صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۰۲ - ۱۸ فروردين ۱۴۰۰
آینه جادو - ۶ - بازخوانی کتاب «فردایی دیگر» نوشته سیدمرتضی آوینی

بهشت زمینی کجاست؟

عجیب به نظر می‌رسد؛ آنچه ما از سنت ژاپن می‌شناسیم شباهتی با تمدن غرب ندارد. می تی کومون و احترام هر موجود زنده‌ای به نشان مأمور مخصوص حاکم بزرگ هر چند به ظاهر نشان از یک تمدن بسیار متفاوت با غرب دارد، اما آوینی دقیقاً همین نکته را «راز سرزمین آفتاب» می‌داند.
کد خبر : 573291

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا؛ ریحانه علوی: چند سال پیش که سونامی ژاپن شروع شد، خیلی‌ها فکر می‌کردند الان مردم ژاپن به سمت فرودگاه‌ها حمله می‌برند، طبیعی هم بود. ماجرا وقتی دلهره‌آورتر می‌شد که هر روز خبرهای نگران‌کننده‌ای درباره خطر نیروگاه‌های هسته‌ای هم می‌رسید. اما مردم ژاپن از راه‌های خروجی شهر استفاده می‌کردند و حتی خبری منتشر شد که مردم به دلیل اعتماد به دولت تا زمان اعلام خروج اجباری، شهرهای خود را ترک نمی‌کنند.


راز سرزمین آفتاب


این واکنش برای ایرانی جماعت که تا شیر آب خانه‌اش چکه می‌کند، از کارمند وزارت نیرو تا وزیر و وکیل را مقصر می‌داند و دعای خیر برایش می‌کند، عجیب و خنده‌آور است اما ژاپنی‌ها این‌طوری‌اند. این کار ژاپنی‌ها و رشد اقتصادی که حداقل تا یک دهه قبل این کشور را یک ابرقدرت کرده بود، برای بعضی‌ها به قدری جذاب بود که دنبال ایجاد الگوی ژاپن اسلامی در ایران بودند. مدل عجیب رشد اقتصادی ژاپن کنار سنت‌هایی که تقریباً منحصر به این گروه از چشم‌بادامی‌هاست، عجیب است و مقاله اول کتاب «فردایی دیگر» به همین پرداخته است. سید مرتضی آوینی در «راز سرزمین آفتاب» از این می‌گوید که «در بطن سنت ژاپنی ویژگی‌هایی وجود دارد که می‌تواند با توسعه تکنولوژی و تمدن سرمایه‌داری هم‌سویی و هم‌جهتی داشته باشند.»


شرق ژاپنی


کمی عجیب به نظر می‌رسد. آنچه ما از سنت ژاپن می‌شناسیم شباهتی با تمدن غرب ندارد. می‌تی کومون و احترام هر موجود زنده‌ای به نشان مأمور مخصوص حاکم بزرگ هر چند به ظاهر نشان از یک تمدن بسیار متفاوت با غرب دارد، اما آوینی دقیقاً همین نکته را راز سرزمین آفتاب می‌داند. «پرستش میکادو به مثابه فرزند و فرستاده آماترهاسو - یکتا درخشنده آسمان - همواره در تمام طول تاریخ ژاپن حافظ وحدتی بوده که با وجود حکومت‌های متخاصم قبیله‌ای اجازه نداده کشور واحد ژاپن از هم بپاشد» و بعد توضیح می‌دهد پرستش و اطاعت امپراتور، ارتباط مستقیمی با وطن‌پرستی دارد و آن را ناشی از یک ایمان اساطیری می‌داند و در توضیح یکی از دلایل این امر، نبود شریعتی نظام‌مند را عنوان می‌کند: «شریعت صورت ظاهر حقیقت دین است و مهم‌ترین ویژگی که ژاپن را آماده قبول نظام سرمایه‌داری و توسعه تکنولوژی کرده، این است که آیین شینتو یک نظام معین اخلاقی ندارد که بر آن اطلاق شریعت روا باشد.»
به نظر می‌رسد در دوران کم‌رنگ شدن نقش امپراتور، روح جمعی مردم ژاپن همان نسبت را - کم یا زیاد - متوجه دولت کرده است.


