آلوشی
کار نویسندگی را به صورت حرفهای از کجا آغاز کردید و قبل از اینکه به صورت حرفهای رمان را شروع کنید یا وارد فضای ادبیات داستانی شوید، اصولاً از چه زمانی به نوشتن علاقهمند شدید؟
- از کودکی علاقهمند بودم ولی اصلاً فرصت نداشتم. الان هم من فرصت ندارم، اگر فرصت کنم شبها دو ساعت مینویسم. چون کار خانهام واقعاً زیاد است. من فقط میتوانم دو، سه ساعت در شب آن هم از خودم وقت بگذارم. تا به حال نشده که در روز حتی بتوانم یک خط بنویسم.
یعنی دوران نوجوانی و کودکیتان هم به ادبیات و داستان علاقه داشتید؟
- بله، واقعاً علاقه داشتم ولی اصلاً امکانش برایم مهیا نبود. بعد از ازدواجم هم که دیگر اصلاً فرصت نشد. چهارتا بچه دارم. هر کدامشان رسیدگی خاص خودش را داشت. بهترین زمان همان سال 95 بود که دیگر روح داشت از جسمم جدا میشد که حتماً من بنویسم.
یعنی تا سال 95 به صورت حرفهای داستان یا کتابی ننوشته بودید؟
- نه. اصلاً وقت این کار را نداشتم چون دخترم پزشک فوق تخصص است و باید نوهام را نگه میداشتم و الان هم همینطور. سهتا پسر دارم چون کار نداشتند، 0153 زیرزمین را دادیم به آنها و پا به پای آنها من هم کار کردم تا آنها به سروسامان برسند. الان بهترین موقع من همین 95 بود که یواش یواش آن هم شبها. من تمام کارهای خودم را خودم انجام میدادم.
اهل تهران؟
- متولد تبریز و ساکن تهران هستم. سه ساله بودم که از تبریز به تهران آمدیم.
تحصیلات دانشگاهی در حوزه ادبیات؟
- تحصیلات ادبیات ندارم ولی لیسانس روانشناسی دارم. الان هم البته ارشد شرکت کردهام ولی فرصت نمیشود.
چه شد که این تصمیم را گرفتید و با کدام کتاب بود؟
- من حج واجب رفتم و در حج واجب خیلی چیزها دیدم. اولین کارم با «مسلمانی که مسلمان شد» شروع شد که داستانهای کوتاه است. من از بچگی به صورت عجیبی به داستان علاقه شدیدی داشتم. بعداً پشت سرش دیگر «داستانهای کوتاه» بود و بعد «خدا و من» بود که حتی بچه از بهشت خودش میآید پدر و مادرش را انتخاب میکند. چون قبلاً بچهها به پدر و مادر میگفتند ما که شما را انتخاب نکردیم، در صورتی که نه، من به دیده دیدم که واقعاً بچه خودش از بهشت میآید و پدر و مادرش را انتخاب میکند. در خدا و من همه اینها را نوشتم ولی متأسفانه معرفی نشده است.
بعد از آن «شاهکار» بود که شاهکارهای زندگی خودم یا اطرافیان یا کسانی که با آنها روبهرو بودم و ائمه(ع) بود که به عینه در برزخ رفتم و در عالم برزخ دیدم. آنها چهار فرشته اعظم خداوند. «عبور از ناشناختهها» بود که در هر یک از کتابها یک مقدار حذف شد ولی باز هم دستوپا شکسته توانستم برسانم.
این داستانهای کوتاه را جایی چاپ میکردید؟
- همهاش را در همین کتاب چاپ کردهام. همه را از 95 که شروع شد تماماً در این کتاب نوشتهام.
به نظر میرسد دیر شروع کردید ولی کارنامه پرباری داشتید؟
- چون الان واقعاً روحم پرواز میکند که من یک ساعت وقت کنم بنشینم بنویسم.
در دورههای آموزش داستان هم شرکت کردید؟
- اصلاً. من چنین وقتهایی نداشتم. همین چیزی که در مغزم بوده و از هیچ طرف حمایت هم نشدم. الان هم فکر میکنم باید بهتر از اینها میبودم.
چه کسی حمایت کرد؟ چه کسی گفت که فلان ناشر میتواند کارهای شما را چاپ کند؟
- من خودم یک روز به نمایشگاه رفته بودم و کتاب «مسلمانی که مسلمان شد» را نوشته بودم. با یک ناشر همینجوری صحبت کردم که گفت بله ما چاپ میکنیم. آنوقت رفتم و همین آقای صباح، درخت زندگی، همینجوری چاپ کرد و آقای قنبریان ویراستارشان بود که ویراستاری کتاب من را به عهده گرفت و من آن موقعها سرم خیلی بیشتر شلوغ بود، نوهام تازه به دنیا آمده بود و در تلاش زیاد بودم و توانسته بالاخره دست و پا شکسته، بعد از آن هم «سیمای بم» بود و «عرفان وجود» بود که آن هم کارنامه خودش را دارد. اگر من بخواهم بگویم شما دیگر اصلاً نمیتوانید این را جمع و جور کنید. هر کدام از داستانهای من برای خودشان، یا مثلاً تمام «هیچ مگو» که از شعرهای مولانا انتخاب کردهام و راجع به آن داستان گفتهام.
