صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
پژوهشگر تاریخ معاصر در گفت‌وگو با آنا مطرح کرد؛

مسیر دشوار امیرکبیر در راه اصلاحات

پژوهشگر ارشد پژوهشکده تاریخ معاصر گفت: امیرکبیر در شرایطی، در آن برهه دشوار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی طرح‌های اصلاحی خود را آغاز کرده پی گرفت که، حتی در درون حاکمیت، صرفاً اجماعی حداقلی در ضرورت، روش و رویکرد اصلاح‌طلبانه امیرکبیر، حاصل شده بود.
کد خبر : 825338

به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری آنا، میرزا محمدتقی‌خان فراهانی مشهور به «امیرکبیر»، نخستین و یکی از شایسته‌ترین صدراعظم‌های ناصرالدین‌شاه است که از او به عنوان چهره‌ای اصلاحگر یاد می‌شود. اصلاحات امیرکبیر چندان بود که سیستم کهنه و فاسد قاجار او را تاب نیاورد؛ اول، خانه‌نشین و سرانجام نیز حذفش کرد.
در همین خصوص با «دکتر مظفر شاهدی» مورخ و نویسنده و پژوهشگر ارشد پژوهشکده تاریخ معاصر گفتگو کردیم.

*** اصولاً چند رویکرد اصلاح‌طلبانه در ایران وجود داشته است؟ آیا چیزی تحت عنوان اصلاح‌طلبی جامعه‌محور داشته‌ایم؟

در فرهنگ سیاسی، مفهومِ اصلاحات و اصلاح‌طلبی، در کلیت خود، یک پروژه و بلکه یک پروسه درون‌حاکمیتی محسوب می‌شود؛ برخلافِ تحرکات انقلابی و براندازانه، که عموماً علیهِ نظم سیاسیِ موجود شکل گرفته، گسترش می‌یابد. به‌عبارت دیگر، اگرچه، ممکن است، حتی یک روند اصلاحی عمیق و بنیادین، در نهایت، همان اهدافِ سیاسی- امنیتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ یک انقلابِ تمام عیار را هدف قرار دهد؛ اما، به‌ویژه در روش، سازوکار و فرایندی که می‌تواند و بلکه باید طی بکند، تفاوت‌هایی کاملاً مشخص و بارز با تحرکاتِ انقلابی دارد که کم و بیش همه ما، اطلاعاتِ بسنده‌ای از، لااقل، مهمترین تفاوت‌ها در روش، رویکرد و تبعاتِ آن‌ها داریم.

هر دوی آن‌ها (هم اصلاحات که در درون نظم سیاسی موجود شکل می‌گیرد و هم انقلاب که علیه نظم سیاسی موجود به‌وجود می‌آید)، در مجموع، هدف ایجاد تحول و تغییرِ در عرصه‌های گوناگونِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتیِ جامعه را دنبال می‌کنند.

این مقدمات را ذکر کردم تا بتوانیم موضوع جامعه‌محور بودن یا جامعه‌محور نبودنِ بحث و بلکه ضرورت اصلاحات و اصلاح‌طلبی را به‌گونه‌ای دقیق‌تر تبیین کنیم. باید بگویم، در کلیت خود، اصلاحات، به‌نوعی، بازنگری و به‌تبع آن تغییر، نوسازی و بازسازی روندها، ساختار‌ها و عادت‌واره‌هایی است که به‌دلایل گوناگون، دیگر، آن کارآیی و کارآمدی‌ها و کارویژه‌های ضروری پیشین را از دست داده است و به‌ویژه، رهبران و کارگزارانِ نظم سیاسیِ موجود، در موقعیت زمانی مناسب و تا وقت و توان لازم را دارند، به‌این درک و اجماع کلی، دست می‌یابند که، انجام اصلاحاتِ در چارچوبِ نظام، که می‌تواند و باید موقعیتِ آنان را حفظ و ارتقاء دهد، به‌دلایل گوناگون، به‌ضرورتی اجتناب‌ناپذیر، تبدیل شده است.

حاصل این‌که، انجام اصلاحات در مفهومِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی خود، در درجه اول، یک خواست، اراده و عملِ درون‌حاکمیتی بوده است. با این توضیح که اساساً اصلاحات یک رفتار و اقدامِ پیش‌دستانهِ نظام‌مند و هوشمندِ درون‌حاکمیتی است که هدفِ نهاییِ پرهیز و جلوگیریِ از تکوین و شکل‌گیریِ یک انقلابِ به‌مراتب پرهزینه و عموماً خشونت‌آمیز و سراسر ویرانگر را دنبال می‌کند.

