نگاه ایرانی و فهم منطق رفتارهای آيتالله سیستانی
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، محمدامین فرجاللهی طی یادداشتی نوشت:دیدار با پاپ، خواسته یا ناخواسته منجر به تضعیف محوریت جمهوری اسلامی در جهان اسلام و رسمیت بخشیدن به یک محور موازی یعنی تشیع غیرسیاسی عراق است. مشی ناقاطع، صلح کل و روادارانه آيتالله سیستانی، هم در عراق و بیش از آن در ایران، نسخهای غلط و آسیبزا است که نباید به آن ضریب داد.
اینکه آيتالله سیستانی در حالی که در سفر اخیر رئیسی به عراق با او ملاقاتی نداشت، با پاپ ملاقات میکند پیامش دوری از ایران نیستچرا آيتالله سیستانی برای حاج ق پیام تسلیت مفصل و تمجیدآمیز نداد و ادای دِین نکرد؟ اساسا چرا ایشان چرا نسبت به جمهوری اسلامی کملطف است؟ اینها شاید چکیده اصلیترین انتقادات جریان متدینین انقلابی است که امروز درباره دیدار آيتالله سیستانی با پاپ دیدم.
نکات من: بنظرم نگاه تحلیلی جریان انقلاب دچار دو خطا است: ایرانیزه دیدن مرجعيت" و "فهم تک بُعدی از مبارزه مرجعيت". فکر میکنم بحث درباره این دو مقدمه مفصل، در مصداق هم کمکمان میکند.
به گزارش بولتن نیوز، ایرانیزه دیدن مرجعیت": نمیدانم چرا، ولی انگار ما توقع داریم مواضع هر روحانی و عالِم و مرجعی در هر کشور اسلامی دیگر، مثل مراجع و علمای داخل ایران باشد. حواسمان نیست که مثلا آيتالله سیستانی مرجع کشور "عراق" است با همه پیچیدگیهای سیاسی و قومی و مذهبی و اطلاعاتی مخصوص عراق و شرایطش با آيتالله نوری همدانی فرق دارد.
در عراقی که گسلهای بالقوه و بالفعل شیعه و شیعه، شیعه و سنی، عرب و کرد، شیعیان موافق ایران و شیعیان مخالف ایران، موافقان مرجع اصالتا ایرانی و مخالفان مرجع اصالتا ایرانی و کلی گسلهای مختلف دیگر فعال هستند، جریانهای سیاسی مزدور آمریکا هم قوی هستند، کشور بحران های امنیتی مختلف دارد و تفرقه و انفجار هریک از این گسلها میتواند کشور را وارد یک جنگ داخلی فرسایشی بیپایان کند؛ چرا ما از"مرجع تقلید مردم عراق" توقع کنشی همسو با امام جمعه شهر تهران داریم؟ او در وهله اول، مرجع مردم عراق است و اولویتش "درون عراقی" است، از حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی گرفته تا خیلی مسائل دیگر.
هر کشوری معادلات خودش را دارد، صدور انقلاب به این معنی نیست که همه "تابع سیاستهای جمهوری اسلامی" باشند، هر فرد و جریانی را در حد پتانسیل خود باید "همسو و هم کنش" کرد
آیتالله سیستانی از سال هفتاد که پس از آيتالله خوئی به مرجعیت رسید توانست مانع نابودی حوزه نجف توسط صدام شود. مرجعیت شیعیان عراق و سالم نگه داشتنشان آن هم پس از سرکوب انتفاضه شعبانیه کار کمی نبود. از ابتدای اشغال عراق و هرج و مرجهای فرسایشی پس از آن تا ظهور داعش و شکلگیری جریان مقاومت در منطقه،او سد محکمی در برابر بلعیده شدن عراق توسط استعمار بوده و در نقش مکمل ایدههای جمهوری اسلامی گام برداشته است.