چند کتاب چاپ شده دارید؟
- 10 کتاب چاپ شده دارم، دو کتاب هم زیر چاپ دارم که آقای آزادیان هم ویراستاری آنها را بر عهده دارد. مال یک نوجوانی است که از هشت سالگی وارد جنگ شد. بر اثر بمباران جلوی چشمش پدر و مادرش، خانواده و برادرش تکه تکه و شهید میشوند. او از هشت سالگی اول به خاطر انتقام که برود از کسانی که پدر و مادرش را اینجوری کردند انتقام بگیرد، بعداً یواش یواش داستان به کشور، مردم و دلبستگی میرسد.
«دست مشکیها» که آرزوی دیرینه من است که اتفاقاً آقای آزادیان هم خواندند و خیلی خوششان آمد و گفتند امکان دارد این فیلم شود.
درست است که کرونا سخت بود، کارم خیلی سخت بود و بدتر شد، مسئولیتم خیلی بیشتر شد ولی یک جرقه بزرگ در وجودم به وجود آمد که من توانستم این دست مشکیها را خلق کنم. انسانهای برتر، انسانهایی که مریض نمیشوند، طول عمر زیاد دارند، این داستان راجع به انسانهایی است که با طبیعت مهربان نبودند و عمر زمین تمام شده و به اتمام رسیده بود.
«سایفر» البته یک چیز افسانهای است ولی این خلق زمین است، اینطوری من به صورت افسانهای درآوردم که به من خرده نگیرم. این سایفر از اولش در زمین بوده. یک سایفر بوده و یک ادیس هست و محور همه اینها روی این میچرخد که باعث میشود زمین را نجات دهند و با نبود امکانات در موقعی که زمین کلاً یخ زده اینها از هیچی، باید بخوانید.
بوده که دو کار شما در یک ناشر چاپ شود؟
- بله، الان صبا، درخت زندگی، 6 کارم چاپ شد. ریرا که الان معمای خوابم به قسمت چهارم رسید که این همه دارند به تلویزیون میآورند میگویند فلان از جسم جدا شده و فلان است و میروند دوره میگردند، من قشنگ در معمای خواب جدا شدن روح از جسم را گفتهام. خودم به عینه یک تجربهگر واقعیام. الان به چاپ چهارم رسید.
6 کتاب را صبا که درخت زندگی، دوتا آرمانشهر من و معمای خواب ریرا، الان هم که دست مشکیها دارد آقای سرمدی و تاریکی دولت عشق که آن هم انتشارات سرمدی.
به نظر میرسد دوتا محور که در داستانهای شما خیلی پررنگتر است بحث اسطوره است و مذهب و معنویت؟
- مذهب بله و معنویت بیشتر ملاک من است. یعنی معنویت همراه با مذهب است. یعنی مذهب واقعی نه این مذهبی که آدم فقط بخواهد بگوید مذهب. یک مذهبی است که به طور واقعی در گوشت و خون آدمی رفته، یعنی هیچ کسی به آدم نمیتواند بگوید تو باید این کار را کنی. یک جور مذهبی است که واقعاً مثل همین اسلام خودمان که اصلاً زوری نیست و طوری است که آدم عاشقانه سراغش میرود ولی متأسفانه بعضیها این را خوب درک نمیکنند.
فکر میکنید ادبیات داستانی ما همچنان میتواند روی مسائل مذهبی تکیه کند و به نوعی از آنها استفاده کند؟ هنوز جای کار دارد؟
- بله. به نظرم الان مذهب در اعماق وجود انسان میتواند بر همه چیز غلبه کند. اعماق وجود انسان اگر واقعاً مذهب واقعی، اگر آدم خدایش را نشناسد صددرصد هیچ وقت خالق چیزهای دیگر نمیشود.
جدا شدن روح از جسم و فراتر رفتن، توانستم از آن به داستان دست مشکیها برسم که ماورایی را به کمک گرفتم، توانستم به فضا بروم، جاهایی بروم که زمین از دست رفته بود.
آرزویم این است که این فیلم شود ولی متأسفانه از نویسندهها اصلاً حمایت نمیشود، هیچ جایی را در نظر نمیگیرند، مثلاً یک کتابفروشیهایی باشد که آدم بتواند کتابهایش را آنجا به فروش بگذارد. نویسنده خودش باید دنبالش بیفتد که کتابهایش را بفروشد. یک مقدار سخت است. آرزویم این است که نویسنده، نویسندگی کند. آنهم من که واقعاً از چشم، از همه چیز، من از خوابم میزنم که میتوانم نویسندگی کنم.
ارتباطی بین حوزه نویسندگی و حوزه هنرهای تصویری ما، نمایش و سینما و تلویزیون برقرار نیست.
