دور از آپارتمانهای تهران، نقد آپارتاید در بوشهر
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، خیلیها فجر سیویکم را به یاد دارند که به سبب حضور نداشتن چهرههای نامآور در آن، پیش از شروع، تصور میشد یکی از بیرمقترین ادوار این رویداد باشد. اما اتفاقا از میان آن همه فیلمی که در بخش مسابقه آن سال شرکت کردهاند، یکی از گمنامترین فیلمسازها آمد و خارج از محاسبات، پدیدهای بدیع را مقابل چشمها گذاشت بهنام «تنهای تنهای تنها»؛ فیلمی که در بوشهر ساخته شده بود، آن هم با امکاناتی که در مقایسه با آثار معمول سینمای ما کمتر از هزینه ساخت یک سکانس به حساب میآمد. او اما همه را غافلگیر کرد و یک لحظه سر ما را از اعماق اقیانوس کلیشهها بیرون آورد تا تنفس کنیم. بعد از آن احسان عبدیپور به یک نام کنجکاویبرانگیز تبدیل شد؛ تبدیل شد به کسی که همه منتظر بودند فیلم دومش را ببینند تا مطمئن بشوند آن همه خلاقیت و جذابیت، اتفاقی نبوده و میتوان باز هم از کارگردانش این نوع فیلمها را دید. اما فیلم دوم عبدیپور با اینکه تقریبا بلافاصله ساخته شد، به این زودیها روی پرده نیامد. با او نامهربانیهای زیادی شد و 6 سال طول کشید تا اثر بعدیاش، آنهم در گروه هنر و تجربه و با یک اکران محدود به نمایش درآید.
در این میان فیلم «تیکآف» هم با عنوانبندی نام این کارگردان اکران شد اما وقتی خود عبدیپور بگوید نام حقیقی اثر من «آه ای عبدالحلیم» است و نمیخواستم در کارم از ستارهها استفاده کنم و بعد از این هم نمیخواهم، یعنی «تیکآف» یا «آه ای عبدالحلیم» را برای بررسی و قضاوت درباره این فیلمساز نمیتوان چندان مورد وثوق قرار داد. حالا اما «پاپ» بالاخره روی پرده آمده؛ مظلومانه، بدونجاروجنجال، بدون رانت اکران یا حتی حداقل استفاده از بهرههای معمول، اما همانقدر شیرین و عمیق و لذتبخش که از پدیده نوظهور سال 91 توقع داشتیم. گفتوگویی که با احسان عبدیپور درباره فیلم «پاپ» انجام دادهایم و آن را در ادامه میخوانید، پر است از غافلگیریها، لحظات عمیق و چشماندازهای تفکربرانگیز؛ درست مثل خود این فیلمساز و درست مثل شهری که این فیلم را ساخته؛ یعنی بوشهر.
مخاطب این فیلم و در کل فیلمهایی را که تابهحال ساختهاید، متعلق به چه طیفی از جامعه میدانید؟
فیلمهای من اجتماعی هستند و گذشته از بحث مخاطب کودک که آن را هم داشتهام، فیلم اجتماعی طوری است که مخاطب خاصی ندارد و تمام گروهها را شامل میشود.
اینکه میگویید تمام گروههای اجتماعی مخاطبم هستند و من مخاطب خاص ندارم، تلویحا یعنی اینکه ماجرای شما مثل بعضی از فیلمهای هنری نیست و به گیشه هم فکر میکنید.
فیلمهای من با شرایط و هزینههایی ساخته میشوند که حتی اگر به گیشه هم فکر نکنم هزینه ساخت آن برمیگردد، چون ما کارها را با هزینه خیلی پایینی تولید میکنیم. چه کسی هست که از مخاطب انبوه خوشش نیاید و نخواهد که آن را داشته باشد؟ اما من مساله مهم و اصلیام آن نیست.
به جشنوارهها چطور؟ به این چیزها هم تا بهحال فکر نکردهاید؟
اگر بگویم نه، کلیشهای به نظر خواهد رسید ولی واقعا فکر نکردهام. من تا بهحال سروصدایی هم نکردهام. فیلم هم ساختهام که به جشنواره نبردهاند و یک کلمه حرفی نزدهام. من میدانم این سوژههایی که روی آنها دست میگذارم طوری است که هر تهیهکنندهای سراغشان نمیرود. به عبارتی من کاری را انجام میدهم که با منطق و ماشینحساب آدمها جور درنمیآید، اما اعتقاد دارم که باید آن کار را بکنم.
