همه آدمها خاکستری هستند
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، «برای قطار تهران - اندیمشک ساعت چهارونیم بلیت داشتم. مسیر خانه تا میدان راهآهن را با هزار دلهره طی کردم. قبل از رسیدن به ایستگاه راهآهن برای اطمینان دوباره خوب نگاهی به داخل ساک انداختم. کتابهای درسی، دو سه تا زیرپیراهن و ضبط صوت کوچک واکمن با بلندگوهای زاپاسی که با کش شلوار به ضبط صوت وصل کرده بودم، چندتا نوار کاست مداحی از حاج منصور و محسن طاهری و آهنگران برداشته بودم. درست بود. چیزی جانمانده بود. یکبار دیگر با وسواس به داخل کیف پولم هم نگاهی کردم. بلیت، کارت جنگی و برگه اعزام انفرادی، همه بودند.» وقتی کتاب را میخوانید به جای اینکه فکر کنید خاطره است، احساس میکنید یک داستان در فضای سالهای جنگ میخوانید. مسعود دهنمکی در کتاب «آدم باش» سالهای حضورش در هشت سال دفاع مقدس را به نگارش درآورده است. به قول خودش مانند فیلمهایش تلخی و شیرینی را در کنار هم آورده تا مخاطب را جذب کتابش کند. به سراغ مسعود دهنمکی رفتیم تا از فرآیند نوشتن این کتاب بیشتر بدانیم.
کتاب شما تصویری خاص از جبهههای جنگ به مخاطب ارائه میدهد که با آنچه در خاطرهنویسیهای دیگر رزمندگان و فرماندهان جنگ دیدیم متفاوت است. پیش از شروع خاطرهنویسیتان به این موضوع که کتابی متفاوت ارائه دهید فکر کرده بودید و طرح کلی آن را در ذهن داشتید؟
ابتدا این را بگویم که بازتاب نظر مخاطب در تیراژ اول هم همین بود و این تفاوت را احساس کرده بود. ارتباطی که نسل امروز با کتاب گرفته مثل فیلمهایم قابل پیشبینی بود. خوشحالم که مخاطب احساس میکند که این کتاب از آن ژانر کلیشهای خاطرهنویسی جدا شده است و تصویری متفاوت ارائه میدهد و این مساله به این برمیگردد که سعی کردم نگارش کتاب مثل رمان باشد تا خاطرهنویسی. فکر میکنم همین هم باعث جذابیت کتاب شده است.
این طرح را از اول در ذهن داشتید؟ از ابتدا فکر میکردید که این نوع قالب را انتخاب کنید؟ یعنی زمانی که به مرکز اسناد انقلاب اسلامی رفتید تا خاطرات را تعریف کنید همین طرح داستانی در ذهنتان بود تا مخاطب بیشتر جذب کتاب شود؟
بله، به هر حال نگارش کتاب را از قبلتر شروع کرده بودم که با حفظ توالی زمانی به صورت یادداشتهای پراکنده مینوشتم. در وبلاگم هم از سال 85 بخشی از این خاطرات و یادداشتها را منتشر میکردم. آن چیزی که برای مرکز اسناد در بخش جنگ آمده است، خلاصهتر از این چیزی است که در کتاب آمده است. به مرور این قالب شکل گرفت. چندینبار بازنویسی شد. شاخوبرگ دادن به حوادث براساس چیزهایی که به ذهنم میرسید باعث شد تا کتاب پربارتر شود.
شاید یکی از جذابیتها برای مخاطب همین داستانوار شدن بود. چندبار کتاب را بازنویسی کردید؟
فکر میکنم سه یا چهار بار این کار انجام شد. تفاوتی هم که سعی کردم کتاب با بیشتر خاطرات منتشر شده دیگر داشته باشد بخش عکسهاست. خواننده با خواندن هر فصل با شخصیتهای همان فصل همذاتپنداری میکند و آشنا میشود.