- الان پسر بزرگ من خودش خلاق است و از یک بطری شیری که ما بیرون میاندازیم باید ببینید چه چیزهایی خلق میکند یا با نوارهای کاست چه کارهایی میکند. متأسفانه از هنرمند کلاً حمایت نمیشود.
نویسندههای مورد علاقه در سنین نوجوانی، جوانی و همین الان؟
- من وقتی که نتوانم خودم بنویسم چطور میتوانم یک کتاب بخوانم. من جزء کسانی بودم که اصلاً فرصت این کار را نداشتم. از مدرسه ازدواج کردم رفتم خانه شوهر.
بالاخره مثلاً میگویند من احمد محمود، سیمین دانشور، دولتآبادی، بالاخره یکی دو کتاب خواندهاید؟
- من کتابهای آنها را نخواندم. فقط یک کتاب دولت عشق را آن هم جسته و گریخته خواندم.
پیگیر نویسندههای داخلی یا خارجی نیستید؟
- کارهایشان را دوست دارم ولی اصلاً نتوانستهام بخوانم.
کسی از نویسندگان را میشناسید؟
- چون کتابهایشان را نخواندهام نمیشناسم.
علاقه به رمان خاصی؟
- نه. فقط آن چیزی که در مغزم است را تا زنده هستم میخواهم روی کاغذ بیاورم. دوست دارم مخصوصاً این کتاب دست مشکیها فیلم شود چون یک چیزی است که هم برای محیط زیست، هم برای زندگی انسان، هم برای پیشرفت در نبود امکانات است. باید ببینید که من چه چیزهایی را خلق کردم. کرونا من را واقعاً به فکر انداخت و گفتم باید یک چنین چیزهایی، بالاخره ایده است ولی وقتی علم با ماورا دست به دست هم دهند، آرکانومها بودند که اینها دست به دست هم دادند و توانستند چیزی را که بخواهد 20 سال نوری طول بکشد، در مدت خیلی کمی به یک سیاره بروند و آن را زمین 2 قرار دهند.
اگر نکتهای یا صحبتی یا توقعی به عنوان یک نویسنده از مدیران فرهنگی در حوزه ادبیات که قرار است در دولت جدید بر سر کار بیایند؟
- من دوست دارم واقعاً از نویسندهها حمایت شود. باید یک جایی را قرار دهند که کتابهایمان را به آنجا برای فروش ببریم. یا اینکه ما فقط باید بنویسم اما ناشرها باید حمایت شوند که بتوانند ما را حمایت کنند.
بین این 10 تا کتابی که من نوشتم و چاپ کردم، باید یک ناشر هم حمایت شود، امکانات در اختیارش بگذارند که بتواند کتاب من را بگیرد چاپ کند یک مبلغی هم به من بدهد. این طوری نیست که مبلغ ندهند. حالا من خود نوعیام را نمیگویم از جانب کل صحبت میکنم که واقعاً باید حمایت کنند، یک کتابخانههایی را بگذارند که کتابهایمان را بگذاریم.
الان کتابخانههایی که میگویید هست، حوزه هنری، خیلی از ناشران، سرای اهل قلم، خیلی از نهادها و مؤسسات هستند. رفتید و تحویل نگرفتند؟
- وقتی حتی آقای سرمدی میخواست یک کتاب را میخواست ببرد به جایی که من اسمش را هم نمیآورم بدهد، اصلاً قبول نمیکنند در صورتی که خود ناشر داشت میبرد و من هم نبودم. واقعاً خودشان باید این کارها را انجام دهند نه منِ نویسنده.
در بحث معرفی کتابها اگر نکتهای هست بفرمایید؟
- کتاب دست مشکیها مخصوصاً برای من خیلی مهم است. دوست دارم از من حمایت شود. دوست دارم جهانیان این را بخوانند. یعنی یک داستانی است که تا حالا درست که من زیاد کتاب نخواندهام و خبر ندارم ولی بچههای من همگی خواندهاند، اکثراً تحصیلات عالیه دارند، یک چنین داستانی نبوده.
کارهایتان را برای نویسندهها و اساتید این حوزه میبرید که بازبینی کنند و نظرشان را به شما بگویند؟
- بله. آقای قنبریان کتابهای من را به چندین نفر داده بودند. خودشان هم در ویراستاری مطالب ارزندهای را راجع به کارهایی که من داشتم بیان کردهاند. روراست بگویم من اصلاً به آن صورت شناخته نشدهام.
با نویسندهها و محافل ادبی در تماس نیستید؟
- نه. چون آن موقعیهایی که دعوت میکردم و با چند نفر صحبت میکردم آنها هم همین نظر من را داشتند. الان هم که با شیوع کرونا مواجه هستیم که امکان جمع شدن هم نیست.
متولد؟
- 1337.
سال ازدواج؟
- 1355. الان 63 سالم است. از سال 95 هم کار نویسندگی را به صورت حرفهای شروع کردم.
انتهای پیام/