صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

فرزاد موتمن: ترجیح می‌دهم در سینمای ایران تنها یک تکنسین باشم

جلسه نقد و بررسی فیلم «خداحافظی طولانی» ساخته فرزاد موتمن شامگاه 24 مرداد ماه 1394 در سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
کد خبر : 33550

به گزارش گروه فرهنگی آنا و به نقل از روابط عمومی باشگاه فیلم تهران، در این جلسه فرزاد مؤتمن کارگردان، پوریا ذوالفقاری منتقد میهمان، جهانگیر میرزاجانی طراح صحنه و لباس فیلم حضور داشتند و ضمن صحبت درباره فیلم «خداحافظی طولانی» به پاسخگویی به پرسش‌های حاضران پرداختند.


فرزاد موتمن کارگردان فیلم «خداحافظی طولانی» درباره تفاوت فضای این فیلم با فیلم‌های قبلی‌اش گفت: «من این فضا را انتخاب نکرده‌ام بلکه این کار توسط نویسنده فیلم‌نامه اصغر عبداللهی انجام شده است و از آنجایی که من همیشه سعی می‌کنم فیلمنامه‌های دیگران را کار کنم و در نهایت تمام سعی‌ام را انجام می‌دهم که به آنچه فیلمنامه‌نویس نوشته، وفادار باشم فضا و ریتم فیلم‌هایم طبق آنچه در فیلمنامه نوشته شده تعیین می‌شود. همچنین باید بگویم که دوست دارم در سینمای ایران یک تکنسین باشم زیرا اگر قرار بود فیلمنامه‌هایی که خودم نوشته‌ام را بسازم، این 9 فیلمی که تاکنون ساخته‌ام، ساخته نمی‌شد و کلا فیلم‌های دیگری ساخته بودم که به خودم نزدیک‌تر بود.»


وی در خصوص نزدیک شدن به فضای کارگری در فیلم «خداحافظی طولانی» نیز گفت: «همواره فیلم ساختن در فضای کارگری که در ایران خیلی کم روی آن کار شده است برایم یک آرزو بوده است. در سینمای ایران فیلم‌های مرحوم میرلوحی یکی قبل و دیگری بعد از انقلاب در این فضا کار شده است. البته ناگفته نماند که منظور از فضای کارگری که کم کار شده فضای کارگری کارخانه‌ای است و فیلم‌های سینمای ایران بیشتر به فضای کارگری کشاورزی پرداخته‌اند.»




وی افزود: «چند هفته‌ای هست که آخرین فیلم ویتوریو دسیکا به یاد من آمده است. نام آن فیلم «تعطیلات کوتاه» است که من در زمان دانشجویی‌ام در خارج از ایران آن را دیده‌ام و در ایران دیده نشده است و داستان آن پیرامون زن کارگر تنها و غمگینی است که نقش او را سوفیا لورن بازی می‌کند، او به تعطیلات می‌رود و با مردی آشنا می‌شود و بعد دوباره به فضای سرد و بی روح کارگری خود بازمی‌گردد. این فیلم پیرامون مسائل کارگری و خواسته‌های صنفی و... نیست و تنها به بیان تنهایی‌های این زن کارگر می‌پردازد. یکی از خطراتی که فیلم «خداحافظی طولانی» مرا نیز تهدید می‌کرد وجود یک بعد روانشناسانه در فیلمنامه بود. کاراکتر این فیلم با خواب و خیال زندگی می‌کند. او دیوانه و شیزوفرن نیست اما با خیال زندگی می‌کند. ما عادت کرده‌ایم که در سینما اینجور کاراکترها را در طبقه متوسط ببینیم و من تمام سعی ام را کرده ام تا او را در طبقه کارگری نشان دهم.»


وی در خصوص صحنه‌ای که قطع کردن لوله اکسیژن توسط یحیی انجام می‌شود گفت: «واقعیت این است که من دوست نداشتم این صحنه به این صورت واضح دیده شود و در این باره با آقای عبداللهی هم زیاد بحث کردیم اما در نهایت از آنجایی که من ترجیح می‌دهم به فضای ذهنی فیلمنامه‌نویس وفادار باشم این سکانس به همان صورتی که در فیلمنامه بود ضبط شد و همچنین در نهایت هم آنچه می‌بینیم این است که لوله اکسیژن برای لحظات بسیار کوتاهی قطع می‌شود و بعد با ورود پرستار مجددا و به سرعت وصل می‌شود در صورتی که چند دقیقه زمان لازم است تا فردی به این صورت از دنیا برود. ناگفته نماند که برای فیلمبرداری آن سکانس نیز زمان خیلی کمی داشتیم بسیار با عجله آن را فیلمبرداری کردیم.»