توصیفهای شما در برخی بخشها از خاطرات مانند روی هم گذاشتن مجروحان در آمبولانس و شهید شدن رزمندگان در سهراه شهادت و لحظات حمله دشمن به خط، بسیار تاثیرگذار و منقلبکننده است. کمی در این مورد صحبت کنید و اینکه آیا برنامه ویژهای برای این بخش از کتابتان داشتید؟
جنگ مجموعهای از حوادث، اشکها، لبخندها، شیرینیها و تلخیها بوده است. درست مثل زندگی روزمره که الان است. وقتی تکبعدی به قصه جنگ نگاه کنیم، مخاطب، داستان و خاطره ما را پس خواهد زد و فکر میکند که داریم گزینشی به موضوع نگاه میکنیم. من سعی کردم در کنار لحظات شیرین خاطراتم، لحظات تلخ را هم بیاورم تا مخاطب را با خودم همراه کنم. طوری وارد جزئیات بشوم که مخاطب خودش را در کنار من و در آن خاکریز احساس کند و مانند من صورتش را به زمین فشار دهد تا تیر به بدنش اصابت نکند. به نوعی شاید این کتاب، تجربه خواندنهایم در دوران نوجوانی است. کتاب خواندنهایم در آن دوران در این بخش تاثیر بسزایی داشته و باعث شده است که اینقدر وارد جزئیات شوم.
دقیقا سوال بعدی من به بخش طنز کتاب برمیگشت. در بخشهایی از متن شاهد تکرار برخی از خاطرات خاص و طنز هستیم. حدود چهار یا پنج مورد از این تکرارها در کتابتان وجود دارد که نشان از تاکید شما روی خاطرات طنز دارد. می خواستید کتاب خاطراتتان مانند فیلمهایتان تم کمدی داشته باشد؟
این قضیه را توضیح دادم. سعی کردم همه آنچه که بود را در کتاب بیاورم و همه چیز در کنار هم باشد.
تعریفکردن برخی از رویاها و خوابهایی که در آن روزها دیدید باعث شده است خاطراتتان با عنصر تخیل تلفیق شوند و فضایی رمانگونه به خاطراتتان بدهد. این فضا باعث جذابیت بیشتر اثر شما شده و آن را خواندنیتر کرده است. دلیل تعریف کردن این خوابها در خاطراتتان چه بود؟ نشان دادن فضای معنوی حاکم بر جبههها؟
نه. این هم بخشی از زندگی ما بود. یعنی آدمها در موقعیتهایی با خوابهایشان زندگی میکنند. به نظرم این بخش از زندگی و دیدن خوابها و رویاهای صادقانه در آن دوران که مرتبط با قصهها و خاطرات حقیقی هم بودند اگر حالت شعاری به خود نگیرد، میتواند صفای باطن بچههای آن موقع را نشان دهد.
قبلها این نقلقولها حالت شعاری پیدا کرده بود و کسی هم باور نمیکرد اما اینجا نویسنده دارد خود اعتراف میکند و از ترسهایش میگوید یا به نوعی از جازدنهایش میگوید. در بخش معنوی کار هم مخاطب احساس میکند صداقت وجود دارد. کسی که خودش را نقد میکند حتما در جایی هم که دارد از رویای صادقانهاش حرف میزند، دروغ نمیگوید. حتما این رویا وجود داشته است. بازخوردی که از افرادی که کتاب را خواندهاند، گرفتم نظرشان این بود که این مساله گلدرشت نبوده و بیرون نزده است.
هرکس که خاطرات شما را بخواند با فضای گفتمانی شما کاملا آشنا میشود. پسری پر شور و شر که شاید به اصطلاح برخی افراد، کلهاش بوی قرمهسبزی میداد و برای رسیدن به اهدافش و جبهه رفتن حتی با پدرش درگیر میشود. از آن طرف هم درگیری شما با فضای شهر پس از جنگ. عموما در خاطرهنویسیها افراد سعی میکنند این بخشها را سانسور کنند که در تاریخ ثبت نشود یا آن را کمی مثبتتر جلوه میدهند. چرا شما این کار را نکردید؟
من فکر میکنم برآیند قصه این است که آدمها خیلی سیاه و سفید نیستند و همه خاکستریاند. من این قضاوت را به عهده مخاطب گذاشتم. مخاطب با خواندن کتاب قهرمان و ضدقهرمان خودش را پیدا میکند اما آن چیزی که من سعی کردم خیلی در کتاب نباشد، آدمهای مرتبط با خودم مثل پدر و مخالفتهایش بود که نمیخواستم به صورت بدمن قصه در بیاید. در حقیقت ماجرا هم همین بود و ایشان از سر عطوفت پدرانه مخالفت میکرد و مطمئنا از منظر خودشان امر مثبتی بوده است که نمیخواسته پسرش را از دست بدهد. به هر حال این چالش قصه را جلو میبرد.