آیا سینمای غیرتهرانی اساسا میتواند تجاری هم باشد یا لاقل جنبههای تجاری در آن دیده میشود؟
فکر میکنم میتواند.
شیرینی گویش و سبک زندگی مردم بوشهر برای کسی که فیلمهای شما را میبیند جذابیتی را ایجاد میکند. اما احتمالا این چیزها برای خود مردم بوشهر اینقدر بدیع نیست، چون آنها با همین چیزها زندگی میکنند. برخورد بوشهریها با فیلم شما چطور است؟
بعضا نقد دارند. مخصوصا به فیلم آخرم نقدهایی داشتهاند. البته این منتقدان در اکثریت نیستند اما اقلیتی هستند که چنین بحثهایی دارند و نقدشان این است که مثلا میگویند چرا کاراکترهای سیاهپوست در فیلمهایت وجود دارند؟! نکند اینها غلطانداز بشوند و غیربوشهریها فکر کنند ما سیاه هستیم. این قضیه خیلی آزارم میدهد. من فکر نمیکردم حتی درصد کمی از آپارتاید در ذهن بعضی از همشهریهایم باشد، هرچند آنها عالیترین سطح همشهریهای من نیستند اما این نقد را به من دارند و این خیلی ناراحتکننده است.
به عبارتی بحث درجهبندی شهروندها برای آنها مطرح است...
بله آنها دلگیر هستند که چرا سیاهپوستها را به عنوان شهروند بوشهر نشان میدهم و اگر یکی از دور نگاه کند ممکن است تصور کند که بوشهریها سیاه هستند. این همه سال گذشته و بعد از این همه جنبشهای ضدآپارتاید که باعث سرنگونی رژیمهای اینچنینی شدهاند، در عمل هنوز میبینیم این ریشه نخشکیده است و چیزهایی از آن باقی مانده و عدهای دلشان نمیخواهد که آنها را به سیاهها منتسب کنیم، در حالی که سیاهپوستها برای من زیباییشناسی خیلی خاصی بهلحاظ اندام و ادا و اطوار و فرم و رفتار و سکنات و وجناتشان دارند.
سطح دیگری از همین حالت را وقتی میبینیم که عدهای نگران نوع نمایش تصویر ایران در جهان هستند.
بله ما در همه مقیاسهایمان چنین چیزهایی را داریم؛ حتی در مقیاس شهرستانها، دهات یا یک کوچه... ما همه دلمان میخواهد چیزی بهتر از آنچه هستیم نمایش داده شویم چون آن چیزی که هستیم به نظرمان خیلی خجالتآور است.
اجازه دهید اینجا این سوال را هم بپرسم که آیا شما جزء بچهمعروفهای بوشهر هستید؟
نه نیستم.
به هرحال فیلمساز این شهر هستید...
بوشهر فیلمساز زیاد دارد. فیلمکوتاهساز هم دارد و خیلی جایزهها را بردهاند و خیلی جاها دیده شدهاند. خدا را شکر بوشهر نسبت به جمعیتش خیلی فضای هنری خوبی دارد و فیلمسازی هم در آن نهادینه شده است.
چرا چهار سال طول کشید تا «پاپ» اکران شود؟
دو سال و خردهای که دنبال پروانه نمایش بودم، یک سال و خردهای هم دنبال یک پخش خوب میگشتم.
فیلمهای دیگری هم بودهاند که چنین مسالهای داشتهاند. یعنی با پروانه ساخت فیلم بلند سینمایی تولید نشدهاند اما در پخش به اندازه شما کارشان گیر نکرد، مثلا «قصهها». شما از این جهت اعتراضی نکردهاید؟
قصهها که خیلی به مشکل برخورد و پشت صف ماند.
گویا البته قصهها به دلایل دیگری مدتی معطل ماند، نه بحث پروانه نمایش.
من هم به هرحال پیگیر بودهام اما اعتراض را به کی و به چه کسی باید میکردم؟!
