فرآیند خلع انسان از مقام خلیفةاللهی در علم مدرن
به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگ گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، همانگونه که هستیشناسی علوم مدرن دارای تفاوت به علوم ماقبل از آن است، ماهیت انسانشناسی در این علوم چه تفاوتی با قبل از آن دارد؟
هیوم در رساله ریاضیات، فلسفه طبیعی و دین طبیعی را برآمده از وابسته به دانش بشر دانست. هیوم میگفت: «باید قوا و توانهای انسان را بشناسیم». اگر مراد هیوم از دانش بشر و شناخت قوای انسانی، علمالنفس باشد، کلام تازهای نیست.بحث از دانشی است که تا قبل از آن دوره، سابقه نداشت. بنابراین به قصد تبیین مبادی طبیعت آدمی، نظام کاملی از علوم ساخته میشود که بر شالودههای تقریبا یکسره تازه، بنا شده و تنها شالودهای است که علوم، بر آن پا میگیرد.
نوشتههای دالامبر، دیدرو، انبوه مکتوبات ولتر و در نهایت تولد «دایرةالمعارف»، همه و همه در مسیر توسعه و ترویج «دانش نیوتنی» و یا «دانش بشر» هیوم قرار گرفتند. به همین جهت، دو بازه مهم دوره روشننگری را علمی بودن و سکولاریسم میدانند. لذا کاسیرر در وصف آن دوره از پیدایش «مفهوم نو حقیقت» سخن میگوید: اکنون در کنار حقیقت وحی شده، حقیقت مستقل و اصیل طبیعت پا به عرصه وجود میگذاشت. این حقیقت نه در کلام خدا، بلکه در آفرینش او آشکار میشود. این حقیقت بر پایه گواهی کتاب مقدس یا سنت نیست، بلکه حقیقتی است که همواره در برابر دیدگان ما است.
مزدک رجبی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، گروه پژوهشی تاریخ و تمدن غرب میگوید: همانگونه که انقلاب علمی جدید، طبیعت موضوع شناساییاش بود باید همه این رازهای طبیعت برداشته میشد تا بتوانند با قوانین عامی تمام اصول طبیعت را بشناسند و توضیح دهند. کاری که بعدا به کاملترین شکل در علم مدرن و در فیزیک نیوتن انجام شد تا اینکه در سده بیستم و فیزیک نیوتن، با گسستی که در فیزیک ایجاد شد، فرآیندی که در قرون ۱۷ و ۱۸ آغاز شده بود بهخصوص در قرن هجدهم آرام آرام واژه ترکیبی طبیعت بشری را مشاهده میکنیم.
رجبی میافزاید: در آثار تجربهگراهای بریتانیایی بهخصوص در آثار هیوم این عبارت را میبینیم. از این طرف هم در دیگر حوزههای فکری آن را مشاهده میکنیم. گویی قرار است که انسان هم مانند همه حوزههای دیگر طبیعت توضیح داده و تبیین و انسانشناسی به معنای جدید ارائه شود و یک انسانشناسی علمی از وجوه مختلف شکل میگیرد.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میگوید: اما از قرن ۱۷ به بعد فیزیولوژی و پزشکی مدرن داریم که قرار است طبیعت زیستشناسانه انسان را معرفی کنند و از قرن ۱۸ به بعد با تأسیس و شکلگیری نظریههای مهم اجتماعی مثلاً در روسو و بعد در قرن نوزدهم با متفکران سوسیالیسم به خصوص مارکس و بعدتر با تأسیس رسمی شاخههای علوم اجتماعی و جامعهشناسی توسط چهرههایی چون دورکهیم، آگوس کنت و بعدتر ماکس وبر در آلمان به طور کامل علوم اجتماعی و علوم انسانی مدرن شکل میگیرد که از آن سو از قرن نوزدهم به بعد در حوزه روان انسانی مطالعه صورت میگیرد و سپس تا اوایل قرن بیستم چهره شاخصی مثل فروید رؤیت میشود که به شکلگیری روانکاوی میپردازد.
وی میگوید: در طبیعت بشری انگار بشر مورد مطالعه قرار میگیرد. ممکن است این عبارت امروز برای ما اصلاً تعجب ایجاد نکند اما در قرن هجدهم یک انقلاب بود. بشر مگر در کنار میز و صندلی و درخت و ... مورد مطالعه قرار میگیرد؟ مگر با آنها یکسان میشود؟ بله، متأسفانه این رقم میخورد و بشر دیگر چیز شاخصی نیست. در حالی که در مسیحیت، بشر بین موجودات دیگر متمایز از آنهاست و قرار نیست مورد مطالعه قرار بگیرد بلکه دارای نقش الهی است و نفس بشری الهی است. درست است که بشر گناه میکند و صاحب گناه نخستین است اما نفس بشر الهی است. به تعبیر اسلامی دارای مقام خلیفةاللهی است و به تعبیر مسیحی بشر تصویر خدا است و موجود بیجان یا جاندار مثل بقیه موجودات نیست که مورد مطالعه صرفاً مادی قرار بگیرد.
رجبی میگوید: بشر موجودی نیست که قرار باشد مانند جزئی از طبیعت مورد مطالعه باشد، اما این تغییر بنیادین با انقلاب فکری، فلسفی و علمی جهان مدرن آغاز میشود و عبارت «طبیعت بشری» در متون مختلف متفکرانی چه متفکران فلسفی و حتی برخی از کتابها و متون علمی بهطور مداوم تکرار و در نهایت به مسئله تبدیل میشود و آنقدر ادامه پیدا میکند تا در قامت یک اصل مینشیند. طبیعت بشری در علم مدرن به معنای ذات بشری نیست بلکه منظور Nature است و انسان هم جزئی از اجزای آن محسوب میشود بدون هیچ تفاوتی.
انتهای پیام/۴۱۶۲/
انتهای پیام/