وی در خصوص روایت فیلم گفت: «فیلم روایتی دارد که از وسط شروع می‌شود و از طریق ماهرو به عقب می‌رود و با ورود طلعت به جلو روانه می‌شود و من این روایت را دوست دارم. همچنین ریتم فیلم را فیلمنامه به من دیکته می‌کند. مثلا من نمی‌توانستم «شب‌های روشن» را با ریتم تند بسازم ولی در فیلم «باج خور» با ریتم نوآر مواجهیم. من همیشه سعی می‌کنم ریتم مناسب قصه را پیدا کنم. در این فیلم هم نمی‌توانستیم ریتم تندی داشته باشیم، زیرا اتفاق چندانی در آن نمی‌افتد و داستانی بدون فراز و فرود است و در پرده سوم یک توئیست (چرخش) دارد. اگر ریتم فیلم تند باشد مخاطب انتظار حادثه دارد که چون در اینجا حادثه وجود ندارد باعث سرخوردگی مخاطب می‌شود و این ریتم تند به جز یک جا که ابتدای فیلم است در بقیه جاها استفاده نشده است. این سکانس مرا به یاد فیلم‌های کلینت ایستوود می‌اندازد که در آن همیشه شهری دیده می‌شود و باد می‌آید و سواری بی‌نام می‌آید و همه چشم او را نگاه می‌کند. ابتدا متصدی بار و سپس متصدی اصطبل و بعد از آن تنها بدکاره شهر او را می‌بینند و پیداست که او را دوست ندارند، او مستقیم به سمت دفتر کلانتر شهر می‌رود و مشخص می‌شود که گذشته‌ای در کار بوده است. در سکانس ابتدایی فیلم «خداحافظی طولانی» نیز از واکنش‌های دیگر کارگران و رفتار یحیی متوجه می‌شویم که گذشته‌ای در کار بوده است که دیگران او را دوست ندارند. در اینجا هم ریتم خیلی تندی وجود ندارد و چرخش سرها و خاموش شدن دستگاه‌ها برش‌ها را تند می‌کند. تنها در آن کاتی که زاویه 30 درجه رعایت نشده است و بسیار مورد علاقه خانم ایپکچی (تدوینگر فیلم) است ریتم کمی تند شده است.»


کارگردان فیلم «خداحافظی طولانی» در خصوص داستان‌های فرعی فیلم گفت: «از آنجایی که این فیلم مینی مال است به داستانهای فرعی به طور کامل پرداخته نمی‌شود و فقط به صورت نوک زدن و کوتاه اشاره ای به آنها می‌شود. اینکه چرا چند نفر می‌خواهند طلعت را بزنند و او دیگر سوار مینی بوس نمی‌شود، اینکه علت آمدن آنها به این شهر چه بوده است، اینکه چرا آن پیرزن زندگی نباتی دارد و... به صورت کامل برای ما نمایانده نمی‌شود. مقایسه بین پدر طلعت که 30 است یک زن زندگی نباتی را تیمار می‌کند و یحیی که به خواسته زنش لوله اکسیژن او را قطع کرده است در مقام مقایسه نیست و فقط بیان دو موقعیت است.»



وی در خصوص میزانسن‌های عاشقانه در این فیلم گفت: «وقتی فیلمنامه را خواندم احساس کردم که این داستان به من اجازه می‌دهد که یکبار دیگر بعد از فیلم «شب‌های روشن» از میزانسن عاشقانه استفاده کنم. به نظر در فیلم عاشقانه باید از میزانسن عاشقانه استفاده کرد و این احساس باید دیده شود و به تصویر کشیده شود نه اینکه شخصیت‌ها به هم بگویند که هم را دوست دارند. در آن فیلم شخصیت‌ها شب به شب به هم نزدیک‌تر می‌شدند. در این فیلم هم پلان‌های جلوی کارخانه که در آن رفته رفته فاصله بین شخصیت‌ها کمتر می‌شود وجود دارد و این عشق است، جایی که نقطه دید شما با کسی یکی می‌شود. نزدیک شدن دو آدم به هم و دور شدن دو آدم از هم داستانی ازلی و ابدی است که هزاران سال است درباره آن صحبت می‌شود هنوز هم دوستش داریم و هنوز از شنیدن و دیدن آن دلمان غش می‌رود!! این فیلم داستان عاشقانه غمگینی است که بیان می‌شود زن وارد ماجرا می‌شود مرد را با واقعیت زندگی آشنا می‌کند و او را به جلو هل می‌دهد.»