حالا که یک سال و خردهای هم خودتان برای پیدا کردن یک پخش خوب منتظر ماندهاید، به اکران در گروه هنر و تجربه راضی هستید؟
بله، خیلی. بازخوردهای خیلی خوبی گرفتهام. جلسههای نقد و بررسی و نمایش در دانشگاههای شهرهای مختلف هم خیلی جذاب بودهاند. اینها برایم امیدوارکننده و خوشایند بوده است.
در رابطه با مشکلات چند سالهای که سر راه اکران «پاپ» قرار گرفت، اجازه بدهید یک سوال مطرح کنیم که اساسا به فیلم اولتان برمیگشت. زمزمههایی شنیده میشود از اینکه به میان آمدن نام فیلم اول شما در مناظرات انتخابات ریاستجمهوری 92، که از زبان رقیب رئیسجمهور منتخب صورت گرفته، باعث شده شما از آن به بعد مقداری مورد کممحبتی قرار بگیرید. خودتان چقدر این حرف را قبول دارید؟
این مطلب را بارها به من گفتهاند اما خودم به این نتیجه نرسیدهام و اصلا دوست ندارم به این مسائل فکر کنم. بیشتر از فکر کردن به این مسائل، بهتر است که کار کنم. همین «پاپ» را که من بدون پروانه ساخت تولید کردهام برای این بوده که اخذ پروانه، چنان بوروکراسی عجیب و غریبی داشته است و نفسم را گرفته بود و نمیگذاشت کار کنم. اما من ناگهان تصمیم گرفتم وقتم را صرف پلههای وزارت ارشاد نکنم و بروم کارم را انجام بدهم. این مسائل که شما گفتید همه جزء چیزهایی است که خیلی میشنوم و هر بار به من میگویند، اما من به همه مقدسات قسم میخورم به چنین نتیجهای نرسیدهام و اگر رسیده بودم میگفتم. تا این لحظه که با شما حرف میزنم جوابم در این رابطه منفی است.
جوابتان منفی است یا اینکه نظری و قضاوتی در این باره ندارید؟
منفی است. در مورد همین «پاپ» سنگاندازیهایی که از طرف حوزه هنری و ارگانهای دیگر برایم اتفاق افتاد، خیلی بیشتر از هر چیز دیگری بود. آنها تحلیلهای عجیبی از فیلم ارائه دادند که اصلا نگرانم کرد و ترسیدم. من بهشان گفتم شما را به خدا بودجه فیلم را هم نمیخواهد بدهید، فقط این حرفهایی را که میزنید نشر ندهید و آن را به گوش کسی نرسانید.
پس شما نسبت به زمزمهای که حول و حوش نامهربانی وزارت ارشاد فعلی با فیلمسازیتان شده خوشبین هستید؟
این خوشبینی نیست؛ اما سینمای ما هم اینقدر سیستماتیک نیست که شما بتوانید سرنخی را از سال 92 بگیرید و بیایید تا اینجا که بتوانید بفهمید بعد چه میشود. کاش اینطوری بود، ولی واقعا نیست. در سینمای ما همه چیز موردی است. هر فیلم یک مورد جدید است و یک پرونده نو، هر موفقیتی یک موفقیت فردی است و هر شکستی یک شکست جمعی، هیچ چیز را نمیتوانید منتسب به یک جریان بکنید. من اینچنین فکر میکنم.
فیلمهای اپیزودیک معمولا در ایران خوب نفروختهاند.
در دنیا هم همین است.
به هر حال شما که کارتان ستاره هم نداشت، با اپیزودیک کردن آن ریسک بالایی در فروش انجام دادهاید. آیا از ابتدا هم به گیشه فکر نمیکردید؟
نه من واقعا به گیشه فکر نمیکردم. فقط به این فکر بودم که کارم را با بودجه اندکی بسازم و همین هزینه کم را بتوانم برگردانم. امیدوارم شما هم مرا شیفت نکنید به ماشینحساب بودن و اینکه کمکم اهل این حساب و کتابها بشوم. چون دنیا پر از آدمهای جورواجور است و عدهای هم هستند که فیلمسازی را با همین سبکی که من دارم دوست دارند و من هم میتوانم به همین سبک کار بسازم.
