صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۰۷:۴۵ - ۲۶ مهر ۱۳۹۹

جدیدترین اشعار در مدح و مرثیه امام رضا (ع)

شهادت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام در روز پایانی ماه صفر قرار دارد و شعرای خوش ذوق ابیات فراوانی در مدح و مرثیه آن امام رئوف سروده‌اند.
کد خبر : 523625

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، آخرین روز ماه صفر مصادف با شهادت ولی نعمت ایرانیان حضرت سلطان علی ابن موسی الرضا علیه السلام است. ارادتمندان حضرتش اشعار فراوانی در مدح و مرثیه آن امام همام سروده‌اند.


برخی از نو سروده‌های شعرا در مدح و مرثیه امام رضا علیه السلام در ادامه آمده است؛


قاسم صرافان


نفس‌های آخر، عطش، روضه‌خوان شد


که لب‌های تشنه، به یادم بیاید


اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را


قرار است امشب، جوادم بیاید


 


قرار است امشب، شود طوس، مشهد


شود قبله‌گاه غریبان، مزارم


اگر چه غریبی، شبیه حسینم


ولی خواهری نیست اینجا کنارم


 


به دِعبِل بگو: شعر کامل شد اکنون


«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش


بگو: این نفس‌های آخر هم، اشکم


روان است، از ابیات کرببلایش


 


از آن زهر بی‌رحم، پیچیده‌ام من


به خود، مثل زهرای پشت در، از درد


شفابخش هر دردم، از بس که خواندم


در آن لحظه‌ها، روضه‌ی مادر از درد


 


بلا نیست جز عافیت، عاشقان را


تسلای دردم، نگاه طبیب است


من آن ناخدایم، که غرق خدایم


«رضا»یم، رضایم، رضای حبیب است


 


رئوفم، شهیدم، امامم، امیدم


من آن شمس عشقم که بخشیده‌ام نور


شود هر کسی، هر کجا، بی‌قرارم


دلش را در آغوش می‌گیرم از دور


 


شدم آسمان، تا کبوتر شوی تو


رسیدم که آهویی آزاد باشی


بیاور غمت را، بیا زائر من!


که مهمان صحن گهرشاد باشی


 


اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را


به یادِ سواری که با ذوالفقارش


بیاید سحر، تا بگردند دورش


خراسان و یاران چشم انتظارش


*****


قاسم نعمتی


زانویِ خسته اش تکان میخورد


پیکرش را کشان کشان میبُرد


 


چند باری میانِ راه، افتاد


گفت یا فاطمه به راه افتاد


 


هردو دستش به پهلویش دارد


عرقِ سرد بر رویش دارد


 


تا که لرزه به پیکرش افتاد


وای،عمامه از سرش افتاد


 


تار می دید  دیدگان ترش


گوئیا ریخته بهم جگرش


 


با لبِ آستین چنان زهرا


پاک می کرد خونِ لبها را


 


بر زمین میکشید پایش را


جمع میکرد هِی عبایش را


 


یک نگاهی به دور وبر انداخت


اشکی از دیدگانِ تر انداخت


 


تا که بر آستانِ حجره رسید


جگرش پاره بود ناله کشید


 


کاسه ی صبرِ عالمین شکست


همه درهایِ حجره را تا بست


 


زیر لب گفت : آه «أین جواد»


سرِ پا بود یک دفه افتاد


 


فرش ها را یکی یکی تا زد


تا گلویش لباس بالا زد


 


سینه اش را به خاکِ سرد گذاشت


یک مزاحم به رویِ سینه نداشت


 


گرد و خاکی بپاست در حجره


صحنه ی کربلاست در حجره


 


دست و پا می زد وکنارِ تنش


نیزه جا وانکرد در دهنش


 


کربلا جَدِ  او چه بد جان داد


وسط نیزه دارها افتاد


 


یک نفر زد لگد به پهلویش


یک نفر پا گذاشت بر رویش


 


یک نفر آستین خود تا زد


گوشه هایِ رداش بالا زد


 


رویِ کُرسیِ  عرش زانو زد


پنجه اول میانِ گیسو زد


 


خنجرش را گذاشت زیرِ گلو


وحده لااله الاهو


 


این گلو جایِ بوسة نبی است


حرز آن اشکهایِ زینبی است


 


هرچه خنجر کشید و باز کشید


جایِ لب هایِ خواهرش نبُرید


 


روضه را تا کنار عرش کشاند


وای ،جسمِ حسین برگرداند


 


گیسویِ مادری بهم می ریخت


حالتِ حنجری بهم می ریخت


 


کار بالا گرفت ای مردم


وای از ضربه ی دوازدهم


 


شکل رگ ها که نامرتب شد


این سخن دلخوریِ زینب شد


 


کاش در بین تان مسلمان بود


ذبحِ از پشتِ سر حلال نبود


*****


محسن ناصحی


به مشهد آمده بودم دلم حرم می خواست


دلم هوای حرم داشت ، روضه هم می خواست


 


چقدر دور تو ابنُ الشبیب می دیدم


برای روضه شدن شاعرت قلم می خواست


 


چه شد چه دید که در حس و حال گوهرشاد


هوای کرببلا کرده بود و غم می خواست


 


چه شورش است که در جان واژه افتاده است


یکی دو بیت دلم شعر محتشم می خواست


 


درست مثل نوای حزین نقاره


صدای گریه ی من نیز زیر و بم می خواست


 


میان بازدم و دم لبم سرود ؛ حسین


نفس کم آمده بود از تو باز ، دم می خواست


*****


محمود ژولیده


بسکه ای زهر تو از تیغ دل آزار تری


جگرم سوخت که از شعله شرربار تری


 


از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین


سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبار تری


 


سینۀ زخمیِ مادر ز تو یادم آمد


یعنی ای زهر ز مسمار تو مسمار تری


 


ظُهر زَهرم دهی و عصر عزادار شوی!


یابن هارون! تو ز هر شمر تبهکار تری


 


اِبنِ ملجم که به قدّاریِ خود می‌نازید


تو از آن قلدرِ بی واهمه قدّار تری


 


دستت آغشته به قتلِ دو امام است، خبیث!


از معاویۀ بَد ذات تو بی عار تری


 


تیرِ قلبم که نشد، وَرنه نشان میرفتی


تو در این مرحله از حرمله خونخوار تری


 


نَه تو معصوم کُشی، بلکه تو مظلوم کُشی


ظالم! از هر چه حفاکار، جفاکار تری


 


من چه کردم بتو اینگونه شهیدم کردی؟


تو ز هر خار و خسِ پَست، خَس و خار تری


 


به زمین خوردنَم از دور چه بَد خندیدی


تو ز ابلیس هم ای خصم، گنهکار تری


 


دیدی از جورِ تو بدجور به خود می‌پیچیم


گفتی از جدِّ غریبت تو گرفتار تری


 


گر لگد مالِ سُمِ اسب نکردی بدنم


نشد ای پَست، وگرنَه تو سزاوار تری


 


گفتی از غِیظ که هان! آنهمه انصار چه شد؟


از حسن هم تو دگر بی کس بی یار تری


 


آمدی تا بشوی مطمئن از کُشتنِ من


چه شده از پسر من تو عزادار تری


 


«نه بقا کرد ستمگر، نه بجا ماند ستم»


بخدا از عمرِ سعد نگونبار تری


 


مادرم را بخدا در غمِ من سوزاندی


هر چه گویم ز پلیدیِ تو بسیار تری


انتهای پیام/4139/


انتهای پیام/

ارسال نظر