صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۶:۴۴ - ۲۷ خرداد ۱۳۹۹

کلاهبرداران تاریخی ایران را بشناسید

همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبوده‌اند كه با انجام كارهایی كه قبلاً كسی آن را انجام نداده و یا با خلق اثری كه مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند. كلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند. بوده‌اند كسانی كه در دنیا چیزهایی را جعل كرده‌اند كه عقل جن هم به آن نرسیده.
کد خبر : 496134

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، در تاریخ کلاهبرداری دنیا چند نام از بقیه شاخص ترند افراد با هوشی که از این استعداد در راه خلاف استفاده کرده اند.یکی از جذاب ترین داستانهای پلیسی ایران در دهه سی و چهل داستان مردی بود که کاخ دادگستری را فروخت.


آرسن لوپن ایران


مهدی بلیغ معروف به آرسن لوپن ایرانی،کسی بود که کاخ دادگستری را فروخت.کلاهبردار وطنی، مردی که کاخ دادگستری را فروخت، حدود 70 سال پیش در شهریار متولد شد. مردی بی‌سواد ولی باهوش بود و بی‌تردید اگر تحصیلات مناسبی داشت، به یکی از بزرگان ادب و علم کشور بدل می‌شد. اما او از جوانی به راهی غیر از آن کشیده شد.
درسال 1337 مهدی بلیغ ، مهدی نظری وهوشنگ مجتبایی سه سارق با سابقه وتیزهوش بودند که تصمیم گرفتند با هم متحد شده ویک باند سرقت را تشکیل بدهند وبعدازاین اتحاد بود که پیمان بستند اگر هرکدام به چنگ پلیس افتادند دیگری برای رهایی او اقدام کند و دراین میان آن کسی که بیشتر از دوتن دیگر به این عهد وپیمان دل بست و وفادار ماند مهدی بلیغ بود که زودتر از آن دو گرفتار شد.
بلیغ پس از اینکه دستگیر شد چون تحمل زندانی بودن را نداشت برای برادرش نامه نوشت واز او خواست تا به سراغ دوهمدستش برود واز آنان برای آزادکردن مهدی بلیغ درخواست یاری وکمک کند.
بعداز مدت کوتاهی وقتی او متوجه شد دوهمدستش نه تنها به یاری او نخواهند آمد، بلکه در غیاب او همسرش را نیز فریب داده اند، روحیه اش به هم ریخت و زخمی عمیق از بی وفایی نظری ومجتبایی برروح وقلب او وارد شد ، بطوری که بی قراری او برای آزادشدن از زندان وگرفتن انتقام بیشتر شد وبالاخره روزی که حکم آزادی را گرفت نقشه ای ماهرانه کشید تا از دویار بی وفا وخیانتکارش انتقام بگیرد.
مهدی بلیغ برای اجرای نقشه اش در نخستین اقدام خانه ای را در منطقه قلهک اجاره کرد وبعداز آن شروع به جست وجو برای یافتن مهدی نظری وهوشنگ مجتبایی کرد. دراین جست وجوها بود که او متوجه شد هوشنگ از کشور به خارج فرار کرده است بنابراین او تمام تلاش خود را برای یافتن مهدی نظری آغاز کرد.
در کنار این جست وجوها مهدی بلیغ که لحظه ای آرام وقرار نداشت به سرقت ها وشرارت های سابق ادامه می داد. دراین گیر ودار بود که با مردی ایتالیایی به نام آلبرت آشنا شد. آلبرت نیز مردی خلافکار بود. این دوستی تازه برای مهدی بلیغ باعث شد تا او با دامنه و قدرتی بیشتر به کارهای خلافکارانه اش ادامه دهد.