از اکرانهای دانشجوییتان چه بازخوردی گرفتید؟
باورم نمیشد اینقدر خوب باشند. غیر از محبتهایی که دارند و تعریفهایی که کردند، مرتب پیام داریم چرا فیلممان فلان جا اکران نمیشود و اکرانهای موردی میخواهند. من نمیدانم بقیه از هنر و تجربه چه تصوری دارند اما من که بازخورد خوبی از فضای آن گرفتم.
طی سالهایی که گذشت «بدرود بغداد»، «تنهای تنهای تنها» و «چند مترمکعب عشق» فیلمهایی بودند که هم پدیده شدند، یعنی کار اول کارگردانشان بودند و هم خارج از فضای بورژوازی تهران ساخته شدند. اگر این حلقهها را به هم متصل کنیم و اسمش را بگذاریم سینمای خاورمیانهای ایران، شما موافقید فیلمتان ذیل این تعریف قرار گیرد؟
فکر میکنم بله. اینطور که شما تعریف کردید فیلم من هم مشمولش میشود.
خاورمیانه تنها سرزمینی در دنیاست که بومیهایش متشکل از طیفهای نژادی مختلف، از بلوندهای چشمرنگی گرفته تا سیاهپوستها و زردپوستهای چشمبادامی هستند. بافت پیچیده خاورمیانه یک نسبت ذهنی خاص برای مردمش در رابطه با باقی دنیا شکل داده است. بهعنوان کسی که فیلم «پاپ» را ساخته از شما میپرسم مردم خاورمیانه دنیا را چطور میبینند؟
ما خاورمیانهایها همیشه در نسبت با دنیا در موضع واکنش هستیم. «تنهای تنهای تنها» هم همین بود. خاورمیانه این شکلی است که همیشه یک اتفاقی در دوردست میافتد و ما منتظریم موجش فردا صبح به اینجا و مثلا به ایران بزند و ما بفهمیم چی به چی است. کمتر مردمی در جهان مثل ما خاورمیانهایها مجبورند همه اتفاقات جهانی را رصد کنند. ما باید حواسمان به گرمایش زمین باشد، به دلار باشد، به مسابقات اسبدوانی لاس وگاس باشد، به عروسی خانواده ملکه انگلستان باشد و همه این چیزها را باید ببینیم چون فردا صبح که به مغازه میرویم شاید روی قیمتهای همهچیزمان تاثیر گذاشته باشند. اینکه ما همیشه در موضع واکنش بودیم و درگیر مسائل جهانی میشدیم، برای خود من یک نتیجه به بار آورد. من به این فکر افتادم که کنشهایی که از ما صادر میشود با چه موج و فرکانسی به آنجا خواهد رسید و اصلا به آنجا میرسد یا نمیرسد و در میانه راه قطع میشود؟ حالا من دچار یک ضدیت و پارادوکس اینچنینی شدم و دنبال یک کنش میگردم که تاثیرش را آنطرف ببینم. این خیلی ذهن من را مشغول کرده است.
فکر میکنید مردم خاورمیانه بیشتر از هر جای دیگر دنیا به مهاجرت فکر میکنند؛ حتی در بخشهایی از منطقه که هیچ جنگی در آنها وجود ندارد؟
هرجا هم که جنگ وجود نداشته باشد پتانسیل آن را دارد و ظرف 24 ساعت میتواند یک درگیری اتفاق بیفتد. ما خسته هستیم. ما صدسال است درگیر جنگیم، بدون اینکه فتح و ثمره خاصی برای ما داشته باشد. ما تمام تمدنهایمان در حال کوچکتر شدن هستند و اساسا همهچیزمان در حال کوچک شدن است.