اما تا جایی که به‌ایران مربوط می‌شود، به‌طور کلی، تاکنون، در سه دوره تاریخیِ مختلف، که به‌لحاظ سیاسی، اجتماعی و بلکه فکری، با یکدیگر تفاوت و تمایزِ کم وبیش آشکاری داشته‌است، شاهدِ تلاش‌هایی برای انجام اصلاحات، بوده‌ایم: برهه اولِ تلاش‌های اصلاح‌طلبانه، به‌سال‌ها و بلکه دوره تاریخیِ قبل از شکل‌گیری و پیروزی انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ ش، مربوط می‌شود؛ برهه دوم تلاش‌های اصلاح‌گرانهِ مذکور، در فاصله تاریخی تقریباً ۷۲ سالهِ عصر موسوم به مشروطیت (در سال‌های ۱۲۸۵- ۱۳۵۷ ش) شکل گرفته است؛ و برهه سوم تکاپو‌های اصلاح‌طلبی هم به‌سال‌های پس از پایان عصر مشروطیت و در فاصله پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون مربوط می‌شود.

اما ضرورت و اراده انجام اصلاحات، مستقیم و غیرمستقیم، می‌تواند در پی مطالبه و خواست اجتماعی رخ دهد و به‌اصطلاح جامعه‌محور باشد. در هر حال، حتی در ساخت سیاسیِ پیشامشروطه و در چارچوب نظم سیاسیِ سنتیِ ایرانِ دوره سلطنت و حکمرانیِ ناصرالدین‌شاه، که موضوع گفت‌وگوی حاضر، صرفاَ برهه کوتاهِ چهارسالهِ نخستِ آن را دربرمی‌گیرد، شاهد وجود نوعی حوزه عمومی و جامعه‌محورِ ولو کمتر انسجام‌یافته و ساخت‌یابی نشدهِ محدودی هستیم.

اما وقتی از انقلاب مشروطه عبور می‌کنیم و وارد نظام سیاسی جدیدی می‌شویم که در چارچوب قانون اساسی و متمم آن، حق حاکمیت ملی به‌رسمیت شناخته شده و به‌تبع آن، برخلاف ادوار گذشته، جامعه و مردم از موقعیت نازلِ رعیت به‌جایگاهِ شهروندِ دارایِ حق تعیین سرنوشتِ سیاسی ارتقاء می‌یابد، ولو به‌تدریج و با نوسانات و محدودیت‌های پرشماری که پیش روی آن چهره می‌گشاید، نقش و جایگاه کلیت جامعه در روند‌ها و ضرورت‌های خواسته یا ناخواستهِ اصلاحاتِ درون‌حاکمیتی، افزایش می‌یابد.

** آیا الگوی اصلاحی امیرکبیر از جنس اقدامات اصلاحی ناپلئون در فرانسه و پطر کبیر در روسیه بود؟

به‌گمان من، به‌دلایل گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تمدنی و تاریخی و موقعیتی که شخص امیرکبیر به‌عنوان صدراعظم ناصرالدین‌شاه در ساختار نظم سیاسی موجود داشت، که توضیح و تبیین دقیق‌تر و مبسوط‌‌تر هر یک از این دلایل، فرصتی دیگر می‌طلبد، پاسخِ من به‌این پرسش شما، منفی و خیر است.

اسناد، منابع و قراین موجودِ قابلِ دسترس هم نشان نمی‌دهد که شخص امیرکبیر رفتارها، اقدامات و مسیر اصلاحیِ پطر کبیر در روسیه (سلطنت: ۱۶۷۲- ۱۷۲۵ میلادی) و ناپلئون در فرانسه (امپراتوری: ۱۸۰۴- ۱۸۱۵ میلادی) را به‌مثابه الگویی روشی و یا محتوایی در طرح‌های اصلاحیِ خود، در آن برهه زمانیِ بسیار کوتاهِ صدارت (حدود ۳۹ ماه: ۱۲۲۷- ۲۰ دی ۱۲۳۰ ش) مورد توجه قرار داده باشد.

خوب البته میرزامحمدتقی‌خان امیرکبیر وقتی به‌صدارت رسید، تجارب سیاسی، دیوانسالارانه- نظامی و دیپلماتیکِ قابل توجهی اندوخته بود و به‌شناختِ بسیار خوبی از سازوکار‌ها و زیروبم‌های حکمرانی در ایران دوره قاجار دست یافته بود. او پیش از آن به‌مأموریت‌های سیاسی- دیپلماتیکِ مهمی در کشور‌های روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی اعزام شده و به‌تبع آن، آشناییِ خوبی با کلیتِ آنچه در نظام حکمرانیِ دو کشور مذکور می‌گذشت پیدا کرده بود. در همان حال، به‌فراخور جایگاه و موقعیتی که در ساختار سیاسی و دیوانسالاری کشور داشت از نقش و موقعیتِ کشورهایِ مهمِ دارای روابط سیاسی و اقتصادیِ با ایرانِ آن روزگار (که روسیه تزاری و انگلیس و عثمانی مهمترین و تأثیرگذارترین همه آن‌ها محسوب می‌شدند) در سیاست، اجتماع، اقتصاد و امنیتِ ایران اطلاعاتِ می‌شود گفت بسنده‌ای داشت.

