«عشق»، تهرانی و شهرستانی نمیشناسد!
ازدواج، شاید تکراریترین موضوعی باشد که صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران در این چهل سال به آن پرداخته، اما نشان به آن نشان که روزگاری عنوان جوانترین کشور جهان را بر پیشانی داشتیم و هنوز هم این قشر، درصد بالایی از جامعه را به خود اختصاص دادهاند، صحبت کردن در مورد این مرحله مهم از زندگی هیچ وقت از سکه نمیافتد و البته نیفتادن به دام کلیشه هم بحث دیگریست. پس از پایان ماه مبارک رمضان، برنامه تلویزیونی «وقتشه»، فاز دیگری از صحبت در مورد «ازدواج» را آغاز کرد.
موضوع برنامهای که شامگاه دوشنبه 11 تیرماه پخش شد «ازدواج فامیلی» بود و دعوت از دو زوج متفاوت، برداشتهای جالبی را برای مخاطب رقم زد و در عین حال فرامتنی را سوای موضوع خاص خود برای او ایجاد کرد؛ این که تا کی باید اجازه بدهیم کلیشههای فکری در مورد ازدواج بر شیوه تفکر ما سایه بیندازد؟ آیا ازدواج فامیلی صرفاً در محیطهای کوچک شهرستانی و روستایی است که رواج دارد؟ آیا این انتخاب، الزاماً مربوط به طبقه پایین اجتماع است و ما حق داریم کسانی را بابت گرفتن چنین تصمیمی مطابق با ارزشهای ذهنی خودمان دستهبندی کنیم؟ آیا موهبتی به نام عشق را صرفاً تحصیلکردگان دانشگاهی یا افراد دارای جهانبینی خاص درک میکنند؟ یا این که خداوند این سفره برای کل ابناء بشر پهن کرده و هر کسی به نسبت شرایط زندگی خود از آن سهم میبرد؟
در این برنامه، زوج اول، اهل شیراز بودند و نسبت فامیلی نزدیک داشتند. زوج دوم، دو دانشجو از دو شهر مختلف بودند که سالها بعد از تمام شدن درسشان رابطهشان را که به ازدواج انجامید، از سر گرفتند؛ ضمن اینکه زوج اول در سن خیلی پایین و قبل از 20 سالگی ازدواج کرده بودند و تحصیلات خود را ادامه ندادند و همین گزارهها به قدر کافی تفاوت دو خانواده را از جهت فرهنگی و سبک زندگی نشان میدهد. هر دو زوج اما یک وجه اشتراک مهم داشتند و آن «عشق» بود، احساسی که در هر شرایطی میتواند به وجود بیاید، رشد کند، ماندگار شود، به قدمت برسد و برایش فرقی ندارد که خاستگاه این احساس چه بوده است.
«ازدواج فامیلی» به باور جامعه، اتفاقی است که بیشتر در محیطهای غیر مدرن رواج دارد و چه بسا به دلیل خویشاوند بودن تمامی اهالی یک روستا یا بخش، این اتفاق امری اجتنابناپذیر باشد، اما چیزی که باعث میشود به آن نقد وارد کنند، بالا رفتن احتمال تولد بچههای مبتلا به بیماری در این گونه پیوندهاست که موضوعی جدی است و در عین حال، ازدواجهای فامیلی بسیاری وجود دارد که فرزندانی از هر نظر سالم را به جامعه تحویل دادهاند. زوج دوم برنامه کسانی بودند که عمر زیادی از زندگی مشترکشان نمیگذشت، اما شنیدن روایتشان درست بلافاصله بعد از اینکه داستان زن و شوهر قبلی را شنیده بودیم، نوعی مقایسه ناخودآگاه را به وجود آورد و ذهن را به این سمت متمایل میکرد که حقیقتاً، فصل مشترک همه فرهنگها با وجود تمام تفاوتها عشق است! تصور کنید پسری را که در یکی از شهرهای کوچک استان فارس زندگی میکند و وقتی متوجه میشود بناست برای دخترخالهاش خواستگار بیاید، برای یک هفته درس و دبیرستان را رها و به شهر کوچک مجاور سفر میکند تا مانع این اتفاق شود، کما اینکه دختر مورد علاقه هم در آن زمان فقط 15 سال دارد! ازدواج در همان روزها سر میگیرد و این زوج در سن خیلی کم زندگی خود را شروع میکنند، اتفاقی که با ریسک زیادی همراه است، اما با گذشت بیش از یک دهه، آن عشق همچنان پابرجا باقی میماند. زوج دوم اما هر دو دانشجویانی سختپسند بودند که حتی در دوره تحصیل هم درباره علاقه خود به یکدیگر حرفی نزده بودند و وقتی بنا بر اتفاق چند سال بعد از اتمام دوره با هم تماس برقرار میکنند، این احساس دوباره جوانه میزند. آنان صاحب عقایدی امروزی و پیشرو هم بودند، مثلاً گفتند دلیلی برای زندگی در تهران به عنوان یک شهر بزرگ و شلوغ پیدا نکردهاند و داشتن همین نقطه نظر، میتواند گویای دیدگاه متفاوت آنان به عنوان جوانانی تحصیلکرده باشد که از قضا، تنها وجه اشتراکشان با زوج قبل، همان گوهر عشق بود که وصف آن گفته شد. هر دو زوج، به گفته خودشان و بنا بر آنچه مخاطب مشاهده کرد، خوشبخت بودند، حتی اگر عدهای بخواهند سهم آنان را از این نعمت، نابرابر بدانند، تنها به این دلیل که طبقه اجتماعیشان نابرابر است.
این برنامه بهانهای شد تا به نگاه از بالا به پایینی که ناخودآگاه هر قشری به قشر کوچکتر خود میاندازد نقد کنیم و از خودمان بپرسیم به کجا رسیدهایم که حتی جرأت میکنیم درباره میزان عشق یا درجه خوشبختی افراد مختلف، مطابق با برداشتها و نگاه شخصی خودمان، نظر بدهیم؟
* فعال فرهنگی
انتهای پیام/