انجام دهم. بعد از آن دیگر راضی بودند که به عملیات برویم.»غیرت نوجوان ۱۵ ساله برای محافظت از کشوریکی از مسائلی که در اعزام دانش‌آموزان به جبهه به ذهن می‌رسد این است که چطور می‌شود که یک نوجوانان ۱۴ و ۱۵ ساله جرأت پیدا می‌کردند و به جبهه می‌رفتند؟ این چه غیرتی بود که در وجود نوجوان ۱۵ ساله بود و او را وادار می‌کرد راهی جبهه شود.

محمدباقر برزگر درباره این مسئله می‌گوید: «هر فردی در یک خانواده بزرگ شده است و اینها بستگی به تربیت فرزند دارد. پدر من کشاورز بود. زمان رضاشاه را هم درک کرده بود.

او می‌گفت: اگر امروز ما از مملکت‌مان محافظت نکنیم، فردا باید سرمان را جلوی غریبه‌ها خم کنیم. امروز اگر بیدار نشویم و بخوابیم فردا زیر چکمه‌های دشمن می‌مانیم. یک نکته دیگر هم هست که من در خانواده روستایی بزرگ شدم. پدرم کشاورز بود، تابستان کار می‌کرد و زمستان درآمد تابستان می‌خوردیم. در واقع ما نان حلال خورده بودیم و آن غیرت‌مان نمی‌گذاشت که نسبت به مملکت و دین‌مان بی‌تفاوت باشیم.»

انتهای پیام/

ارسال نظر