صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۲۸ - ۰۷ خرداد ۱۳۹۸

ندیدن و نپرسیدن از بحران زبان فارسی

مصادیق آشفتگی در زبان، از بحرانی خبر می‌دهند که اگر از بحران محیط‌زیست، بحران آب یا غذا، بحران علم یا سایر بحران‌ها خطیرتر نباشد، کم‌خطرتر نیست: بحران زبان.
کد خبر : 384393

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، چه اهمیتی دارد که الفاظ دخیل (که از زبان دیگر به فارسی می‌آیند) متناسب با وزن الفاظ فارسی تغییر کنند؟
چه فرقی می‌کند که ما به تلویزیون بگوییم تله‌ویزان یا مثلا بگوییم شلغم؟
مگر زبان چیزی بیش از دلالت الفاظ است بر مصادیق؟ و مگر غیر از آن است که مهم «مدلول» لفظ یعنی آن تلویزیونی است که روی میز یا دیوار قرار گرفته و صدا و تصویر دارد؟
این پرسش‌ها یا عادتا پاسخ‌هایی روشن دارند که خیال خلایق را از فکر‌کردن به آنها راحت می‌کنند یا مخاطب پیش خودش می‌گوید «اینها معقولات است و به علوم مربوط است و ما را چه به این حرف‌ها!» اما چه بلایی بر سر زبان آمده که حتی نسبت‌مان با آن را نمی‌دانیم؟ شاید بدانیم زبان از هرچیزی به ما نزدیک‌تر است و تفکر هم با زبان ربط و نسبت وثیق دارد و حتی وقتی با خودمان گفت‌وگو می‌کنیم هم از زبان برکنار نیستیم چه رسد به گفت‌وگو با دیگران! اگر اینها را بدانیم، طبعا خواهیم دانست که مصادیق آشفتگی در زبان، از بحرانی خبر می‌دهند که اگر از بحران محیط‌زیست، بحران آب یا غذا، بحران علم یا سایر بحران‌ها خطیرتر نباشد، کم‌خطرتر نیست: بحران زبان.
 بحران زبان یعنی چه؟


اینکه می‌گویند زبان گرفتار بحران شده و بحران زبان، ریشه تمام بحران‌هاست، چقدر برای خواننده روشن است؟ توضیح چند موقعیت روزمره از آثار این بحران، بیش از مباحث نظری (مثلا توضیح تمایز میان Sprachskepsis و Sprachkrise) می‌تواند خواننده را با «بحران زبان» آشنا کند.  اگر به خاطرات‌تان رجوع کنید و موقعیت‌های انسانی‌ای که در آنها محتاج «فهم متقابل» بوده‌اید را به یاد آورید، بدون شک مواردی از اختلال و آشفتگی در زبان را به یاد خواهید آورد. اینکه «فلانی حرف مرا نمی‌فهمد» چقدر برای‌تان پیش آمده است و اصلا فکر می‌کنید چند نفر را بتوانید بیابید که -چنانکه باید- سخن شما را بفهمند؟ چقدر ممکن است که با جملاتی کوتاه، بتوانید مقصود و مافی‌الضمیرتان را برای دیگران -روشن و آشکار- بگویید و چقدر پیش آمده که با یکی، دو جمله احوال کسی را آن‌طور که هست دریابید؟ زیاد پیش نمی‌آید، مگر نه؟ این تنها یکی از مشکلات و مصائبی است که با «بحران زبان» پیش می‌آید. بین اقوام و زبان‌های گوناگون‌شان نیز وجه دیگری از بحران را می‌توان دید. فهم عبارات یک زبان دیگر چقدر ممکن است و چگونه می‌توان هرچه دقیق‌تر میان دو زبان، مفاهمه ایجاد کرد؟ تبادل‌های زبانی میان زبان‌های مختلف چگونه است و آیا موجب آشفتگی در هر دو زبان نخواهد شد؟


در غالب کتاب‌های راهنمای زبانشناسی(1)، داستان برج بابل و «پراکنده‌شدن زبان‌ها» در «سفر تکوین» را به‌عنوان توصیف نقل کرده‌اند. ماجرا از این قرار است که پس از طوفان نوح، کسانی از نجات‌یافتگان و فرزندان‌شان که در «بابل» جمع بودند و به یک زبان سخن می‌گفتند، دست در کار ساختن برجی شدند که «به آسمان رسد تا برای خود نامی پیدا کنند» و خداوند زبان آنها را مختلف ساخت و برج، مخروب و مردمان پراکنده شدند. این داستان، صحیح یا غلط، امروزه راجع به اختلاف و پراکندگی زبان‌ها به‌کار می‌رود به این معنی که اختلاف در زبان موجب پراکندگی بنی‌بشر است و بشر امروز گرفتار babylonischen Sprachverwirrung یا «بلبله بابلی زبان» است.‌(2)