ضمن این‌که، طی سال‌ها ممارست و مطالعه و مراودات و آمدوشد‌های فراوانِ با افراد و شخصیت‌های مختلف ایرانی و خارجی، اطلاعات زیادی از اوضاع و احوال ایران و بخش‌هایی از جهان به‌دست آورده و به‌تبع آن از تفاوت‌ها و بلکه فاصله تمدنی و سیاسی- فرهنگیِ بسیار آشکار و معناداری که میان ایرانِ آن روزگار با کشور‌های بعداً موسوم به‌مترقی و پیشرفتهِ جهان پیدا شده بود، به‌درک مقرون به‌واقعیتی دست پیدا کرده بود.

امیرکبیر ولو با کمی فاصله تاریخی، به‌نوعی، میراث‌دار تجربهِ عملی و تفکر هر چند بطئی‌تر اصلاح‌خواهی سال‌های پایانی سلطنت فتحعلی‌شاه و اوایل دوره سلطنت محمدشاه قاجار محسوب می‌شد. علی‌ایحال، امیرکبیر، بر این امر نیز واقف بود، که اصلاحاتِ سیاسی، قضایی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتیِ خود را با عنایتِ به‌واقعیت‌ها و پیکربندی‌هایِ سیاسی، مذهبی، اجتماعیِ خاصِ جاری و ساری در ایران صورت‌بندی و ساماندهی کند.

** منتقدان امیرکبیر معتقدند ذهن اسطوره‌ساز ایرانیان از امیرکبیر بت ساخته‌اند؛ در حالی‌که اقدامات اصلاحی امیرکبیر فاقد استحکام و قدرت لازم بود. به‌عبارت دقیق‌تر، با وجود علاقه به‌ترقی، به‌مبانی جامعه سنتی موجود و استبداد اعتقاد مطلق داشت و همین امر مانع از تحقق یک تحول بنیادین و عمیق در جامعه از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شد.

خوب، این‌که، در ادوار مختلف تاریخ معاصر، افرادی یا اقشاری یا حتی طیف وسیعی از جامعه ایرانی درک و داوری اغراق‌آمیز و حتی اسطوره‌گونه‌ای از شخصیتِ امیرکبیر پیدا کرده باشند، ممکن است، واقعیت داشته باشد؛ اما همه این‌ها نباید مانع شود تا پیرامون تبیین و تحلیل نقش و جایگاه مقرون به‌واقعیت‌تر امیرکبیر، آن هم در یک برهه بسیار بسیار کوتاه، در انجامِ آن همه اصلاحات و طرح‌های اصلاحی‌ای که در عرصه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، قضائی، آموزشی، امنیتی- نظامی داخلی و سیاست خارجی کشور، دچار به‌اصطلاح لکنت زبان بشویم. به‌ویژه این‌که، می‌دانیم، برخلاف شخص امیرکبیر و قشری اندک از دیوانسالاران و دستگاه حکومت، که با طرح‌ها و اقدامات اصلاح‌گرانه او همراهی و همگامی نشان می‌دادند، اکثریتی از تأثیرگذارترینِ عناصر حاکمیتی و غیرحاکمیتی‌ای که در جای جای هیأت حاکمه و کلیت جامعه ایرانی نفوذ و حضورِ مستقیم و غیرمستقیمِ بعضاً بسیار دیرپایی داشتند، به‌دلایل و انگیزه‌های گوناگون، نه‌تن‌ها با اصلاحاتِ امیرکبیر همدلی و همراهی نشان نمی‌دادند بلکه به‌انحاء گوناگون، در پی عقیم گذاردنِ طرح‌های اصلاحی او، در عرصه‌های گوناگون بودند.