فکر میکنید چرا بوشهر بالاترین آمار مهاجرت در ایران را دارد؟
این مساله را غیر از بوشهر، خوزستان هم دارد. چون بوشهر در کنار دریایی است که افق آن انتها ندارد و همیشه با رفت و آمدهای فیزیکی فرهنگها مواجه است. یک نکته دیگر هم هست و آن اینکه یک زمانی قبل از اینکه همهجا ماهواره داشته باشند، مردم این مناطق به همهچیز دسترسی داشتند؛ اما هرچه جلوتر رفتیم فاصله ساختارهای زیستی این مردم با کلانشهرها بیشتر شد و کمکم یک آدم بوشهری که اینقدر به لحاظ ذهنی و جغرافیایی گستاخ بار آمده و آدمها و چیزهای مختلف را دیده، وقتی در دورهای مشاهده کند افزایش شکاف طبقاتی مرتب دارد فاصله او با دیگر مناطق را بیشتر میکند، به این فکر خواهد افتاد که کوچ کند و برود. خوزستان هم مشمول همین قاعده است. شما فرض کنید خوزستانی باشید و فیلمهای روز دنیا در سالهای 53 و 54 در شهرستانتان روی پرده میرفتهاند. رستورانهای خوب و رفت و آمدهای خوب همه در شهر شما بودهاند. حالا پدر و مادر شما مینشینند و از خاطراتشان میگویند و شما فکر میکنی که هیچ وقت به آن دوره و آن جایگاه برنمیگردی، به آن امکانات، به آن وضعیت زیستی برنمیگردی، لاجرم در اینجا ممکن است به رفتن فکر کنی.
به نظر میرسد شما در فیلمهایتان به کسانی که سودای مهاجرت دارند حق میدهید به این فکر بیفتند اما درنهایت نتیجهگیری میکنید که بهتر است بمانند.
صددرصد. نتیجهگیری نهایی همین است. اما به هرحال بهانههای آنها هم درست است و دلایل قابل توجهی دارند. شما در فیلم یک نفر را میبینید که در بوشهر زندگی میکند و خب درآمدش از چه راهی است؟ او کپسول گاز را میآورد به در خانهها و به همسایهها میفروشد. دیگر از این مستقیمتر هم میشد کنایه زد به شرایط جوانی که در منطقه گازخیز و نفتخیز کشور زندگی میکند و اوضاع مالی مناسبی ندارد؟ او اینقدر قطرهچکانی باید از این همه ثروت بهره ببرد و شهرش جزء آخرین شهرهایی باشد که سهمی از چنین ثروتی میبرد. اینها بهانههای قابلتوجهی برای رفتن دارند اما واقعا به آنجا هم که میروند هیچ اتوپیایی در انتظارشان نیست و اتفاق خاصی برایشان نمیافتد که بخواهند تمام زندگیشان را عوض کنند.
آیا با این فیلم میخواستید بگویید سیاهپوستهای ایران هم مثل سیاهپوستهای کشورهای دیگر دچار مشکلات تبعیضنژادی هستند؟
اتفاقا نه. در فیلم جملهای هست که میگوید «اگر آیینه سر راهمان نباشد، رنگ پوستمان یادمان میرود» این را گذاشتم که تصور نشود چنین چیزی یک اتفاق رایج است، بلکه قصهای است که من ساختم. اما متاسفانه وقتی شروع به نمایش کار کردم دیدم این چیزها هم هست؛ اما کسی عنوان نمیکرد و پیش نیامده بود که بروز داده شود. این نکته در پیوند با جوابی است که به یکی از سوالهای ابتداییتان دادم و گفتم بعد از اکران فیلم با چنین نقدهایی روبهرو شدم. اول با این تصور که اصلا چنین چیزهایی وجود ندارد و من دارم قصهام را میگویم. کار را ساختم، اما الان که کار تمام شده و دارد اکران میشود میفهمم که وجود دارد.
ایده اولیه «پاپ» از کجا آمد؟
ایده اولیه از یکی از بازیگران خود این کار شکل گرفت، یعنی پدر خانواده. ایشان یک روز به من گفت که خوشحال است چون دخترخالهاش رفته فینال مسابقات تنیس ویمبِـلدون (Wimbledon Championships) از او پرسیدم که جریان چیست و فهمیدم یک سیاهپوست زن آمریکایی به فینال مسابقات تنیس ویمبلدون رفته است. بعد دیدم هرچند این حرف را به شوخی میزند اما ته دلش خودش را قبل از اینکه به هر دار و دسته دیگری متعلق بداند، به دار و دسته سیاهان جهان متعلق میداند و انگار همه سیاهان همین هستند و درگیر این مسالهاند؛ شاید حتی بعضی مسائلشان مثل هم نباشد، مثلا در بوشهر با این مشتقات زندگی نمیکنند. همین ایده مرکزی و اولیهام شد برای اینکه به قصه «پاپ» برسم.