فرزاد موتمن در خصوص اشاره به عشق در پیشینه هنری ما گفت: «در شعری که ما در فیلم «شب‌های روشن» از سعدی استفاده کردیم او به صدای بلند می‌گوید که دوستت دارم. در نقاشی‌های ما نیز هیچ‌گاه زنی برهنه دیده نشده است. همیشه زنی را شاهدیم که مویش را می‌بافد و لباسی پوشیده به تن دارد و تصویری شرقی از عشق داریم. به هر حال ما اولین ملتی نیستیم که با محدودیت فیلم می‌سازیم. به یاد می‌آورم که در اولین فیلم ساتیا چیترای نیز سکانسی وجود دارد که شخصیت اصلی ازدواج می‌کند. کارگردان برای نشان دادن صحنه‌هایی در آن تاریخ در هندوستان با ممنوعیت مواجه بوده است، بنابراین از خلاقیت استفاده می‌کند و شخصیت را در صبح روز عروسی در بستر نشان می‌دهد در صورتی که عروس در کنار او نیست اما یک سنجاق سر روی بالش او افتاده است و شخصیت با برداشتن و نگاه کردن به آن لبخند می‌زند و معلوم می‌شود که او دیشب را خوش گذرانده است. در فیلم «شب‌های روشن» نیز ممنوعیت ما در نشان دادن صحنه‌های عاشقانه من و سعید عقیقی را به ایده استفاده از شعر رساند. این ایده شعرخوانی در فیلم تبدیل به فرم و ستایش از ادبیات فارسی شد و ما و فیلم را به جایی برد که از ابتدا به آن فکر نکرده بودیم. در فیلم «خداحافظی طولانی» اما نشان دادن صحنه‌های عاشقانه خیلی سخت‌تر بود، زیرا کاراکترها استاد دانشگاه و دانشجو نبودند تا با ادبیات و شعر و... آشنایی داشته باشند، بنابراین ما کار سخت‌تری در پیش داشتیم و از این رو سکانس‌های انتظار در مقابل کارخانه از اهمیت بالایی برای من در جهت نشان دادن وقوع عشق برخوردار بود و در نهایت در سکانس مینی بوس است که ما می‌بینیم دیگران یعنی جامعه نیز به آنها راه می‌دهند تا با هم نزدیک‌تر و صمیمی‌تر باشند. البته دو جفت کفش سفید هم نقش اساسی را در این زمینه به عهده می‌گیرند. نکته‌ای که باید به آن اشاره کنیم این است که ادبیات عشقی ما بد فرجام و غمگین است شخصیت‌ها هیچگاه عاقبت به خیر نمی‌شوند. البته فکر می‌کنم که این یک گرایش ادبی بین‌المللی است و در داستان‌های رومئو و ژولیت و فیلم برخورد کوتاه دیوید لین و... نیز این پایان تلخ بدفرجام وجود دارد.»