حالا چرا ما بخاطر برخی "تفاوت" ها و نه "اختلاف" ها باید ایشان را از جمهوری اسلامی دور معرفی کنیم؟ در همان زمان مبارزه امام با شاه هم، مراجعی مثل آیتالله گلپایگانی و مرعشی نجفی بودند که "مثل امام" نبودند و شاید در بعصی گامها از ایشان کُندتر بودند، اما "در مسیر و همسو" بودند. امام با آنها چگونه تعامل کرد؟
مگر در عراق آيتالله سیدمحسن حکیم نبود که با رژیم صدام پنجه در پنجه انداخته بود و در عین حال تشخیص اشتباهش این بود که تضعیف شاه شیعه، منجر به سیل بی امان الحاد و بی دینی ناشی از آزادی کمونیستها میشود؟ خدا رو شکر محتوای دیدار امام و ایشان در تاریخ ثبت شده است. غرض اینکه باید اقتضائات هر مرجع و بهترین انتخاب ممکن پیشِ رویش را درک کرد.
"فهمِ تک بُعدی از مبارزه مرجعیت": ما چون در ظرف زمان و مکان جمهوری اسلامی رشد و نمو کردهایم و مراجعی که نسلمان تجربه کرده، انقلابی قاطع و صریح بودهاند؛ با مدلهای دیگرِ مبارزاتیِ "سیستم مرجعیت" کمتر آشناییم. فکر میکنیم هرکس حتی مرجع، اگر انقلابی است باید مثل امامخمینی صریح و آشکار از مبارزه با طاغوت بگوید، به میدان بیاید و هزینهاش را هم بدهد. در حالی که در تاریخ تشیع به هیچوجه مبارزه، تک مدلی و تک بُعدی نیست.
منظورم در همان چارچوب انقلابی امام است، مثلا مراجع و علمای عصر صفویه و قاجار که بخاطر نزدیکی به سلاطین، منشأ خدمات شدند در نگاه امامخمینی نماد وظیفهشناسی صحیح هستند و قابل تحسین.
این نگاه که "انقلابی و مجاهد" یعنی "فقط" مدل "وسط میدان و مبارزه عملی" نگاه ناقصی است که بیشتر در تفکرات روشنفکری مشابه دکتر شریعتی پررنگ است و متاسفانه به نگاه اسلام ناب انقلاب اسلامی قالب و شاید غالب شده است.
نه، هر مرجع در هر زمانی بر اساس "تکلیف و اولویت اصلی" که تشخیص داده یک" مشی و راهبرد" اتخاذ کرده که باید آن را ابتدا تشخیص داد و بعد تحلیلش کرد. مثلا مشی آيتالله شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم، در برابر رضاخان تقریبا" سکوت محض" است.
چرا؟ چون تحلیلش این است که رضاشاه اگر بهانه پیدا کند ریشه دین و دیانت را خواهد کَند، و تکلیف من حفظ این نهال تازه تاسیس حوزه علمیه در برابر طاغوت دیوانهای مثل رضاخان است و موثرترین راه را مشی سکوت و بهانه دست او ندادن میداند. حتی وقتی رضاشاه با چکمه وارد حرم حضرت معصومه(س) میشود و آيتالله محمدتقی بافقی را کتک میزند، شیخ عبدالکریم صحبت درباره این مساله را هم ممنوع اعلام میکند.
چرا؟ چون رضاشاه را طاغوت نمیداند؟ نه. همانطور که علامه مجلسی برای هدف و اولویتش که حفظ و نشر معارف اهلبیت بود با شاه سلطان حسین صفوی سرتا پا عیب تعامل کرد. چون هدف مهمتری را مد نظر دارد.
آيتالله سیستانی را باید از سال هفتاد و یک شمسی که آيتالله خوئی فوت کرد و ایشان مرجع عراق شد تحلیل کرد. او هم مثل استادش توانست حوزه نجف را زیر چکمههای حکومت وحشی صدام حفظ کند، با صبر و سکوت. بنظرم این کار "انقلابی ترین" اقدام یک مرجع است.
