صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۱۹ - ۱۵ مرداد ۱۳۹۶
آنا گزارش می‌دهد؛

آرزوهایی که بی‌دست ورق می‌خورد/ دیدار با رئیس جمهور بزرگترین خواسته این روزهای علی

آشنایی با علی، نوجوانی که بدون دست‌هایش زندگی می‌کند از دیدن یک تصویر شروع شد. تصویری که نشان می‌دهد او در جدال با زندگیست تا بتواند بدون دست و با کمک پاهایش زندگی کند، اما در این راه نگاه مردم و سوالات‌ آنها او را بسیار آزار می‌دهد.
کد خبر : 200843

سارا امیری- گروه اجتماعی خبرگزاری آنا: با مادر علی تماس گرفتم. زن مهربانی پشت خط بود که از حضور ما در منزلشان به شدت استقبال کرد. فردای آن روز راهی منزل آنها شدیم. پس از گذر از کوچه‌ پس کوچه‌های خیابان پیروزی در انتهای یک کوچه بن بست به منزلی رسیدیم که یک خانم خوش‌رو منتظر ما بود و با گرمی از ما استقبال کرد.


وقتی در باز شد وارد حیاطی شدیم که به یک اتاق کوچک راه داشت و برای رفتن به اتاق دیگر باید از پله‌های آهنی کنار حیاط استفاده می‌کردیم. همین که خواستیم وارد اتاق شویم پسر نوجوانی که بسیار لاغر و نحیف بود با پاهایش در را برایمان باز کرد و کنارمان نشست، نمی‌دانستم از کجا باید شروع کنم. در همین حین مادر علی با لبخندی که بر صورت داشت حرف را شروع کرد، من گل پری مجردی مادر علی هستم. خرداد سال 93 برای مهمانی به خانه خواهر شوهرم (عمه علی) رفته بودیم. وقتی جلوی در رسیدیم همسایه آنها که با ما نیز آشنایی داشت و می‌دانست پدر علی جوشکار است از همسرم درخواست کرد جوشکاری لوله‌های گاز آنها را انجام دهد، پدر علی هم به خاطر اینکه اوضاع مالی خوبی نداشتیم این پیشنهاد را قبول کرد و از آقای همسایه که پیرمرد میانسالی بود خواهش کرد که دقایقی را صبر کند تا لباس‌هایش را عوض کند.


آغاز مهمانی تلخ


در این بین ما وارد منزل شدیم و علی کنار دوستان و فامیل مشغول بازی شد، پس از مدت زمانی آقای همسایه وارد منزلش می‌شود و از طبقات بالایی از علی درخواست می‌کند که تا پدرش حاضر می‌شود و برمی‌گردد لوله گازی را که روی زمین افتاده به او بدهد و علی به محض اینکه لوله را برمی‌دارد، لوله به سیم برق فشار قوی برخورد می‌کند و علی دچار برق گرفتگی می‌شود.


من آن لحظه داخل خانه خواهر شوهرم بودم که به یکباره دیدم صدای داد و فریاد از کوچه بلند شد و تمام بچه‌ها اسم «علی» را فریاد می‌زدند، سراسیمه به کوچه دویدم و دیدم علی هم‌چنان که لوله به دست دارد دچار برق گرفتگی شده، بارها خواستم علی را از لوله جدا کنم اما هر بار فشار برق مرا به این سو آن سو پرتاب می‌کرد اصلا متوجه نبودم منبع برق کجاست برای همین مدام فریاد می‌زدم که کنترل برق را قطع کنید و از مردم خواهش می‌کردم که ما را کمک کنند اما از عهده هیچ کس کاری برنمی‌آمد. من و پدر علی ساعت‌ها برای جدا کردن علی از لوله تلاش کردیم و هر بار موفق نمی‌شدیم اما نمی‌دانم چرا اصلا به ذهنمان نمی‌رسید که با نیروهای امدادی تماس بگیریم.


برق گرفتگی که ساعت‌ها به طول انجامید


حادثه تقریبا سه ساعت طول کشید و هیچ کس هیچ کاری نمی کرد، دیگر داشتم ناامید می‌شدم تا اینکه جوانی که از کوچه عبور می‌کرد با دیدن این صحنه با نیروهای امدادی تماس گرفت. بعد از آن را نفهمیدم چه شد تا اینکه دیدم در یکی از بیمارستان پاکدشت هستیم. پزشکان به ما گفتند سوختگی علی بسیار شدید است و باید او را به بیمارستان شهید مطهری تهران منتقل کنیم.


به محض اینکه به بیمارستان مطهری رسیدیم پزشکان گفتند علی باید اورژانسی مورد جراحی قرار بگیرد. تصور من و پدرش از جراحی بسیار متفاوت بود ما فکر می‌کردیم علی بعد از جراحی کاملا خوب می‌شود، اما وقتی علی از اتاق عمل خارج شد دنیا بر سرم آوار شد، فقط دو چشمان علی مشخص بود و تمام بدنش را با باند پانسمان کرده بودند.