توهم زمینی بهشت


داستان‌های علمی - تخیلی مثل داستان‌های ژول‌ورن رویاپردازی‌هایی بود که به امید ماجراجویی بیشتر یا رفاه ابزاری، ساخته می‌شد. آوینی در «بشر در انتظار فردایی دیگر» به دو کتاب می‌پردازد که هر چند به ظاهر تصور آرمانی دنیای آینده بشر را نمایش می‌دهد، اما فاقد اندیشه‌های ایدئولوژیک نیست:


«رمان «دنیای متهور نو» نوشته آلدوس هاکسلی مظهر نگرانی بشری است که خود را مقهور تکنولوژی می‌بیند؛ سحر تکنولوژی در اختیار غریزه سیراب‌ناشدنی قدرت، اضطرابی که در کتاب «۱۹۸۴» هم جلوه‌گر شده است. داستان این کتاب هم در لندن، پایتخت انقلاب صنعتی می‌گذرد.» جایی که پادشاهی فورد شروع شد.


این آغاز ساخت یوتوپیایی است که دنیای متهور نو بر اساس آن بنا شده: «یوتوپیا توهم زمینی بهشت گمشده آدمی‌زادگان است و بهشت اگر بخواهند که در زمین محقق شود، سرابی بیش نیست. هر ایدئولوژی سیاسی خواه‌ناخواه تصوری از یک بهشت زمینی دارد که غایت خویش را در آن متحقق می‌بیند. هاکس در «دنیای متهور نو» تصویری از بهشت موعود خویش به دست نمی‌دهد، اما «یوتوپیای علمی» یا صورت مثالی مدینه‌ای را که در سایه علوم و تکنولوژی بنا می‌شود، جهنمی بسیار وحشتناک و پررنج می‌بیند و حق با اوست.»


تکنیک برای نابودی


آوینی دنیای متهور نو را صورت انتزاعی جامعه امروز می‌داند: «فرد انسانی مستحیل در جمع شده است و اجازه ندارد عالمی متعلق به خویش داشته باشد، اما از آنجا که این استحاله در هم‌سویی و هماهنگی با اهوای نفس اماره انجام گرفته است، فرد خود را منقاد و مسیطر نمی‌یابد؛ افراد با توهمی از آزادی فریفته شده‌اند.»


در ۱۹۸۴ جورج اورول هم ماجرا همین است. در این داستان حکومت مسلط با نفی فردیت و تمایز آدم‌ها به صورتی از ثبات دست یافته است، اگرچه باز هم نه به‌طور کامل.


با تمام تفاخر بشر امروز به دنیای پیشرفته و گسترش تکنولوژی در تمام ابعاد زندگی، آوینی سیطره تکنیک را باعث نابودی آزادی می‌داند؛ همان چیزی که بشر امروز به امید رسیدن به آن تمام قیدهای عقلی و دینی را بر قامت خود دریده است؛ «سیطره تکنیک، آزادی را نابود کرده و انسان را تا حد محوری که چرخ‌های تکنولوژی گرد او می‌چرخند، تنزل کرده است.»


آوینی با توضیح بخش‌های مختلف این دو کتاب می‌پرسد آیا دهکده جهانی مارلاش مک لوهان محقق نشده است؟


پایان دوران پوچی


«آخرین دوران رنج» مقاله‌ای است که آوینی در نقد کتاب عبور از خط یونگر نوشته است. کتابی درباره نیهیلیسم: «گردباد بلا و تبعیدگاه بلا استعاره‌هایی است که یونگر برای دلالت بر دوران غلبه نیهیلیسم برگزیده، تاریخ غرب، تاریخ نیهیلیسم است، اما این بلا یا به عبارت بهتر فتنه، آن همه عظیم است و فراگیر که کسی را امان نداده است. مگر آنان را که از سیطره زمان و مکان - یا به عبارت بهتر از سیطره بعد - رهیده باشند و چنین کسان کجایند؟ ارنسته یونگر از همان آغاز نیهیلیسم را مثل «مرحله‌ای از یک پیش‌آمد معنوی» می‌بیند که خود نیهیلیسم احاطه‌اش کرده است. یعنی همان اسطوره چشمه حیات در دل برهوت ظلمانی، طلوع از مغرب و این راست است؛ فقط در اعصار جاهلی است که باید امید بهشت داشت.»


در آستانه آخرین دوران رنج


آوینی معتقد است دوران نیهیلیسم به پایان رسیده است و تاریکی و ظلمات این عصر را به تاریکی قبل از طلوع تشبیه می‌کند: «نیهیلیسم خود نمی‌تواند مادر روشنایی باشد، اما کار انکار را تا آنجا می‌کشد که خود را نیز انکار می‌کند و این است منشأ خیر.»


