صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش و دانش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۴۰ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۹

گزیده اشعار شب دهم ویژه محرم ۹۹

در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور ویژه شب و روز عاشورا می‌خوانید.
کد خبر : 508652

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، از سال‌های گذشته شب و روز دهم دهه اول ماه محرم با نام «امام حسین (ع)» نامگذاری شده است. روز دهم ماه محرم روز عاشوراست که در این روز روضه‌های مربوط به شخص امام حسین (ع) خوانده می‌شود؛ در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور را درباره  در ادامه می‌خوانید.


حبیب چایچیان


امشب شهادت‌نامۀ عشاق امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود


امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود...


امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت برپا می‌شود


امشب کنار مادرش، لب‌تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا می‌شود


امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‌اند
فردا به زیر خارها، گم‌گشته پیدا می‌شود


امشب رقیّه حلقۀ زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوشِ او وا می‌شود


امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی‌دست، سقا می‌شود


امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفا‌ست
فردا ز مرکب سرنگون، این سروِ رعنا می‌شود...


امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی‌یار و تنها می‌شود


امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود...


ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد «حسان»
فردا اسارت‌نامۀ زینب چو اجرا می‌شود


محمدعلی مجاهدی


فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرت‌‏فزای طور شود جلوه‌‏زارمان


فردا که کهکشان تجلّی‌ست، نیزه‏‌ها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان


فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزه‌‏هاست قرار و مدارمان


فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه می‏‌شود اخترشمارمان


فردا که روز عرضۀ عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان


فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لاله‏‌زارمان


فرداست روز وعدۀ دیدار و دیدنی‌ست
بر نیزه‏‌ها، تجلّی پروردگارمان


منظومۀ بلند شهادت، سرودنی‌ست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان...


در ما عیان جمال خدا جلوه می‏‌کند
چشمی کجاست تا شود آیینه‌دارمان؟


رنگِ پریده‌‏ای‌ست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده می‏‌دمد از شام تارمان...
::
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!


چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان


مهدی جهاندار


عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش
صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش


خسته با زین و یراقی واژگون آشفته یال
بی‌سوار و غرق خون آن اسب زیبا را نکش


یا تمام صفحه را با خیمه‌ها همرنگ کن
یا به غیر از ما رأیت الا جمیلا را نکش


آن به دریا رفته دیگر بر نمی‌گردد به دشت
خشکی لب‌های فرزندان زهرا را نکش


او که مجنون بود، مجنون ماند، مجنون شد شهید
مادرش لیلاست واویلای لیلا را نکش...


ما که جا ماندیم در ما رنگ عاشورا نبود
آبروداری کن و رسوایی ما را نکش


عاقبت آن مرد مردستان می‌آید بعد از آن
کس نگوید آن قد و بالای رعنا را نکش


میلاد عرفان‌پور


چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا


تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌بیند
مگر باران خون می‌بارد از عرش خدا فردا


برادر، دل گواهی می‌دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن‌ها چرا فردا...


همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا


ببین شش‌ماهه‌ات بی‌تاب در گهواره می‌گرید
علی از تشنگی جان می‌دهد امروز یا فردا


ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می‌افتند زیر دست و پا فردا


برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می‌شود وقتی بگوید یا اخا فردا


برادر! خوب می‌خواهم ببینم روی ماهت را
هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه‌ها فردا


به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می‌مانم
تمام هستی من، می‌روی بی من کجا فردا؟


سعید بیابانکی


پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی


یا قافله‌ای رد شده بارش همه گلبرگ
جامانده از آن قافله عطر گل سیبی...


کی لایق بوی خوشی از کوی بهشت است
جانی که از این عطر نبرده‌ست نصیبی


این گل، گل صد برگ، نه هفتاد و دو برگ است
لب‌تشنه و تنهاست، چه مضمون غریبی...


پیران همه رفتند، جوانان همه رفتند
جز تشنگی انگار نمانده‌ست حبیبی


گاهی سر نی بود و زمانی تهِ گودال
طی کرد گل من، چه فرازی چه نشیبی!


قادر طهماسبی


گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لاله‌کاری ما


تنور لاله در این فصل آنچنان داغ است
که می‏‌چکد عرق از روی شرمساری ما


به راه خیزش ما گرچه نیزه کاشته‏‌اند
جُوِی نکاسته از شور تک‌سواری ما


به رود خستۀ تاریخ داده درس شتاب
در آبراهِ هدف، موجِ بی‌قراری ما


صفی ز لشکر عشق‌اند باد و باران هم
غریب نیست شتابند اگر به یاری ما...


شروع زندگی جاودانه با یار است
در این غریب‌کشی، مرگِ اختیاری ما


به زیر سایۀ طوباقدان عاشورا
نرُسته سرو بلندی به استواری ما


صلا زدی که: کسی هست یاری‏ام بدهد؟
بلی حسین من، آنک خروش آری ما


اگر چه دیر صلایت شنیده‏ایم، اما
بگیر هر چه غرامت ز خون جاری ما


بگو به دشمن مغلوب ما که در راه است
هنوز حادثۀ زخم‌های کاری ما...


