عروج عاشقانه بیمعنا میشد اگر جبهه نبود
به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگی و هنری گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، شهید محمدتقی اخوان، 28 آبان ماه 1344 در شهر همدان به دنیا آمد. در کودکی مکبر آخوند ملاعلی معصومی از علمای برجسته همدان بود.
رنج یتیمی
در زمانی که محمدتقی تنها 12 سال داشت با وفات پدرش، با تحمل رنج یتیمی، در کنار تحصیل، دستفروشی میکرد؛ تابستانهای دوران نوجوانیاش را با زبان روزه، کارگری میکرد و برای تأمین روزی حلال تلاش میکرد.
مقاطع تحصیلی را یکبهیک با موفقیت سپری میکرد. تقریباً 3 سال بعد از وفات پدرش و وقتی در دبیرستان بود، خبر شهادت برادرش غلامرضا در جبهه کرخه را به او دادند.
دانشجوی انقلابی
در سال 62 در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد. بسیار دلبسته و پایبند به امام و انقلاب بود بهطوریکه در طی تحصیل بارها به جبهه اعزام شد؛ در سال سوم دانشگاه آخرین آزمون الهی را هم در عملیات کربلای پنج با موفقیت به پایان رساند تا در سحرگاه دهم اسفندماه سال 1365 درحالیکه دست دعا به آسمان داشت، براثر برخورد ترکش و رگبار گلوله به قلب مالامال از عشق خداوندش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ذکری نورانی قرآن همیشه بر زبانش جاری بود و همیشه این آیه را زیر لب زمزمه میکرد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ: هرگز به نیکی نمیرسید تا زمانیکه از آنچه دوست میدارید انفاق کنید و خدا بر هر چه انفاق میکنید، آگاه است».
پروندهام را در باختران پیدا کن
پس از شهادت به خواب برادرش میآید و با نشان دادن برگه سفیدی میگوید: برادر اگر میتوانی نام مرا برای اعزام به جبهه بنویس و میتوانی پروندهام را در باختران بیابی؛ البته برادرش تعجب میکند که چرا باختران؛ پس از تحقیقات، مشخص میشود که محمدتقی یکبار هم بدون اطلاع خانوادهاش به جبهه اعزام شده است. شهید محمدتقی اخوان با هوش سیاسی خود، این راه پرافتخار را انتخاب کرد و در این راه عاشقانه قدم گذاشت؛ از مشکلات نترسید و پیرو واقعی سالار شهیدان امام حسین (علیهالسلام) بود.
خدا کند من زودتر شهید شوم
نزدیکی عملیات کربلای پنج بود که محمدتقی و برادر دیگرش بدون اطلاع مادر عازم جبهههای جنگ شدند. هر دو بدون آنکه خواسته باشند به پادگان شهید مدنی اهواز منتقل شده و پس از چند روز، جزو نیروهای عملکننده در عملیات کربلای پنج قرار گرفتند.
برادر شهید محمدتقی اخوان میگوید: با نزدیک شدن عملیات، دلهره و هیجان در ما دو برادر افزایش یافت. یک روز وقتی دیدیم زمان مناسب است، تصمیم گرفتیم گوشهای برویم و در خلوت برای یکدیگر وصیت کنیم. شروع وصیت را با زیارت امام حسین (علیهالسلام) آغاز کردیم. سپس من که بزرگتر بودم، شروع کردم و وقتیکه وصیت خود را به پایان رساندم، دیدم محمدتقی شروع به گریه کرده است و سپس گفت: الهی اگر قرار است در این عملیات یکی از ما دو برادر شهید شود، آن، من باشم.
رؤیای صادقه مادر
مادر شهید میگفت: چند روز قبل از شهادت محمدتقی در خواب دیدم که انگشتر عقیقی که در انگشت داشتم از دستم افتاد. هر چه به دنبالش گشتم پیدا نکردم تا از خواب پریدم؛ قبلاً هم در خواب دیده بودم که تسبیحم پاره شده و دانههایش افتاده که پس از چند روز خبر شهادت برادر بزرگتر محمدتقی را برایم آوردند. مدتی بعد گفتند که پسرت محمدتقی در بیمارستان است بیا برویم ملاقات و من با آرامش به آنها گفتم: نه محمدتقی شهید شده است.
نماز خاشعانه
در نماز بسیار خاشع بود بهطوریکه یکی از فرماندهان میگوید: نماز شهید اخوان مرا به یاد نماز شهید دستغیب میاندازد. یکی از روزها وقتی برادرش از تهران میآید، او را در حال نمازخواندن میبیند و مقداری آب سرد از یقهاش میریزد. شهید اخوان بدون هیچ عکسالعملی نماز را ادامه میدهد و پس از اتمام نماز هیچ سخنی دراینباره نمیگوید.
وصیتنامه شهید
راستی سؤال این است ما کجا در توانمان بود که مدرسهای به وسعت مرزهایمان از غرب تا جنوب بنا کنیم؟ جوانان، نوجوانان و حتی پیرانمان را از شهرها تا روستاها و دهکورهها را از اقصی نقاط این مرزوبوم به این مدرسه بخوانیم و بوسه بر خاکپای بزرگترین استاد و سرور آفرینش معلم شهادت حسین (علیهالسلام) بزنیم و در حضورش رموز پیچیده عشق و سرمستی و ایثار و عروج و شهادت را تعلیم بگیریم؟ آیا این در توان ما بود؟
بهراستی اگر جنگی نبود و نشستنمان در خانهها مستمر بود، آیا تعلیم عشق میسر میبود؟ اگر جبهه نبود، سنگر نبود، تشنگی نبود، گرسنگی نبود، گرما و سرما نبود، دستهای بریده نبود، مشقت و سختی نبود، ایثار را برای فرزندانمان چگونه میبایستی معنا میکردیم و آیا عشق و ایثار معنا شدنی بودند؟ اگر جبهه نبود، عروج عاشقانه نیز بیمعنا بود.
انتهای پیام/4107/خ
انتهای پیام/