ذهن زنان نسبت به مردان داستانیتر است
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری آنا، نشست دیدار و گفتگو امیرحسن چهلتن -داستاننویس- در موسسه فرهنگی هفت اقلیم برگزار شد.
در این نشست مهدی افروزمنش که با چهلتن گفتگو میکرد گفت: از مقطعی داستانهایتان به تلخی گرایید و در کتاب «تهران شهر بیآسمان»، این موضوع به قدری تشدید شد.
چهلتن در پاسخ به این نکته گفت: هر آدمی در کار حرفهای خودش در دورهای بالغ میشود. وقتی شروع کردم به نوشتنِ اولین داستانهایم، به بلوغ نرسیده بودم؛ نوشتن برایم مثل یک نیاز بود و من در حد مقدورات خودم مینوشتم، دانش عمومی خودم و شناختی که از جامعه داشتم.
وی افزود: اما شکی نیست که وقتی انسان زندگی میکند و تجربیات زیستیاش سرشارتر میشود و با تاریخ معاصر آشنا میشود _ که خیلی هم مهم است و من همیشه اهمیت تاریخ و جغرافیا را به دوستانم گوشزد میکنم _ تغییر و تحول در انسان ایجاد میشود. البته با توجه به فاصلههای چند ساله بین آثارم، این تغییرات باید طبیعی باشد. بالاخره با گذشت زمان، انسان بیشتر در بحر اتفاقات محیط زندگی خود فرو میرود و به دریافتهای تازهای میرسد حتی در دریافتهای گذشتهاش تجدیدنظر میکند و اصولا این خاصیت انسان است که مرتب تجربه میکند و دانستههای جدید یاد میگیرد.
این داستاننویس درباره داشتن نگاه هیولایی به تهران گفت: تهران این جنبههای هیولایی را مثل هر شهر بزرگ دیگری دارد. یعنی در واقع کالبد شهری است اما معنا و فرهنگ شهری در آن وجود ندارد. این تصور اشتباه است که تراکم انسانها و ماشینها و خانهها و مغازهها میتوانند شهر بسازند. اصلا اینطور نیست و باید اضافه کنم که توجهی که من به تهران دارم، به خاطر تهران بودنش نیست بلکه به خاطر این است که شهر من است؛ من در این شهر به دنیا آمدم و تمام خاطرات خانوادگیام متعلق به این شهر است.
وی اظهار کرد: من از کودکی به محیط اطرافم توجه داشتم، تمام کاسبهای محل را میشناختم و برای من موقعیت داستانی خارج از مکان نمیتواند پدید بیاید و شکل بگیرد؛ تمام اینها من را به جغرافیای تهران وابسته کرده است. من فکر میکنم که حداقل تا٦٠یا٧٠ سال دیگر، تهران بافت طبقاتی ندارد، یعنی همه چیز قاطی شده است، این را خیلی روشن میتوانید ببینید، مثلا من یادم میآید که یکی از همسایههای ما دربان بانک و دیگری تیمسار بود. تهران همچین ترکیبی دارد.
چهلتن در بخشی از سخنانش درباره حضور زنان در داستانهایش گفت: ذهن زنانه به جزئیات توجه دارد و این همان چیزی است که داستان را پدید میآورد. کلیات گزارش روزنامهها است، ولی داستان یعنی همان گزارشها به علاوه انبوهی از جزئیات و خرده روایتها و خرده داستانها که یک رمان یا داستان را پدید میآورد. زنها نسبت به مردها داستانیتر هستند چون متفاوتاند و چون ذهنشان خطی نیست. البته نه به این معنا که در آقایان مصداق نداشته باشد. این امر بهویژه در مورد هنرمندانصدق نمیکند چراکه هنرمندها کسانی هستند که نیمه مخالف خودشان از لحاظ جنسیت را به بروز در آوردهاند؛ بنابراین در هر نویسنده مرد خوب، یک وجه زنانه وجود دارد و بالعکس. در غیر این صورت در نوشتن کم می آورد.
داستان و رمان جامعترین روش برای شناخت جامعه
نویسنده رمان «روضه قاسم» همچنین گفت: من داستان و رمان را جامعترین شکل در میان اشکال هنری برای شناخت جامعه میدانم. برای همین است که میگوییم اگر میخواهید روسی بودن در قرن هجدهم را بدانید داستایوفسکی بخوانید و این یعنی قدرت ادبیات! از کودکی زنها برای من موجودات جالبتری بودند؛ حرفهایشان، زندگیشان و پیچ و خمهای فکریشان. مادر من به هیچ یک از زنهایی که تا بهحال نوشتم نزدیک نیست، ولی من زبان فارسی را از مادرم یاد گرفتم. زبان در ادبیات اتفاق میافتد. با وجود خوب بودن کتابهای درسی، ما از طریق آنها نمیتوانیم با زبان فارسی آشنا شویم. اگر توجه کنید جوانهای الآن علاقهای به مطالعه ادبیات کلاسیک فارسی ندارند و دلیلش این است که از صفویه به بعد فقط به وجه آموزشی این متون توجه شده است.
این داستاننویس درباره جایگاه تحقیق در نویسندگیاش گفت: وقتی تصمیم میگیرم در مورد موضوعی بنویسم، ابتدا شروع میکنم به خواندن مطالب مرتبط با آن موضوع. نوشتن یک رمان برای من مثل انجام یک پروژه فنی است به این معنی که شما باید مطالعات بسیاری داشته باشید. بزرگترین لذت من از نوشتن، حین نوشتن اتفاق میافتد. من در آن لحظات اصلا به مجوز گرفتن و چاپ شدن کتابم فکر نمیکنم. بهنظرم این وضعیت، نشانه این است که من هنوز در کارم حرفهای نیستم، البته برای کار هنری نمیشود حرفهای بود. کسی که کار حرفهای میکند، بازار را حتما در نظر میگیرد. من از آن دسته نویسندههایی نیستم که امکان فروش به معنای واقعی را بلد باشم. نمیتوانم در چهارچوب امکانات و تقاضای بازار بنویسم. بنابراین من بیشتر برای پاسخ به یک نیاز درونی مینویسم و تا همین جای کار هم از نتیجهاش ناراضی نیستم.
وی در پایان گفت: فکر میکنم سرنوشت من این است و نمیتوانم دستکاریاش کنم. میتوانم مهاجرت کنم ولی آیا میتوانم به زبان دیگری بنویسم؟ وقتی نمیتوانم، سرنوشت برای من اینطور است که یک نویسنده ایرانی باشم با تمام محدودیتهایش! ٢٠ سال پیش این شانس برای من ایجاد شد که با مطبوعات بسیار معروف بینالمللی ارتباط برقرار کنم و برایشان بنویسم و بعد کم کم زمینه ترجمه آثار من ایجاد شد. خوشبختانه این امکان برای من فراهم شد بدون این که تصمیمش را گرفته باشم. من ٢٧ سال است که در یکی از محلات تهران زندگی میکنم و تقریبا هیچکس نمیداند من نویسنده هستم. یک بار رفته بودم فتوکپی بگیرم که از من پرسیدند: آقا شما کارگردان هستید؟ گفتم نه. طرف مقابلم گفت: ولی عکست را در روزنامه دیدم! این جامعه چنین انزوایی را تحمیل میکند.
انتهای پیام/