این میان برای درک بهتر آشفتگی زبانی، اشاره به چند نکته لازم است:


اولا همه معانی الفاظ، مصداق مشخصی مثل تلویزیون روی دیوار یا روی میز ندارند. مثلا معنای «عدالت» یا «آزادی» چیست؟ یا معنای «علم» کدام است؟ دزدی یا قتل یا دیگر «جرم»ها چه معنی‌ای دارند؟ آرمان‌ها و آرزوها، دعاوی حقوقی و... همه به «رابطه بین لفظ و معنا» بازمی‌گردند و اگر ندانیم آنچه می‌گوییم یا می‌شنویم چیست، غیر از اینکه تفاهم با دیگران محال می‌شود، فهم خودمان نیز مختل خواهد شد.


ثانیا «لفظ» با «معنا» ربط و نسبت دارد، کمااینکه افلاطون لفظ را نه یک قرارداد(3)، بلکه مرتبط با معنای آن می‌دانست و بعضی عرفا و حکمای عالم اسلام نیز نظری نزدیک به او دارند.(4) گذشته از این، میان الفاظ یک زبان هم رابطه هست (همان‌طور که میان معانی الفاظ، رابطه‌ای هست). اما همه اینها چه ربطی به بحث ما دارد؟
 الفاظ دخیل و تشدید بحران


مشخص است که «ارتباط میان الفاظ» یا «ارتباط میان معانی» یا «ربط بین لفظ و معنا»، مورد توجه ما نیست، بلکه اصلا «بحران در زبان»، یعنی درهم‌ریختن این ربط و نسبت‌ها.


اما وقتی کلمه‌ای دخیل، بدون سنجش نسبتش با الفاظ و معانی زبان مقصد، وارد زبان می‌شود، چه پیش خواهد آمد؟ اگر به «روابط زبانی» میان اقوام مختلف و «تبادل کلمات» در آنها توجه کنیم، با ورود الفاظ دخیل، نظام آوایی و معنایی زبان مقصد، هردو دچار آشفتگی مضاعف می‌شود.


اولین مشکل، آشفتگی در نظام آوایی است. اگر برای الفاظ دخیل، معادلی در زبان مقصد نباشد و آن الفاظ دخیل، مستقیما و بدون تغییر آوایی متناسب، در زبان مقصد به‌کار روند، با نحوه تلفظ و وزن خاص خود، نظام آوایی را برهم می‌ریزند و سخن گفتن را با لکنت مواجه می‌سازند. در اثر دقت مشخص می‌شود که مثلا در شعر (که نحوی زبان‌وری و در عین ‌حال مانند علم یا فلسفه، نحوی از انحای تفکر است) و خصوصا در شعر موزون فارسی، نخواهیم توانست به آسانی وزنی (چه وزن برای آن الفاظ و چه وزن شعری مناسب آن) برای بسیاری از الفاظ دخیل بیابیم و این یکی از نمونه‌های «لکنتی» است که پیش می‌آید.  اما مساله مهم‌تر آن است که صورت و معنی در زبان از هم جدا نیستند و تغییر الفاظ، فارغ از تغییر معانی نیست. به‌عبارت دیگر، آشفتگی صوری و لفظی در زبان، در آشفتگی معنایی نیز موثر خواهد بود و به‌ تبع آن، آشفتگی فکری نیز تشدید می‌شود. ربط و نسبت معانی جدید -که از زبان دیگری اخذ شده‌اند- با سایر کلمات و معانی در زبان مقصد (مثلا زبان فارسی) چیست؟


اگر معنای جدید، جایگاه معادلی در نظام معنایی زبان مقصد (و مابه‌ازایی لفظی) داشت که ترجمه می‌شد و دخیل باقی نمی‌ماند! پس با ورود هر لغت دخیل نه نسبت آن با «الفاظ زبان مقصد» مشخص است و نه نسبتش با «نظام معنایی آن». اما شاید ساده‌ترین کار آن باشد که لااقل لفظ را به‌نحوی متبدل کنیم که ظاهر کلام دچار لکنت نشود و آن کلمه در مواضعی غیر از «استعمال عادی و روزمره» (مثلا در استعمال شعری) نیز به‌کار رود(5) و از آنجا انحای دیگر تفکر (غیر از فکر روزمره یا فکر حساب‌گر و علمی، یعنی مثلا در تفکر حکمی و فلسفی یا شعری) نیز بتوانند آن لفظ را در کار آورند و ربطش را با معانی دیگری که در زبان داریم، مشخص سازند. مشخص است که فکر فلسفی «میان جزء و کل سیر می‌کند» و اگر ربط یک «جزء»، با «کل» مشخص نباشد، فکر فلسفی نیز دچار اختلال خواهد شد.