امید منتظران! با ظهور خود بزدای
غبار اشک، ز چشم امیدواری ما


«فرید» خط شهادت همیشه حایل باد
میان خستگی و پای پایداری ما


غلامرضا شکوهی


سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن می‌شکند کوه، کمرها...


در وسعت میدان نگاه تو بپوشند
هفتاد و دو خورشید تو تشریف خطرها...


جز آل علی با که توان یافت، شود جمع،
در خلقت مجموع شما، جمع هنرها؟


در بارش تیر ای همه آیات خداوند!
خوش باد که جز سینه نکردید سپرها...


خونبار شود چشم غروب از تن خورشید
جز سرخ نپوشد به سراپرده سحرها


تا خلوت تنهایی ما پر شود از اشک
بستیم پس از کوچ شما بر همه، درها


آتش به گلوی فلک افتاد که می‌کرد،
تیر از نفس کودک شش ماهه گذرها...


این غصّه درید از جگر کوه، گریبان
در خون شده از داغ پسر، چشم پدر، ها...


این آب که تن می‌کشد از کوه به دریا
از شرم لب خشک شما داشت سفرها...


از تیغ و سنان جز لب بُرّنده ندیدم
یارب چه کشیدند در این واقعه سرها؟


حیرانِ تو شد دیدۀ عالم که بر این خاک
در سایۀ خورشید ندیدند قمرها


تعلیم شما بود که جز مکتب اسلام
از اوج شهادت، چه حقیرند دگرها


این حادثۀ سرخ که در نسل شما ماند
تکرار نگردد به قضاها و قَدَرها


محسن ناصحی


حرکت از منا شروع شد و در تب کربلا به اوج رسید
روی لب‌های تشنه گل کرد و بر روی نیزه‌ها به اوج رسید


آل سفیان شد استحاله و بعد، مسخ شد در یهود و آل سعود
ظلم با شیوۀ معاصر قرن، در زمین خدا به اوج رسید


حرکت را حسین معنا کرد -شیعه در انحصار ذلت نیست-
لفظ هیهاتِ کربلای حسین، با همین محتوا به اوج رسید


صلح با شمر تا ابد ممنوع، درس عباس‌ها مذاکره نیست
فکر کن با خودت که ظهر دهم، کار سقا کجا به اوج رسید؟!


گرچه ممسوس ذات الله است، اکبر از اوج خویش آگاه است
ارباً اربا شد و در آن صحرا، در میان عبا به اوج رسید


عشق، پیر و جوان نمی‌فهمد، خون پیران چکید و اوج گرفت
خون شش‌ماهه بر زمین نچکید از همان ابتدا به اوج رسید


الهه سلطانی


شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
می‌کشد آه به یاد لب عطشان حسین


شک ندارم که دلِ عرشِ خدا می‌لرزد
گاه و بی‌گاه به یاد لب عطشان حسین


آسمان گریه‌کنان یکسره با هق‌‌‌هقِ ابر
شده همراه به یاد لب عطشان حسین


کاسه‌آبی شده خورشید و دلش می‌جوشد
هر سحرگاه به یاد لب عطشان حسین...


خم شده مثلِ کمانی به شکستن نزدیک
کمرِ ماه به یاد لب عطشان حسین


تا به «سر» می‌رسد این واقعه لب می‌بندم
قصه کوتاه! به یاد لب عطشان حسین


رضا خورشیدی‌فرد


ما به سوی چشمه از این خشک‌سالی می‌رویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی می‌رویم


قطره قطره از میان روضه‌ها جاری شدیم
بین گرد و خاک جاده با زلالی می‌رویم


نیمه‌شب از بین نخلستان کوفه رد شدیم
با صراط المستقیم از آن حوالی می‌رویم


راه را سلمان نشان داده‌ست، در نزد کریم
کوله‌باری نیست با ما، دست خالی می‌رویم


«سرزنش‌ها می‌کند خار مغیلان در مسیر»
با تمام طعنه‌های احتمالی می‌رویم...


دسته دسته، تا حرم، پرچم به دوش، از شرق و غرب
با نسیم صبح و با باد شمالی می‌رویم


اربعینی‌ها خبر دارند ما از این مسیر
«با چه حالی آمدیم و با چه حالی می‌رویم»


غلامرضا سازگار


غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!


هلال و ظهر و سرِ نیزه و تلاوت قرآن
مصیبتی‌ست که ما دیده‌ایم و کس نشنیده


روا نبود که از هم جدا شویم من و تو
چرا سر تو ز من زودتر به کوفه رسیده؟


دو روز پیش، جبین تو را به سنگ شکستند
چرا ز صورتت امروز خون تازه چکیده؟...


کنار محمل، دستم نمی‌رسد به سر نی
مرا ببخش که قدّم ز بار غصه خمیده


به نیزه‌دار بگو چند گام پیش‌تر آید
که چند بوسه بگیرم از این گلوی بریده


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر