شهید مدافع حرم و کار بدون مزد در نجف
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، شهید هادی ذوالفقاری متولد سال ۱۳۶۷ در تهران است. او که از طلبههای حوزه علمیه نجف بود در بیست و ششم بهمن ماه سال ۱۳۹۳ و در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش به شهادت رسید.
پیکر این شهید بزرگوار طبق وصیت خودش در قبرستان وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد. یادمان وی در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶، ردیف یک، شماره ۲۵ واقع شده است. خاطره زیر از صفحه 87 کتاب پسرک فلافلفروش (زندگینامه و خاطرات شهید ذوالفقاری) به نقل از باقر شیرازی انتخاب شده است:
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم، اما رفاقت من با هادی حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است! روزی نیست که من و خانوادهام برای هادی فاتحه نخوانیم. از بس که این جوان در حق ما و بیشتر خانوادههای این محل احسان کرد.
من کنار مسجد هندی مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد که میدیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیهای روی سرش میکشد!
موقعی که نماز آغاز میشد، این جوان بلند میشد و به صف جماعت ملحق میشد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود.
چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبههای بااخلاص نجف است. یکبار موقعی که میخواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم.
این جوان خیلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلاموعلیک کردیم.
یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم. فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چهکار میکنید؟
نگاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که میخوام در کنار امیرالمؤمنین(ع) درس بخوانم.
کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، میخواستم با شما که هموطن من هستی آشنا بشم.
لبخندی زد و گفت: من رو ابراهیم صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
این اولین دیدار ما بود. شاید خیلی برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدر رابطه ما نزدیک شد که آقاهادی رازهایش را به من میگفت.
مدتی بعد به مغازه ما رفت و آمد پیدا کرد. دوستانش میگفتند این جوان، طلبه سختکوشی است، اما شهریه نمیگیرد.
یکبار گفتم: آخه برای چی شهریه نمیگیری؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسیدم که از پول امام زمان(عج) استفاده کنم. گفتم: خب خرجت رو چهکار میکنی؟ خندید و گفت: میگذرونیم...
یک روز هادی آمد و گفت: اگه کسی کار لولهکشی داشت بگو من انجام میدهم، بدون هزینه. فقط تو روزهای آخر هفته.
گفتم: مگه بلدی؟! گفت: یاد گرفتم، وسایل لازم برای این کار رو هم تهیه کردم. فقط پول لوله را باید بپردازند.
گفت: خیلی خوبه، برای اولین کار بیا خونه ما!
ساعتی بعد هادی با یک گاری آمد! وسایل لولهکشی را با خودش آورده بود.
خوب یادم هست که چهار شب در منزل ما کار کرد و کار لولهکشی برای آشپزخانه و حمام را بهپایان رساند. در این مدت جز چند لیوان آب هیچچیزی نخورد.
هر چه به او اصرار کردیم بیفایده بود، البته بیشتر مواقع روزه بود، اما هادی یا همان که ما او را به اسم ابراهیم میشناختیم هیچ مزدی برای لولهکشی خانه مردم نجف نمیگرفت و هیچ چیزی هم در منزل آنها نمیخورد! رفاقت ما با ایشان بعد از ماجرای لولهکشی بیشتر شد...
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/