در انتهای کتاب وقتی لحظه ورودتان از جبههها به شهر را ترسیم میکنید، شاهد تضاد بیش از حد فضای جبههها با شهر هستیم. کمی در این مورد توضیح دهید. با این نوع تنشی که شما با جامعه شهری داشتید احتمالا جلد دوم خاطراتتان جنجالیتر از جلد اول خواهد بود؟
تضاد از قبل هم وجود داشت. در دل قصه هم که شما میروید، میبینید که اکثریتی دارند زندگی میکنند و یک اقلیتی میجنگند. صفهای کنکور طولانیتر از صفهای اعزام به جبهه است و این نوعی نقد به جبهه است. به هر حال واقعیت جامعه آن روز ما این بود که بخش اعظمی از جامعه زندگی میکرد و جنگ برایش در آژیر قرمز و فشار اقتصادی خلاصه میشد. آن چیزی که به بحث ملی و جنگ ملی تبدیل میشود و همه دچارش میشوند، از نظر من اتفاق نیفتاد. در فصل آخر کتاب هم همین است. من آن بخش آخر کتابم را ندیدم کسی در کتابها و خاطراتش بیاورد و فقط در سخنرانیها میبینیم.
به نوعی شاید جرات نمیکنند یا نمیخواهند مردم را نقد کنند. بهخصوص در فضایی که همه دارند پز آن موقع را میدهند. حتی من در کتاب سعی کردم بگویم که مردم عادی به کنار، در مسجد هم ممکن بود از بین 10 بسیجی، فقط سه نفرشان مشتری پای ثابت جبهه و جنگ باشند و در صف نمازجمعه فقط شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» را میدهند!
اینها به هر حال برای ماندن در واقعیتهای تاریخی مهم بود. سعی کردم که به واقعیتهای تاریخی وفادار باشم، هر چند که ممکن است خیلیها خوششان نیاید. شاید هم مقدمهای برای جلد دوم است. قسمت دوم زندگی من که بعد از جنگ شروع میشود، با این نگاه به جامعه از طرف کسانی که خودشان را فدا کردند شکل میگیرد. یعنی کسی که جلد اول کتاب را خوانده است، متوجه میشود که چرا این کسی که از جنگ برگشته است این همه داد میزند.
چه زمانی نگارش جلد دوم را شروع میکنید؟
نگارش جلد دوم کتاب شروع شده است. البته شاید دیگر جلد دوم شیرینیهای جلد اول را نداشته باشد چون هر چیزی که مانده است تلخیها، مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
دوباره مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب را چاپ میکند؟
هنوز تصمیمی برای این بخش نگرفتهام.
کدام بخش از این خاطرات را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
به نظرم همه مکمل هم هستند. هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند. ولی فکر میکنم خاطرات قبل از اعزام و سختیهایی که برای اعزام کشیدم، شیرینیهای خاصی داشت.
به نظر خودتان در نوشتن بهتر هستید یا فیلمسازی؟
به نظر من اگر کسی نتواند متن را خوب بنویسد، نمیتواند فیلم خوب هم بسازد. کسانی که خاطرات خودشان را روایت میکنند، حتما میتوانند بنویسند که در فیلمسازی هم خوب عمل میکنند. یعنی به عبارتی حلقه بین ادبیات داستانی و سینما اینطور برقرار میشود که آثار ماندگارتر میشوند.
نام بهترین کتابی که تاکنون در حوزه دفاع مقدس خواندید، چیست؟
دلم نمیخواهد قضاوت کنم. چون بخش اعظمی از وقتم را برای خاطرات آزادگان گذاشتم. شاید بیشتر از 80 جلد کتاب در این زمینه خواندهام اما در حوزههای دیگر اگر کتاب خاصی بود و معرفی میشد میخواندم.
منبع: فرهیختگان
انتهای پیام/