صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

«گروگانکشتگی» منتشر شد/ داستانی از اسارت گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران

کتاب «گروگانکشتگی» نوشته نوید ظریف‌کریمی به تازگی در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
کد خبر : 666122

به گزارش گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، «گروگانکشتگی» نوشته نوید ظریف‌کریمی، نویسنده جوان مشهدی است که به تازگی در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.


کتاب «گروگانکشتگی» داستانی است پیرامون گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران که از سوی دانشجویان پیرو خط امام به اسارت درآمدند. در پی این اتفاق، نیروی زمینی ایالات متحده در ۵ اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹ برای آزادسازی آمریکایی‌های گروگان گرفته‌شده با چندین بالگرد و هواپیما وارد حریم هوایی ایران شد که نهایتا با شکست به کشور خودشان بازگشتند.


پس از شکست عملیات نیروهای آمریکایی، گروگان‌های آمریکایی به مکان‌های مختلفی برده شدند تا امکان انجام عملیات‌هایی از این دست در آینده دشوارتر شود. داستان کتاب هم درباره انتقال چند تن از این گروگان‌ها به مشهد و روایت‌هایی از آن‌ها است.


این مستند تاریخی در قالب یک داستان تخیلی جای داده شده تا مخاطب در ابتدا به داستان علاقه‌مند و سپس به واسطه آن از وقایع تاریخی و مستند آگاه شود. کتاب در ۴۸ بخش و در مرکز آفرینش‌های ادبی کارگاه قصه و رمان حوزه هنری تولید شده است.


در بخشی از کتاب آمده است:


«مهران با شتاب خود را به حیاط رساند و هراسان جواد را صدا زد. جواد، که از همان روز صبح فرازی کلتش را گرفته بود و ژ۳ به او تحویل داده بود، با اسلحه سنگین، پله‌های حیاط را تا ایوان بالا آمد و پرسید: «چی شده؟»
-یه نفر تو اتاقه.
- کدوم اتاق؟
-اتاق کناری گروگانا. همون که قفله.
جواد دست و پایش را گم کرده بود. با خودش فکر می‌کرد آخر یک نفر از کجا می‌تواند وارد خانه شود؟ در حالی که همه راه‌ها توسط او و بقیه بسته بود! به مهران گفت: « تو برو کمک امیر. من می‌رم فرازی رو خبر کنم.» مهران نگران گفت: «ببین! زود بیا. اسلحه نداریما».


انتهای پیام/۱۱۰/

انتهای پیام/

ارسال نظر