فروختن کاخ دادگستری
وی با کلاهبرداری‌های کوچک روزگار می‌گذراند، اما این کارها برای مردی با هوش او کارهایی کوچک محسوب می‌شدند. تا این‌که یک روز طعمه بزرگ‌ترین کلاهبرداری خود را در جلوی در سفارت انگلیس شکار کرد؛ دو توریست آمریکایی ( البته برخی گفته اند دو شیخ عرب) که به دنبال خرید یک هتل در ایران بودند.
او آنها را به دفترش که در خیابان گیشا بود دعوت کرد و در آنجا به آنها پیشنهاد خرید یک ساختمان بزرگ و مجلل را به قیمت بسیار مناسب داد. این ساختمان، کاخ دادگستری بود که در خیابان خیام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستری از آن استفاده می‌شود. قرار بازدید از کاخ برای فردای آن روز گذاشته شد و همان روز عصر به آنجا رفت و با تطمیع اتاقدار وزیر وقت دادگستری، دفتر کار وزیر را برای مدت یک‌ساعت اجاره کرد.
فردای آن روز قبل از آمدن مشتری‌ها، 200 جفت دمپایی پلاستیکی تهیه کرد و جلوی در اتاق‌های کاخ که یک ساختمان اداری محسوب می‌شد و در آن ساعت خالی بود، گذاشت. به اتاق وزیر رفت و منتظر شکارهایش شد. آمریکایی‌ها سروقت آمدند واو به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتی مشتری‌ها درخواست دیدن داخل اتاق‌ها را داشتند،‌ به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپایی‌ها، آنها را منصرف می‌کرد. مشتریان ساختمان را پسندیدند و به پول رایج آن زمان 500 هزار تومان به او پرداخت کردند و خوشحال از این معامله پرسود، برای تحویل ساختمان 10 روز دیگر مراجعه کردند.
اما همانجا بود که فهمیدند چه کلاه بزرگی بر سرشان رفته است. وی همان روز معامله، به مصر فرار کرد و بعد از چند ماه زندگی در آنجا، به ایران بازگشت. اما در ایران بازداشت و به زندان محکوم شد و چند سال بعد از انقلاب به دلیل همراه داشتن مواد مخدر اعدام شد.او یک کلاهبردار ذاتی بود،‌حتی در زندان! او تلویزیون زندان را به یکی از زندانیان به قیمت 100 تومان فروخت و وقتی آن زندانی بعد از آزادی تلویزیون را زیر بغل زد و می‌خواست آن را با خود ببرد، فهمیده بود که چه کلاهی بر سرش رفته و مضحکه بقیه شده است!
نکته جالب این است که مسعود کیمیایی که با این کلاه بردار دیداری هم داشته است بارها تصمیم گرفته درباره این فرد فیلمی بسازد به نام خائن کشی که گویا پروانه ساختش را هم گرفته است.


سلطان کلاهبرداری ایران کیست؟


سلطان کلاهبرداری ایران مرد میانسالی است که با یک تلفن توانسته گردش مالی بسیاری به دست بیاورد. به دلیل آموزش کلاهبرداری و جعل به زندانیان به او لقب دکتر داده‌اند. او در زندان برای مجرمان خرده پا کلاس آموزشی می‌گذارد و به این طریق از آن‌ها شهریه می‌گیرد. هر بار که به دلیل ارتکاب جرمی به زندان می‌رود، زندانیان زیادی را آموزش می‌دهد و آن‌ها را تبدیل به کلاهبرداران حرفه‌ای می‌کند. سلطان کلاهبرداری کشور که به دکتر حمیدزاده معروف است از چند سال قبل فعالیت‌های مجرمانه خود را در یکی از زندان‌های استان البرز آغاز کرد. متهم روش جدیدی را ابداع کرد و با استفاده از تلفن زندان اقدام به کلاهبرداری از اصناف به روش کارت به کارت کرده و میلیارد‌ها تومان به این روش به جیب زد.


او تنها در یکی از کلاهبرداری‌هایش توانسته بود با چرب زبانی خود را مسئول خرید یکی از ارگان‌های نظامی کشور معرفی کند و با جلب اعتماد مغازه داران میوه وتره بار تهران صد‌ها میلیون از آن‌ها کلاهبرداری کرد. بررسی اقدامات تبهکارانه دکتر حمیدزاده نشان داد، او به بهانه گرفتن پرینت حساب طعمه‌های خود را به پای عابر بانک کشانده و از آن‌ها می‌خواست زبان انگلیسی را انتخاب کنند. او سپس با کمک صاحب حساب اقدام به انتقال پول به حساب خود می‌کرد.


از معرفی خود به عنوان خواهرزاده شاه تا کلاهبرداری با عنوان خیریه


شايد كلاهبردار به دنيا نيامده است اما از زماني كه او را شناختند يك كلاهبردار حرفه‌اي بود. در آن سال‌هاي جواني خود را پسر وزير جا مي‌زد و حالا كه سن و سالي را گذرانده به عنوان پدري مهربان و خير ، خودش را معرفي مي‌كند. براي همين به او لقب "مرد هزارچهره" داده‌اند.