چه فیلمهایی برای ساخت این کار روی شما تاثیر گذاشتند؟
فیلمهای زیادی روی هر آدمی تاثیر میگذارند و روی من هم همینطور؛ ولی اینکه مستقیم برای این فیلم یکسری فیلم خاص را ببینم، نه چنین کاری نکردم.
فیلمهای زیادی طی این سالها درباره سیاهان ساخته شدهاند...
این فیلمها روی من تاثیر گذاشتهاند و از روی ذهنم عبور کردهاند اما این تاثیرات جذب من شده، نه اینکه مستقیم بخواهم گرتهبرداری کنم یا اینکه نگاهم به یک فیلم خاص باشد.
از خاورمیانهای بودن و جهانیبودن فضای فیلم شما حرف زدیم، اما در کنار آن، شما یک کلوزآپ داستانی هم روی تکتک آدمهایتان دارید. شخصیتهای پاپ مایه اصلی طراحیشان را از فضای واقعی و بیرونی گرفتهاند؟ آدمهای «پاپ» از کجا آمدند؟
نه اینها همهشان برای این داستان ساخته شده بودند اما فقط قضیه آن دختری که به جای خودش یک دختر سفیدپوست را به قرار عاشقانهاش میفرستد، از نمایشنامهای متعلق به آثول فوگارد به نام «پیوند خونی» آمده. در آن نمایشنامه دو پسر که برادر هستند و یکی سفید و یکی سیاه است، چنین میکنند و برادر سیاه که با دختری بهطور تلفنی ارتباط برقرار کرده و علاقهمند شده، برادر سفید را سر قرار میفرستد. البته آن نمایشنامه قصهاش خیلی فرق میکند اما ما همین قسمت را گرفتیم و برای کارمان استفاده کردیم.
یک دیالوگ در بخشی از فیلمتان هست که یک سیاهپوست میگوید «اگر پدرجد ما هم گیر یک آمریکایی میافتاد، الان من دستکمش در تیم لیکرز بازی میکردم» این دیالوگ را صرفا برای طنازی در فیلمتان قرار دادید یا از بیان آن منظوری داشتید؟
نه صرفا برای طنز نبود. سرنوشت سیاهان به همین سادگی عوض میشد. همهشان را در یک کشتی میریختند و آنها را به جاهای مختلف میبردند. یکی ممکن بود بیاید سمت ایران، یکی برود عربستان، یکی سمت انگلستان، یکی آمریکا و... سرنوشت آنها با یک جابهجایی عوض میشد. آنها سرنوشت تاریخیشان در همین جابهجاییهای رندوم عوض شد.
انتخاب مکزیک بهعنوان کشوری که میزبان ربوکاپ است، آیا به بحث مهاجرت که آن کشور هم درگیر آن هست، ارتباطی ضمنی و کنایی داشت؟
به خاطر همین حال و احوال اینچنینی مکزیک بود که آنجا را انتخاب کردم. میخواستم نشان بدهم اگرچه یک نفر دارد فرار میکند و میخواهد برود به جایی دیگر؛ اما کسی که در آنجا هست هم دارد فرار میکند تا به جای دیگر برود. همه مهاجرتها چنین هستند. یک افغانی دلش میخواهد بیاید به ایران، یک ایرانی دلش میخواهد برود به ارمنستان، یک ارمنی میخواهد به آلمان برود و... یک مطایبه اینچنینی هم بود و البته کارکرد آن چندان گسترده نیست ولی به آن فکر کردم.
«پاپ» بین سه فیلمی که تابهحال ساختهاید از نظر خودتان چه جایگاهی دارد؟
فیلم کلوزآپی است و از این جهت دوستش دارم. اورجینال است و این را هم خیلی دوست دارم ولی نمیتوانم بین فیلمهایم مسابقه بگذارم و یکی را برنده اعلام کنم.