کارگردان فیلم «خداحافظی طولانی» در خصوص موسیقی این فیلم گفت: «موسیقی این فیلم انرژی خیلی زیادی از ما گرفت. در نگاه اول این فیلم می‌توانست اصلا موسیقی نداشت باشد، اما راستش من اصلا موسیقی فیلم را دوست دارم و فیلم بدون موسیقی را نمی‌فهمم. من سینما را یک هنر اتمسفریک می‌بینم که به موسیقی و نقاشی بسیار نزدیک‌تر است تا تئاتر. تجربه ما در تدوین به ما می‌گفت که این فیلم موسیقی روتین نمی‌خواهد و همین طور موسیقی همگون هم نمی‌خواهد. ما از همه جور موسیقی و ساز و حتی تار و سه تار و... در فیلم استفاده کردیم اما به نتیجه مطلوب نمی‌رسیدیم تا اینکه یک شب یک قطعه درام را که سمپل کرده بودیم روی فیلم گذاشتیم و بسیار خوب شد و این باعث شد به این نتیجه رسیدیم که این فیلم یک نوع از موسیقی را می‌خواهد که ضد قصه فیلم باشد و با آن کنتراست داشته باشد. بنابراین ایمان وزیری که در آلمان ساکن است با اینکه تنها چند روز فرصت داشت به کار وارد شد و پیشنهاد داد که این فیلم مانند سرگیجه هیچکاک از ابتدا تا انتها موسیقی داشته باشد که این امکان به لحاظ وقت و هزینه برای ما میسر نبود و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که از نوع موسیقی گام‌های سکوت استفاده کنیم یعنی نوعی از موسیقی که در عین حال که وجود دارد اما شنیده نمی‌شود. در این راستا از سازهای نامتعارف مانند شیپور هم در موسیقی این فیلم استفاده شد. حتی در هنگام صداگذاری از من خواسته شد که شیپور را حذف کنم اما به نظرم این تجربه‌ای بود که به انجام شدنش می‌ارزید. از سویی دیگر من فیلم را خیلی قدیمی و در فضای فیلم‌های دهه 50 فیلم پل خسرو پرویزی می‌دیدم و جنس موسیقی مرتضی حنانه را که به ارادات خاصی به موسیقی او دارم را برای این فیلم می‌پسندیدم. اما از آنجایی که تنها دو روز فرصت باقی مانده بود جرات بیان این حرف را به وزیری نداشتم. وقتی سکانس‌های جلوی کارخانه را در فیلم دیدم احساس کردم که موسیقی حنانه در این صحنه‌ها به گوش می‌رسد اما باز هم جرات بیان آن را نداشتم زیرا استاد مرتضی حنانه آنقدر بزرگ است که نمی‌توان هر موسیقی را به کار او حتی تشبیه کرد. تا اینکه شبی در هنگام تماشای فیلم آقای گلمکانی به من گفت موسیقی این فیلم مرا به یاد موسیقی مرتضی حنانه انداخته است و این گفته مرا بسیار بسیار خوشحال کرد زیرا احساس کردم که به هدفم رسیده‌ام و از خوشحالی تا صبح راه رفتم.»


فرزاد موتمن در خصوص نام فیلم و ارتباط آن با رمان ریموند چندلر هم گفت: «این فیلم هیچ ارتباطی به آن رمان ندارد. اسم این فیلمنامه از ابتدا «دلم را به خاک نسپار» بود، اما من از آقای عبداللهی خواستم که آن را عوض کنیم زیرا مرا به یاد کتابی به نام «دلم را در واندرنی مدفون کن» می‌انداخت. واندرنی دشتی است که یکی از شخصیت‌های معروف سرخ پوست در آن کشته شده است و اهمیتی در حد دشت کربلا برای سرخ پوست‌ها دارد. این کتاب با ترجمه محمد قاضی چاپ شده و آنقدر برای من اهمیت دارد و دوستش دارم که نمی‌خواستم از اسم آن به این صورت استفاده کنم. همچنین می‌خواستم که فیلم نام ارجینالی داشته باشد. با اسم خداحافظی طولانی مخالف بودم اما در نهایت این اسم در رای گیری بین عوامل بیشترین رای را آورد به عنوان اسم فیلم انتخاب شد.»



پوریا ذوالفقاری (منتقد): ویژگی اصلی فیلم عاشقانه بودن آن است نه کارگری بودن آن


پوریا ذوالفقاری منتقد میهمان در خصوص فیلم «خداحافظی طولانی» گفت: «اگر اسم دلم را به خاک نسپار را روی این فیلم می‌گذاشتند به سمت احساساتی کردن مخاطب پیش می‌رفت و این قابلیت را داشت که یک ملودرام غلیظ باشد. اما در فیلم به روشنی از این کار پرهیز شده است. نکته دیگری که می‌توان به آن توجه کرد جنبه مینی مالیستی فیلم است. فضای خشک و بی رحمی وجود دارد و شخصیتی که همواره با فاصله با او مواجه می‌شویم. به نظرم مهم ترین خصیصه فیلم عاشقانه بودن آن است و از تمام مولفه‌های دیگر مانند چهره‌ها، فضای کارگری، محیط و... در جهت محتوای عاشقانه فیلم استفاده شده است.:


وی در خصوص تشابه این فیلم به فیلم‌های دیگر فرزاد موتمن گفت: «فیلم «شب‌های روشن» رفته رفته دارد به بلای جان فرزاد موتمن تبدیل می‌شود و گویا همه فیلم‌های او باید با این فیلم مقایسه شوند. در صورتی که او کارگردانی است که خودش اعلام کرده است که ادعای مولف بودن ندارد و در ژانرهای مختلف کار کرده است. البته ناگفته نماند که به دلیل نداشتن صنعت سینما در ایران اصلا مفهوم ژانر زیر سوال می‌رود. سینمای فرزاد موتمن سینمای مخاطب میلیونی نیست اما مخاطبان فیلم هایش بارها و بارها به تماشای آن می‌نشینند. در سینمای ایران اندک فیلم سازانی هم که خواسته اند ژانر را تجربه کنند مورد بی مهری قرار گرفته اند مانند محمد علی سجادی و محمد رضا اعلامی و ساموئل خاچیکیان و ملودرام به وجه غالب سینمای ایران تبدیل شده است و حرکت کردن برعکس این مسیر کار دشواری است.»