"حجت " 58 ساله، ايراني الاصل و متولد تالش است. هنوز نمي‌دانند او درحال حاضر دقيقا در كجاست، آخرين بار رد او را در سوئد گرفته‌اند و پليس اينترپل همچنان به جست‌وجوي او در اين كشور است. اطلاعات به دست آمده از پرونده مرد هزارچهره نشان مي‌دهد او يك چهره ورزشكار نيز دارد و تاکنون در بيش از 102 مسابقه ماراتن و نيمه ماراتن در خارج از کشور شرکت کرده و حتي در اين مسابقات 22 مدال طلا، نقره و برنز وپنج جام قهرماني نيز برده است.


اما داستان اخاذي و كلاهبرداري‌هاي او به سال‌هاي دور باز مي‌گردد، به حدود سال‌هاي 50 و وقتي چهره جوانتري داشت. شروع فعاليت‌هايش به طور دقيق مشخص نيست اما 1351 اولين پرونده او با عنوان اخاذي در ساواك (سازمان اطلاعات و امنيت در دوران پهلوي) ثبت شد. او خود را درکرمان مسموم كرده بود و در بيمارستان، فرزند "حميدرضا خلعت‌بري" وزير امور خارجه وقت، معرفي کرد. با وجود آنكه به دام افتاد اما باز روش خود را ادامه داد و در شهرهاي ديگر خود را گاه فرزند وزيرامور خارجه وقت، فرزند استاندار خراسان يا فرزند وزير راه و ترابري جا مي‌زد. حتي تا آنجا پيش رفت كه يكبار خود را خواهرزاده محمدرضا پهلوي معرفي كرد.


بازي كردن در نقش‌هاي ديگري و استفاده از نام اشخاص به عنوان شيوه و روش كار مرد هزارچهره باقي ماند و او حتي در دوران بعد از انقلاب نيز با همين روش اقدام به كلاهبرداري كرد. او در پرونده خود شاكيان فريب خورده زيادي در بين کارکنان مراکز مختلفي مانند ادارات کل تربيت بدني و مراکز ورزشي، شهرداري‌ها و شوراهاي اسلامي شهرها، مراکز درماني و بيمارستان‌ها، مراکز آموزشي و دانشگاهي، مراکزفرهنگي و هنري، دادگستري‌ها و حتي اشخاص از مراکز غيردولتي دارد. آخرين پرونده كلاهبرداي او در ايران نيز مربوط به سال 1370 است. حجت قصد داشت با جعل اسناد، ملک مسکوني تيمسار فراري "عباس تقدس" كه از سوي بنياد مستضعفان مصادره شده بود را بفروش برساند اما با طرح شکايتي از سوي خريدار دستگيرشد. او در مراحل رسيدگي به اين پرونده نيز باز خود را به چهره ديگري درآورد و به صورت غيرمجاز از ايران فرار كرد و به كشور سوئد رفت .


حجت در همه اين 21 سال متهم فراري است كه هنوز ردي از او يافت نشده و به كلاهبرداري‌هاي خود ادامه مي‌دهد و با همان شيوه استفاده از چهره‌هاي مختلف خود را با نام هاي مستعار گوناگون مانند خلعت بري، رامبد، مدني، آگاه، جوادي، سميعي و... به عنوان مديرعامل ثروتمند کارخانجات ماشين‌سازي و کاغذسازي اسکانديناوي، يا مدير بنياد خيريه و... معرفي مي‌كند. خود را ايراني ثروتمندي که سال ها از وطنش دور بوده، معرفي مي کند. او با عنوان اينكه يك ايراني دور از وطن است و حس وطن دوستانه‌اش اجازه نمي‌دهد محروميت‌هاي كشورش را ببيند مدعي مي‌شود مي‌خواهد با اهداي ماشين‌آلات خود به مردم و مراكز خيريه كمك كند. او در تماس زيركانه خود با اين مراكز توضيح مي‌دهد كه به دليل حضور نداشتن در ايران، تنها عوارض گمركي اين ماشين‌ها كه قيمت بسيار زيادي دارد را به حسابي در ايران پرداخت كنند و بقيه ماجرا ديگر با اوست. ازآنجا که مبلغ تعيين شده از سوي سوژه در مقابل ارزش ماشين‌ها ناچيز است، مدير اين مراكز گرفتار تصميم عجولانه شده و وجه را به حساب صرافاني که از سوي او انتخاب شده بودند واريز مي‌كردند.


 


انتهای پیام/


انتهای پیام/

ارسال نظر