صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
رسم یاران/ 116

کی می‌خواد جواب خون این شهدا رو بده؟!

شهید باقری که از عدم توجه یکی از نیروها به فرمانش به شدت ناراحت بود گفت: کی می‌خواد جواب خون این شهدا رو بده، به‌خدا کمر من شکست!
کد خبر : 353247

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، غلامحسین افشردی که بعدها در جبهه با نام مستعار حسن باقری شناخته می‌شد، در اسفند ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۴ در رشته دامپروری دانشگاه اروميه پذيرفته می‌شود، اما به دلیل فعالیت‌های سیاسی از دانشگاه اخراج شد. در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت. در دوران سربازی هم مبارزه با رژیم را کنار نگذاشت؛ به‌‌گونه‌ای که در جریان تصرف كلانتری ۱۴ و پادگان عشرت‌آباد نقش‌آفرین بود.


پس از پیروزی انقلاب به واحد اطلاعات سپاه پیوست و با آغاز جنگ به جبهه‌های جنوب اعزام ‌شد. او با هوش و توان بالا خیلی زود و در دی ماه ۱۳۵۹ به‌‌عنوان یکی از معاونان ستاد عملیات جنوب انتخاب شد. این شهید بزرگوار سرانجام بعد از مجاهدت‌های فراوان در روز نهم بهمن‌ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکه و بر اثر اصابت ترکش‌های گلوله خمپاره که در سنگر فرماندهان سپاه فرود آمده بود، به شهادت رسید.


در صفحه 92 تا 94 کتاب «من اینجا نمی‌مانم»که زندگینامه این شهید بزرگوار و خاطرات رزمندگان از وی به قلم علی اکبری است به نقل از یکی هم‌رزمانش، چنین می‌خوانیم:


در جریان یکی از عملیات‌ها، یکی از گردان‌ها، دو ساعت پس از اعلام رمز، پیشروی‌اش را آغاز کرده و به همین دلیل در محاصره افتاده بود.


وقتی شهید باقری از این موضوع باخبر شد، گفت: «سریع بگین بیان عقب، هر طور شده برشون گردونین.» اما فرمانده گردان به تصور اینکه می‌توانند ادامه دهند و مقاومت کنند، عقب‌نشینی نکرده و از دستور سر باز زده بود.


گردان محاصره شده و تانک‌های عراقی از روی بدن بچه‌ها رد شده بود، از کل آن گردان تنها چند نفر به عقب برگشته بودند.


حسن، بی‌نهایت عصبانی بود، کارد می‌زدی، خونش درنمی‌آمد، از شدت عصبانیت می‌لرزید، فریاد می‌زد و می‌گفت: مگه نگفتین اون گردانی که هشت کیلومتر پیشروی کرده، برگرده عقب؟ مگه نگفتم هر طور شده برشون گردونین؟ چرا باز اصرار کردین که بمونن و مقاومت کنن؟ عملیات تموم شده، شما حتی بعد از عملیات هم به ما نگفتین که چی به سر اون گردان اومده. وقتی می‌گیم ساعت 9:30 رمز اعلام می‌شه، یعنی همون موقع حرکت کنین، نه دو ساعت قبل. شماها هم که گزارش نمی‌دین، چند بار گفتم گزارش غلط برامون دردسرساز می‌شه؟ گوش نکردین، اینم نتیجه‌اش.


همه ساکت بودند، صدا از هیچ‌کس درنمی‌آمد. در این لحظه دیدیم بغض حسن ترکید و زد زیر گریه و گفت: بابا، کی می‌خواد جواب خون این شهدا رو بده، به‌خدا کمر من شکست.


کم‌کم از گوشه و کنار صدای گریه بچه‌ها نیز بلند شد، اوضاع عجیبی بود.


انتهای پیام/4104/4100/


انتهای پیام/

ارسال نظر