از اشغال عراق به بعد هم که وارد سیاست شد، طیفی از هواداران ایرانی اش که بیشتر طیف متمایل به انجمن حجتیه و اسلام غیرسیاسی بودند و پس از آيتالله خوئی مقلدش شده بودند از او رویگردان شدند و به سمت آيتالله وحید خراسانی رفتند، او اما تکلیف و مدل مبارزه اش در این مقطع را ورود محدود به سیاست تشخیص داد. آیتالله سیستانی اگر استقلال خود در معادلات عراق را حفظ نمیکرد، عراق جوری طعمه معادلات استعماری شده بود که شیعه در آنجا صد گام و صدسال پَسرفت میکرد.
با این دو مقدمه معتقدم دیدار آيتالله سیستانی و پاپ را باید در اتمسفر خودش فهم کرد. پاپ که یک رهبر تشریفاتی دینی است ابتدا به دیدار "مرجع شیعیان عراق" رفته است. در دریای هرج و مرج عراق و دوران پساداعش، یک رهبر دینی که فتوایش پرچم اتحاد مردم کشورش برای مبارزه با تروریسم بوده در منزلش در شهر نجف با پاپ دیدار کرده است.
مرجعی که هرچند با جمهوری اسلامی فاصلهاش را حفظ کرده، اما برخلاف تصویری که برخی دوستانِ ایرانیاش بر آن اصرار دارند؛ گامی علیه سیاستهای کلان منطقهای ایران برنداشته و در اغلب مواقع هم همسو عمل کرده است.
دیدار با پاپ نیز خروجیِ کوتاه مدت و واقعی خاصی ندارد، یک حرکت سمبلیک است که بیش از آنکه ارزش و نتیجه واقعی داشته باشد، "مصرف تاریخی و تبلیغاتی" دارد. وگرنه این پاپ هم مثل خیلی مدعیان صلح فقط اهل شعار است و در دیدار چندسال قبلش از اسرائیل دست یک خاخام اسرائیلی را هم بوسیده و با شیمون پرز نهال زیتون کاشته است.
بر این اساس نه معتقدم دیدار پاپ و آيتالله سیستانی بمعنای تضعیف جمهوری اسلامی ايران و رسمیت یافتن تشیع غیرسیاسی بهعنوان قرائت رسمی اسلام است و نه فکر میکنم اتفاق حیرت انگیزی است که متدینان انقلابی جمهوری اسلامی حسرتش را بخورند. آیتالله سیستانی "مرجع عراق" است و مشی سیاسی روادارانه و متسامحش نیز مخصوص جامعه عراق است. همانطور که کپی پِیست کردن مدل ایران در سایر کشورها بخاطر شرایط خاص هرکدامشان شدنی نیست، کپی کردن مشی ایشان در ایران که دارای نظام مبتنی بر دین است نیز غلط است.
رفتار آيتالله سیستانی، مدل مطلوب رفتار در جامعهی چهل تکهی عراق است. واقعیت آن است که علت برخی از واکنشهای منفی ایرانی به آيتالله سیستانی، ریشه در هواداران ایرانی اش دارد. طیفی شامل روشنفکران مذهبی، اصلاحطلبان و متدینین غیرسیاسی و شاید ضدانقلاب که میکوشند مدام با برجسته کردن "مکتب نجف" و مشی متسامح ایشان، نقد و طعنههای خود به حاکمیت را بیان کنند. در حالی که شاید بهترین توصیف از مشی ایشان را باید در ویژهنامه عصراندیشه درباره ایشان و گفتگوهایش در اینباره یافت.
از طرف دیگر باید بدانیم که "صدور انقلاب" به معنای تحمیل تمام و کمال قالبهای مخصوص ایرانِ چهلسال پس از انقلاب به سایر جوامع نیست، آنچه باید در سایر کشورها ایجاد شود، تقویت و توسعه منش و منطق "اسلام ناب" در قالبهای متناسب با پتانسیلهای هر جامعه است. آیتالله سیستانی در عراق، الماسی برای تشیع است که شاید ارزشش در روزهایی که نباشد بیشتر فهم شود.
انتهای پیام/
انتهای پیام/