مخلص کلام آنکه مساله، ورود یک یا چند لفظ محدود، به زبان فارسی نیست. ابدا با تعداد معدودی لفظ مواجه نیستیم و «مواجهه زبانی»، گسترده و کاملا جدی است. مساله اولا بحران زبان است و یکی از وجوه این بحران، ورود گسترده الفاظ دخیل است که اگر زبان، مانند زبان انگلیسی زبان «حمالان هنگ‌کنگی» نباشد(6) در لفظ و معنایش بحران پیدا می‌شود و باید برای آن فکری کرد، درغیر این‌صورت، نظم فکری سابق مختل می‌شود و نظم جدید نیز برپا نخواهد شد، بلکه صرفا با اختلال و اغتشاشی مواجه خواهیم بود؛ با «زبان و فکر بحران‌زده».
پی‌نوشت‌ها:


1. ن‌ک:‌ متیوز، پیتر هیوگو، زبان‌شناسی، ترجمه حشمت‌الله صباغی، تهران: فرهنگ معاصر، 1388، صص 9و54.
2. ربط زبان و تفکر البته از مسائل جدید نیست و سابقه‌ای طولانی دارد. این ربط با اندک تأملی کمابیش بر افراد آدم آشکار است ولی برای توضیح آن عمدتا به هردر رجوع می‌دهند. هیدگر نیز در این‌باب مطالبی دارد که باید وقتی دیگر توضیح داده شود.
3. وضعی و قراردادی بودن زبان، نظر ارسطو است در مقابل طبیعی بودن آن که نظر افلاطون است. (ن‌ک: روبینز، اچ. ‌آر. تاریخ مختصر زبان‌شناسی، ترجمه علی‌محمد حق‌شناس، تهران: کتاب ماد (وابسته به نشر مرکز، 1395، صص46 تا50) در عالم اسلام بعضی نظر افلاطون و برخی نظر ارسطو را پذیرفته بودند. ولی نزد متأخرین (مانند علامه‌طباطبایی یا مرحوم نائینی)، نظر ارسطو یعنی وضعی و قراردادی بودن معانی الفاظ، غالب است.
4. شیخ‌محمود شبستری ذیل سوال شانزدهم امیر حسینی‌هروی در گلشن‌راز بر این قول رفته است و همچنین مولوی نیز در «مثنوی معنوی» یا «فیه مافیه» در مواضع متعددی به نسبت بین صورت و معنی (عموما) و به همین نسبت میان لفظ و معنی (خصوصا) قائل است. هامان نیز ضمن نقدهایی، قائل به «ریشه و مبنای الهی» برای زبان است (ن‌ک: برلین، آیزایا، مجوس شمال، ترجمه رضا رضایی، تهران: ماهی، 1385، ص103.) هردر نیز متأثر از هامان زبان و تفکر را یکی دانسته است. (ن‌ک: روبینز، همان، ص328. )
5. مشخص است که الفاظ دخیل، زبان عادی و روزمره را نیز دچار لکنت می‌کنند، اما نشان‌دادن این مطلب، منوط به مقدماتی است که در این متن مختصر، نمی‌توان طرح‌شان کرد. البته سایر مطالبی که طرح شد نیز مستلزم مقدمات درخوری بود که راقم سطور حاضر، ان‌شاءالله وقتی دیگر به آنها خواهد پرداخت.
6. سعید حجاریان در عباراتی، نقل قولی از سید احمد فردید آورده بود، به این شرح:
احمد فردید، به طعنه زبان انگلیسی را «زبان حمال‌های هنگ‌کنگ» می‌نامید و در عوض زبان آلمانی را به‌عنوان زبانی فاخر و فخیم برای مباحث عمیق فلسفی و جامعه‌شناسی معرفی می‌کرد. سخن او از یک لحاظ درست بود؛ چراکه هنگ‌‌کنگ سال‌ها مستعمره انگلستان بود و باراندازی برای توزیع کالا به‌شمار می‌رفت و باربران آنجا با زبان انگلیسی، دست‌و‌پا شکسته‌ کار خود را پیش می‌بردند.


منبع:فرهیختگان


انتهای پیام/4112/


انتهای پیام/

ارسال نظر