با آنکه به نظر می‌رسد پیشرفت تکنولوژی در این عصر به نظم گسترده غرب منجر شده، اما آوینی معتقد است: «این نقطه قدرت درست همان نقطه ضعف اوست. وقتی انسان به قدرتی اتکا پیدا کند که بیرون از وجود اوست، دیگر نمی‌تواند خود را قدرتمند بداند. نقطه اتکای بیرونی همواره با یک نقطه ضعف درونی همراه است.»


و بعد ترس از مرگ را بزرگ‌ترین ضعف بشر می‌داند: «اژدهای قدرت که همان شیطان اساطیری است، حاکمیت خویش را بر ضعف‌های بشر بنیاد نهاده است و از همه بیشتر بر «ترس از مرگ». برای من بسیار اعجاب‌آور است که ارنسته یونگر به یک چنین دریافتی رسیده و اگر جز همین یک نکته در سراسر کتاب «عبور از خط» نبود، باید که آن را چون رهنمودی گران‌بها برای غلبه بر این نیهیلیسم نظام یافته بپذیریم، نزدیک‌ترین تجربه‌ای که برای ما می‌تواند صدق سخن یونگر را آشکار کند، انقلاب اسلامی ایران است. اژدهای قدرت هنگامی امید از ایران بازگرفت که خلایق را فارغ از ترس یافته با ترس از مرگ.»


آوینی با شرح کتاب یونگر معتقد است عشق و نترسیدن از مرگ انسان را از خودبنیادی نجات می‌دهد و تازه پس از توبه از آن است که به سوی بهشت متعالی حرکت می‌کند: «این دوران اکنون آغاز شده، اگرچه آخرین دوران رنج هنوز در راه است.»


ختم ساغر


پنج مقاله آخر «فردایی دیگر» درباره شعر است. آوینی تغزل را سرانجام جنون می‌داند. جنونی که خدا انسان را به آن ستوده است؛ «انه کان ظلوما جهولا» عاشق مجنون است و مجنون را با عقل میانه‌ای نیست؛ ظلوم است جهول و اگر این جنون عشق نبود با ما بگو که انسان آن امانت ازلی را بر کدام گرده می‌کشید؟»


و بعد ریشه جنون و شعر را دل می‌داند و می‌گوید: «شاعر نبی نیست و پروای عقل ندارد، بر او نیست که طریق رفتن را نیز تعلیم کند. او به ترک عادت می‌خواند و عالم خلاف عادات، هم عالم وهم است، و هم عالم عشق. عالم عادات عالم حقیقت و معنی نیست، اما چه بسا شاعران که گم‌گشتگان دیار وهمند و مصداق این سخن آسمانی که انهم فی کل واد یهیمون و چه قلیلند شاعرانی که آنان را درد عشق بخشیده‌اند و شرف حضور».


جایی دیگر با انتقاد از شعر امروز می‌گوید: «شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است و این جماعت شاعرنمایان را که چشم به مائده‌های زمینی گشوده‌اند، کجا می‌توان شاعر دانست؟ شعر اینان جز بازتاب انفعالات نفسانی‌شان نیست، نه از حضور در آن خبری است، نه از درد فراق، نه از شیدایی جهان و هیبت جلال و نه از مستیه و بی‌خودی. مستان آب انگور از عقل گسسته‌اند، اما آن عهد را با جهل بازبسته‌اند؛ ولی مستان می الست از عقل گسسته‌اند تا به عشق بازپیوندند.»


پیمانه توحید


آوینی در مقاله ختم ساغر، امام را از این دسته می‌داند و می‌گوید: «غلط است اگر بگوییم که حضرت ایشان شاعر است، همان سان که درباره ائمه اطهار نیز چنین اطلاقی روا نیست، اگرچه ایشان نیز گه‌گاه شعری می‌سرودند و ان من الشعر لحکمه. آنگاه که پیمانه شوریدگی دل لبریز شود، آنچه از آن سرازیر خواهد گشت، شعر است.»


و بعد با مقایسه میان شعر امام خمینی(ره) و حافظ می‌گوید: «حضرت روح‌الله را نیز طوطی‌صفت در پس‌آیند داشته‌اند تا سخن استاد ازل را تکرار کند و شعر او در بارده سر ملکوت هاست در پیمانه مثال.»


ختم ساغر با تشریح وجوه متفاوت شعری که از ساغر بهشتی جام برداشته اشعار امام را از این منظر و نه از منظر ظاهربینان پای در دنیا می‌بیند و می‌گوید: «جان من به فدای روح‌الله که آن‌گونه زیست که اهل شریعت می‌زیند و در عین حال آن‌گونه عشق ورزید و تغزل کرد که اهل حقیقت.»


انتهای پیام /۴۱۴۳/

انتهای پیام/

ارسال نظر