نکته بدیعی که در فیلم اول شما وجود داشت بوشهری بودن آن بود. بعد از ساخت سه فیلم در این فضا آیا نگران نیستید به تکرار خودتان و به کلیشه بودن متهم شوید؟
لهجه و لوکیشن نیست که تکرار میآورد، قصه است که تکراری میشود. باید جهان قصهات عوض شود تا از تکرار فرار کنی وگرنه شهری مثل بوشهر معادل کشوری مثل ولز است. آیا در ولز باید فقط یک فیلم بسازند چون کوچک و جمع و جور است؟ نه، فقط باید جهان روایت تو عوض بشود تا دچار تکرار نشوی.
شما تجربههای خاصی از همجواری با عابران نیمه شب تهران و کسانی که در پارکها یا مرقد امام میخوابیدند هم دارید. نمیخواهید بعد از این، فیلمی هم درباره آن فضا بسازید؟
من خودم هم در مرقد امام خوابیدهام. تجربههای دیگری هم نزدیک به این فضا داشتهام. البته نه کارتنخوابی اما مثلا من سرباز بودم و پادگان، از ٩ شب به بعد ما را راه نمیداد. برای همین میرفتم که آنجا بخوابم. یا مثلا آخر هفتهها چهل و هشتی میگرفتم (مرخصی 48 ساعته سربازان) که با بچهها بیاییم بیرون و اینطرف و آنطرف تهران را بگردیم و تو وقتی شب ساعت 9 به پادگان نمیروی، باید بروی و در حرم بخوابی. از این کارها کردهام.
آیا تصمیم ندارید درباره این فضاهای پایتخت هم فیلمی بسازید؟
چرا قصدش را دارم. آن قطاری که به مرقد امام میرفت، از شهرری که رد میشد فقط یک ایستگاه بود به نام حرم مطهر و هر کس که در آن ساعت داخل آن قطار بود و از شهرری هم گذشته بود، یعنی میخواست برود حرم و بخوابد. یکی کیف سامسونت در دست داشت و کت و شلوار شکیلی پوشیده بود، طوری که معلوم میشد دانشجوی یک رشته تخصصی در دانشگاه است، یکی دیگر داشت جزوههایش را میخواند، یکی سن و سال بالایی داشت و گوشهای کز کرده بود یا یک نفر را میدیدید که سبیلهایش تا چانه پایین میآمد و معلوم بود که جزء چپهای قدیم است و میرفتیم تا بخوابیم و همدیگر را مجددا داخل حرم میدیدیم. این رفت و آمدها ماجراها داشت و در آن، هم خنده هست و هم بغض. من همیشه به مسافران آن قطار فکر میکنم، به آن ترکیب نامتجانسی که همه به یک سمت میرفتند تا بخوابند.
بودجه فیلم «پاپ» را از کجا تامین کردید؟
کار را با پول خانه و ماشین برادرم ساختم و هنوز هم خانه و ماشین ندارم.
شما «تیکآف» را بعد از «پاپ» ساختید...
اسم آن فیلم «آه ای عبدالحلیم» بود. این اسمی که گفتید را من روی کار نگذاشتم...
بله، در «آه ای عبدالحلیم» شما از ستارهها استفاده کردید و این فیلم با اینکه بعد از «پاپ» ساخته شد، زودتر روی پرده رفت. آیا این تجربه باعث نشده شما بخواهید سمت استفاده از ستارهها بروید؛ یا همان فضای اول را بیشتر دوست دارید؟
من همان فیلم را هم خودم میخواستم با بازیگران بومی کار کنم اما گروه تولید اصرار کردند کار به این شکل انجام شود. من بعد از این هم به همان فضای استفاده از بازیگران بومی باز خواهم گشت و تمرکزم را روی همان بچههای بوشهر میگذارم.
قصد برگشتن به تئاتر را ندارید؟
اینقدر دلم میخواهد که حد ندارد. امیدوارم این اتفاق بیفتد و میدانم که یک روز میافتد. در حال حاضر مشغول ادبیات هستم اما درباره انتشار رمان یا داستان کوتاه، در حد مجلات ادبی کار کردهام و هنوز سمت کتاب نرفتهام. این فعالیتهایی است که در حال حاضر مشغول آنها هستم.
منبع: فرهیختگان
انتهای پیام/