به‌همه این‌ها، باید به‌دشواره و معضلهِ بزرگتر و تأثیرگذارترِ اقسامی از مقاومت‌ها و مخالفت‌های عمدتاً ناشی از بی‌دانشی‌ها و عقب‌ماندگی‌ها و تحجر و تعصباتِ فکری و فرهنگی اکثریت تعیین‌کننده‌تر جامعه ایرانی، در میان اقشار گوناگون مردم در گوشه و کنار کشور، هم اشاره کرد؛ که در آن شرایط خاص تاریخی، دامنه گرفتاری‌ها و موانع پیش روی آن صدراعظم اصلاح‌طلبِ ایران را برای پیشبرد طرح‌های اصلاحی خود، مضاعف‌تر می‌ساخت.
بدین‌ترتیب، امیرکبیر در شرایطی، در آن برهه دشوار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی (که ایران هم در عرصه داخلی و هم از ناحیه قدرت‌های سلطه‌جو و مداخله‌گر خارجی به‌شدت تحت فشار بود)، طرح‌های اصلاحی خود را (که حوزه‌های وسیعی را در برمی‌گرفت و باید گفت در نوع خود پکیج کاملی از عناوین و مسائل متعدد مبتلابه حاکمیت و جامعه ایرانی را در برمی‌گرفت)، آغاز کرده پی گرفت که، حتی در درون حاکمیت، صرفاً اجماعی حداقلی در ضرورت، روش و رویکرد اصلاح‌طلبانه امیرکبیر، حاصل شده بود.

با تمام این‌احوال، و به‌رغم آن‌که، حذف و قتل زودهنگام امیرکبیر از ارکان قدرت و حاکمیت، پیام و واکنشِ سلبیِ کمابیش آشکار و صریح صاحبان قدرت و نفوذ در جای‌جای حاکمیت و بلکه بیرون از حاکمیت، به‌اصول و سازوکار‌هایی بود که طرح‌های اصلاحی و تحول‌گرایانهِ او را سامان می‌داد؛ اما، بنیان‌هایی که امیرکبیر در همان فاصله زمانیِ بسیار اندک در مسیر اصلاح‌طلبی باقی گذاشت، تا آن حد، استوار شده بود که، حتی حذف تمام و کمال او از ارکان قدرت و حاکمیت هم نتوانست، مهر پایانی بر اندیشه و ضرورت اصلاح‌طلبی، بزند.

به‌عبارت دیگر، اگرچه امیرکبیر به‌عنوان معمار اصلاحات آغازین سال‌های سلطنت و حکومت ناصرالدین‌شاه، از عرصه قدرت و صدارت حذف شد، ولی، کلیت جامعه ایرانی و مهمتر از آن نظام حکمرانی، هیچ‌گاه، به‌نظم سیاسیِ قبل از آغاز اصلاحاتِ سیاسی، اجتماعی، قضایی، اقتصادی او، بازنگشت؛ و نظام سیاسیِ پساامیر، به‌دلایل گوناگون، خود را ناگزیر دید، ولو، با اکراه و انگیزه‌هایی کمتر، مرده‌ریگ طرح‌های اصلاح‌طلبانه امیرکبیر را بر دوش بکشد.

در این میان، اگرچه، تا حدی با نظر شما موافقم که اصلاحات امیرکبیر در کوتاه مدت نتوانست تحول بنیادین و بلکه انقلابیِ سریع و آشکاری در سازوکار‌ها و ساختار‌های حکمرانی و سیاست‌ورزیِ سنت‌گرایانهِ می‌شود گفت دیرپایِ جاری و ساری در کشور ایجاد کند، اما، مسیری را که او (پس از وقفه‌هایی که به‌دنبال قتل میرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی در آغازین سال‌های سلطنت محمدشاه در مسیر اصلاح‌طلبی به‌وجود آمد) آغاز کرده بود، پس از حذف و قتل او، متوقف نشد؛ تا جایی که گزاف نخواهد بود اگر ادعا کنیم، تحول بنیادینی که لااقل بر روی کاغذ، در اواخر دوره سلطنت مظفرالدین‌شاه قاجار و در چارچوب انقلاب مشروطه در عرصه حکمرانی و سیاست‌ورزی، در جامعه ایرانی، شکل گرفت، همان اندیشه، روش و رویکردِ اصلاح‌گرانه امیرکبیر در آغازین سال‌های سلطنت و حکومت ناصرالدین‌شاه، از مهمترین نقاط عطف آغاز و تداومِ تدارکات فکری و اندیشه‌ای آن محسوب می‌شد.

حاصل آن‌که، دشمنان اصلاحات، در آن برهه دشوار، معمار بزرگ تفکر اصلاح‌طلبی (امیرکبیر) را خیلی زود کشتند تا بلکه برای همیشه صورت مسئله را پاک کنند (هم‌چنان‌که قبل از او اصلاح‌طلبان پیشین را از سر راه برداشته بودند)، اما، اندیشه اصلاح‌طلبی به‌مثابه ضرورتی اجتناب‌ناپذیر در مسیر کارآمد ساختن روش و ماهیت حکمرانی و سیاست‌ورزی، به‌انحاء گوناگون، در درون و بیرون از حاکمیت، به‌حیاتِ پرفرازونشیب خود ادامه داد. 

انتهای پیام/

ارسال نظر