صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۱:۱۸ - ۰۷ شهريور ۱۳۹۹
روز هشتم: حضرت علي‌اكبر(ع)؛

نخستین شهید اهل بیت در روز عاشورا که بود؟

هشتمین روز از ماه محرم در روزشمار کربلا به نام حضرت علی‌اکبر(ع) نام‌گذاری شده است، جوانی‌که از نظر سیما و منطق و گفتار شبیه‌ترین مردم زمان به پیامبر(ص) بود.
کد خبر : 509850

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، علی بن حسین بن علی بن ابی طالب فرزند بزرگ سيدالشهدا و مشهور به علی اکبر و شبه پيامبر (ص) بود. كنيه او ابو الحسن است كه در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید.


مادر على اكبر ، لیلی دختر ابی مرة بوده است . نام وى را آمنه، بَرّه و مُرّه نيز گفته اند. پدر او ، ابو مُرّه ، صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و مادرش ميمونه، دختر ابو سفيان است.


جدّ ليلى، عروة بن مسعود ثقفى ، از بزرگان صحابه است كه در رُخداد صلح حديبيه ، به نمايندگى از قريش ، نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله) وى را پس از اختيار كردن اسلام، جهت تبليغ دين ، به سوى قبيله اش ثقيف فرستاد و وى بر اثر اصابت تيرى به شهادت رسيد . چون خبر شهادت وى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود : مَثَل عروه ، مَثَل صاحب ياسين است كه قومش را به سوى خدا دعوت كرد؛ ولى آنها او را كُشتند .


بنا به نقلى ، على اكبر ، در يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى، متولّد شد. على ‌اكبر عليه السلام در شكل و شمايل و خلق و خو، شبيه ‌ترين مردم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و منش و رفتارش، اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خاطره‌ ها زنده مى‌ كرد و هرگاه اهل بيت عليهم السلام مشتاق ديدار جدشان رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله و سلم) مى ‌شدند، به چهره او مى ‌نگريستند.


 



 


حضرت علی اکبر(ع) در کربلا


حضرت علی اکبر(ع) چنان مقام ویژه‌ای نزد امام حسین(ع) داشت که ایشان با وجود آن‌که هیچ‌گاه نفرین نکرده بود، بعد از شهادت حضرت علی‌اکبر(ع) بر لشکریان یزید نفرین کرد و فرمود: «قطع الله رحمک» و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند.


از جوانان اهل‌بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از اباعبدالله برای رفتن به میدان نبرد کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود. این جوان خدمت پدر آمد و گفت: «پدر جان! به من اجازه جهاد بده.» درباره بسیارى از اصحاب، به‌ویژه جوانان، روایت‏ شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند، حضرت به‌نحوى تعلل مى‏‌کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‏‌اید) ولى وقتى که على اکبر مى‏‌آید و اجازه میدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏‌اندازند و جوان روانه میدان شد.


مورخان اجماع دارند که حضرت على‌اکبر(ع) با شهامت و از جان گذشتگى بى‌نظیرى مبارزه کرد و در راه دفاع از ولایت و امامت به فیض شهادت نائل آمد.


پیکر مطهر حضرت على اکبر(ع) با شمشیرهاى دشمن قطعه قطعه شد. وقتى امام حسین(ع) بر بالین او رسید که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین على اکبر نهاد و دشمن را نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک…» و تکرار مى‌‏کرد که: «على الدنیا بعدک العفا» و جوانان هاشمى را طلبید تا پیکر او را به خیمه‌گاه حمل کنند.


حضرت على اکبر(ع)، نزدیک‌ترین شهیدى است که با امام حسین(ع) دفن شده است، مدفن او پایین پاى اباعبدالله‌الحسین(ع) قرار دارد و به این خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد.


در تاريخ طبري آمده است: «نخستين كشته از خاندان ابو طالب، در روز عاشورا، علىِ اكبر، فرزند حسين عليه السلام بود».



روز هشتم محرم


در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.


هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه می‏كَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.


در این روز ”یزید بن حصین همدانی“ از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏كنی؟


 



عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه می‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.


 یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.


امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام ”عمرو بن قرظة“ را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.


شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود ”عباس“ و فرزندش ”علی‏ اكبر“ را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش ”حفص“ و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.



در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام كه فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: می‏ترسم خانه ‏ام را خراب كنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه ‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند. حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی كه می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.


پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی گردم یا به مملكت دیگری می روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، ”شمر بن ذی الجوشن“ سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.


انتهای پیام/


انتهای پیام/

ارسال نظر