ذوالفقاری در خصوص کمرنگ شدن عنصر عشق در سینمای ایران نیز گفت: «اساساً نمود عشق در جامعه ما کمرنگ شده است و این نکته در سینما نیز دیده می‌شود. قطعاً وجود محدودیت‌ها در این زمینه مقصر است اما سابقه فرهنگی و تاریخی ما نیز نشان می‌دهد که ما همواره با سوختن در عشق و فراغ مواجهیم و همواره یکی از عشاق غایب است در صورتی که برای داشتن سینما و داستان عاشقانه باید هر دو طرف حضور پررنگ داشته باشند. به نظر فیلم عاشقانه ساختن تسلط زیاد کارگردانی را می‌طلبد. در ادبیات ما همیشه عشق پشت هفت پرده است و برای بدست آوردن آن باید اژدها را کشت و... بنابراین در چنین جامعه ای نمی توان به آسانی قصه عاشقانه ساخت.»


وی گفت: «البته ناگفته نماند که اگر به دوران ابتدایی پیدایش کهن الگوها برویم به تراژدی و کمدی می‌رسیم و ریشه‌های این ماجرا را پیدا می‌کنیم و اینکه چرا مرگ در انتهای داستان آن را باشکوه می‌کند از طریق کهن الگو‌ها به میراث به ما رسیده است. زیرا اساساً نرسیدن به عشق از رسیدن به آن با شکوه تر است. در داستانی از چخوف هم این حالت وجود دارد. سربازی به دختری که به درستی او را ندیده است آنقدر فکر می‌کند و عاشق او می‌شود که در نهایت از دیدار با او امتناع می‌کند زیرا فکر می‌کند که با دیدن او تصور رویایی‌اش از دختر از بین خواهد رفت. باید ریشه‌های این مسائل را در اسطوره‌شناسی جستجو کرد.»


وی در خصوص شرایط امروز سینمای ایران نیز گفت: :شرایط سینمای امروز ایران به جایی رسیده است که اگر فیلمنامه «شب‌های روشن» امروز ارائه می‌شد برای ساخت آن به مشکلات بسیاری برخورد می‌کردند. در چنین شرایطی باید نگاه کنیم که چقدر امکان ساختن فیلم عاشقانه فراهم می‌باشد. سینمای ما سینمای بی مساله ای نیست اما بین سینما و مسائلی که می‌خواهد مطرح کند دیواری کشیده شده و این دیوار روز به روز قطور تر هم می‌شود. به غیر از چند نفری که در مقابل شرایط مقاومت می‌کنند باید بگویم سینمای ما به شرایطی رسیده است که دائم در حال جنین مرده به دنیا آوردن است و این تقصیر سینما نیست بلکه علت آن را باید در جاهای دیگری غیر از سینما جستجو کرد. به نظرم وظیفه سینما مفهوم سازی نیست بلکه ایجاد لذت و تاثیرگذاری بلند مدت است و گاهی حتی می‌تواند هیچ تاثیری هم نداشته باشد.»



جهانگیر میرزاجانی (طراح صحنه و لباس): فضای فیلم مرا به دهه 60 خودمان می‌برد


جهانگیر میرزاجانی، طراح صحنه و لباس فیلم خداحافظی طولانی گفت: «با خواندن فیلمنامه متوجه کشش درون آن شدم و کار طراحی آن را یک روزه انجام دادم. این فیلمنامه مرا به یاد دهه 60 خودمان می‌انداخت. فضای کارگری خاکستری بدون رنگ. در این فیلم در ابتدا فقط ماهرو رنگی دیده می‌شد و یحیی با یاد او با وجود تمام سختی‌ها و مشکلات خوشحال و خندان به خانه می‌آمد. با صحبت با کارگردان رفته رفته این رنگ و لعاب از ماهرو کمتر شد و به طلعت رسید. ما می‌خواستیم فیلمی رئالیستی بسازیم و بنابراین همه چیز باید طوری انتخاب و استفاده می‌شد که به چشم نیاید و مربوط به این قشر باشد.»


این جلسه نقد و بررسی با انجام پرسش و پاسخ بین حاضران و عوامل برنامه به پایان رسید.


انتهای پیام/

ارسال نظر