صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۲۰ - ۰۱ خرداد ۱۳۹۸

این شعرخوانی‌ها و بهانه‌های ما برای گریستن!

در سرزمینی که فقط یک مولانای عاشقش تا ابدیت برای ما نه تمامی دارد و نه تکراری می‌شود، چرا نباید کودکان ما در مدرسه به زبان مولانا ترانه خوانی کنند؟
کد خبر : 383179

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، انتشار ویدئویی از مدرسه‌ای ابتدایی در لیون فرانسه که دانش آموزان فرانسوی تحت آموزش «دیوید بروله» از هنرمندان ساز‌های کوبه‌ای ایرانی، غزلی منسوب به مولانا را به زبان شیرین فارسی با لحن درست و بدون غلط می‌خوانند، و همزمانی آن با انتشار ویدئو‌هایی از تلاش نامعلمانی در چند مدرسه ایران برای به اصطلاح شادی‌بخشی به دانش‌آموزان با ترانه‌ای پر از مضمون و الفاظ سخیف و همزمانی این دو با شب شعر شاعران در حضور رهبر انقلاب و گلایه چندین باره ایشان از بی توجهی به زبان فارسی در رسانه ملی ایران، جمیعاً اسباب اشک شوق و اشک غم هر ایرانی عاشق فرهنگ ایران زمین را فراهم کرد: «از بس که بریخت اشک بر خاک/شد خاک ز. اشک او مطیب/ من بودم و چرخ دوش گریان/ او را و مرا یکی‌ست مذهب/ از گریه آسمان چه روید/گل‌ها و بنفشه مرطب/وز گریه عاشقان چه روید/صد مهر درون آن شکرلب/ این گریه ابر و خنده خاک/از بهر من و تو شد مرکب/ وین گریه ما و خنده ما/از بهر نتیجه شد مرتب»


نتیجه اینکه تماشای کودکانی غیر فارسی زبان که با نفس مهربان خود یکی از شورانگیز‌ترین عاشقانه‌های مولانا را زمزمه می‌کنند، بهانه‌ای مضاعف برای زاری چشمانی است که قصه شوق خود را در جایی نوشته می‌بینند. بهانه اول، خود غزل مولانا و آن موسیقی آسمانی است که برای این ترانه خوانی ساخته شده است و بهانه دوم، شنیدن این ابیات از زبان کودکانی است که فارسی، این زبان عاشقان را نمی‌دانند، اما با این دقت و لطافت کلمات آن را جاری می‌کنند: «پیدا شدم پیدا شدم پیدای ناپیدا شدم/شیدا شدم من او بودم من او شدم/ با او بودم بی او شدم در عشق او، چون او شدم/ زین رو چنین بی سو شدم در عشق او، چون او شدم»
بهانه سوم در حین گوش سپاری به این همنوایی مولانا و کودکان و موسیقی، خود به خود سر بر می‌آورد! خاطره ترانه خوانی کودکان ایرانی در چند مدرسه با هدایت کسانی که ضعف فهم و اندیشه خود را با یک ترانه سخیف به رخ فرهنگ ایرانی کشیدند. در سرزمینی که فقط یک مولانای عاشقش برای ما تا ابدیت، در منبعی که نه تمامی دارد و نه تکراری می‌شود به نام دیوان شمس، ترانه و غزل عاشقانه سروده است، چرا نباید کودکان ما در مدرسه به زبان مولانا ترانه خوانی کنند. گویی سعدی و حافظ و صائب و سنایی و رودکی و فردوسی و عطار و عراقی و وحشی و پروین و شهریار از آسمان به تماشای ما نشسته‌اند و می‌گریند که مدرسه‌ای فارسی زبان همه این دفاتر غزل و ترانه را بسته است و در حضیض ذلت دست و پا می‌زند. 


اما بهانه چهارم برای اندوه و زاری ما، فارسی‌ندانی مجریان و برنامه سازان صداوسیما است. کمتر پیش می‌آید که یک مجری یا گوینده‌ای در رادیو و تلویزیون ایران غزلی از حافظ یا سعدی را بخواند و درست بخواند! شاید برخی نتوانند کلمات دشوار غزل‌ها را درست ادا کنند و یا، چون معنی را نمی‌فهمند، لحن و تأکیدات درست را هم ندانند، در این صورت چاره، نخواندن است و چاره بهتر، مجری نبودن و چاره اعظم، برنامه فرهنگی که به ضد خود تبدیل شود نساختن!


شعر، عروس حجله آفرینش و رایحه دماغ پرور جان و اندیشه و محصول طربناکی روح و روان آدمی است و به تعبیر رهبر انقلاب، معجزه آفرینش است. زبان فارسی با استعداد شگفت‌انگیزش در ایجاد قافیه و ردیف و ساختن شعر منظوم، معجزه‌ای دیگر بر این معجزه افزوده است، اما حالا سبک مغزانی هستند که به ترانه‌های بی‌مایه آویزان می‌شوند، به این بهانه که شعر وزین و متعهد برای طرب انگیزی روح کودکان و جوانان و حتی بزرگسالانی که با مضامین دشوار آن اشعار ارتباط برقرار نمی‌کنند، مناسب نیست و باید برای این گروه شعر و ترانه هنری (!) ساخت و سرود. این غافلان مسئول جنایت تغییر سلیقه فارسی زبانان از زبان سعدی به زبان بعدی‌اند! جنایتی که حتی مغولان بر سر فرهنگ و زبان این سرزمین نتوانستند بیاورند، ایشان کمر همت به آن بسته‌اند و طلبکارانه در شبکه‌های ماهواره‌ای و حتی در رسانه ملی خودمان ادعای فرهنگی بودن و هنرمند بودن می‌کنند.


گویا لسان الغیب برای چنین روز‌هایی و در فراق زبان اصیل فارسی و در شکوائیه‌ای علیه چنین فارسی ستیزانی بود که سرود: «کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی/ بیا که بی تو به جان آمدم زغمناکی/ عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای/ انا اصطبرت قتیلاً و قاتلی شاکی»


منبع: جوان


انتهای پیام/4112/


انتهای پیام/

ارسال نظر
نظرات بینندگان 0 نظر
ناشناس
16:36 - 1398/03/09
نوزادی دارم د