در همین حال که مادر علی داستان را روایت می‌کرد، زنگ خانه به صدا درآمد، علی که می‌دانست برادر کوچکش پشت در است، سعی داشت با پاهایش در را باز کند اما آنجا که در خانه آهنی بود این کار به سختی برای علی پیش رفت.


مادر علی هم‌چنان که به علی خیره شده بود تا مبادا پاهایش زخمی شود،گفت که علی پس از آن حادثه وقتی هوا روشن است در خانه را برای کسی باز نکرده، چون دوست ندارد همسایه‌ها او را در این وضعیت ببنید.


علی همراه بردارش به اتاق بازگشت و با لبخندی که روی لب داشت گفت: مادرم راست می‌گوید بعد از عمل شبیه مومیایی‌ها شده بودم. وقتی به هوش آمدم شدت سوختگی را درک نمی‌کردم، سعی داشتم دست‌هایم و صورتم را تکان بدهم اما نمی‌توانستم، نمی‌دانم به خاطر داروهای بیهوشی بود یا سوختگی!


تا مجبور نشوم از خانه بیرون نمی‌آیم


وقتی پزشکان برای تعویض باند و شست‌و‌شوی زخم‌هایم می‌آمدند می‌دیدم که دست‌هایم از شدت سوختگی سیاه شده، به مرور زمان و انجام چند عمل جراحی دست‌هایم را به دلیل سوختگی زیاد از ناحیه کتف از دست دادم. بعد از این حادثه همه چیز برایم تغییر کرد وقتی برای ادامه تحصیل به مدرسه استثنایی رفتم متوجه شدم که دیگر نمی‌توانم کنار دوستانم درس بخوانم و باید به متفاوت بودن عادت کنم، وقتی برای بازی به کوچه یا پارک می‌رفتم محدودیت را تجربه کردم، نگاه‌ها مردم به کودکی که دو دست ندارد و سوالات دوستانم برایم آزار دهنده بود برای همین با خودم تصمیم گرفتم تا وقتی مجبور نشدم از خانه خارج نشوم.


بعد از گفتن این جمله برای لحظاتی اتاق را ترک می‌کند، گل پری مادر علی می‌گوید: وقتی این حادثه اتفاق افتاد علی 11 سال داشت الان 14 سالش تمام شده، زندگی بدون دست برایش خیلی سخت شده حتی در این حادثه سر علی دچار سوختگی شد و او بخشی از موهایش را از دست داد برای همین علی همیشه کلاه به سر می‌کند و اجازه نمی‌دهد کسی سوختگی پیشانی و سرش را ببیند.


48 عمل جراحی طی سه سال


پزشکان برای درمان و نجات جان علی 48 عمل جراحی برایش انجام دادند، وقتی می‌خواستیم از بیمارستان مرخص شویم پرستاران گفتند که خودتان را برای پرداخت هزینه‌ 40 تا 50 میلیونی آماده کنید، من و پدر علی نمی‌دانستیم باید چه‌کار کنیم چون تمام دارایی ما 10 میلیون تومان بود با هر سختی که بود برای پرداخت هزینه رفتیم که متوجه شدیم مددکاران بیمارستان از طریق خیرین هزینه‌ها را تامین کردند و ما مبلغی حدود 3 الی 4 میلیون را پرداخت کردیم.


سختی زندگی ما بعد از ترخیص از بیمارستان شروع شد، علی مثل یک کودک 2 ساله شده بود که باید همه چیز را به او یاد می‌دادیم با این تفاوت که پسرم 11 سال تمام کارهایش را خودش انجام می‌داده و الان باید به کمک ما و پاهایش انجام بدهد. پدر علی دیگر نمی‌توانست جوشکاری کند او می‌گفت که هر بار کار را شروع می‌کند یاد روز حادثه می‌افتد برای همین کارش را از دست داد، بیکاری پدر علی مشکلات مالیمان را صد چندان کرد اما حضورش در منزل کمک حال من بود.


تولد دوباره علی


علی را در 11 سالگی از نو متولد کردم. آموختن کارهای ساده مانند رفع تشنگی، گرسنگی، ... به کسی که دست ندارد و ناچار است با پاهایش کارهایش را انجام دهد، بسیار دشوار است. وقتی برای ادامه تحصیل علی به مدرسه‌اش رفتم آنها پذیرفتند که علی مجدد برگردد اما علی نتوانست زیر بار نگاه‌های دوستانش طاقت بیاورد، وقتی دیدم که ادامه تحصیل برایش سخت شده او را به مدرسه استثنایی بردم آنجا اکثر دانش آموزان به صورت مادرزادی دچار مشکل بودند برای همین درس خواندن در این مدارس برایشان سخت نبود اما این شرایط برای علی خیلی دردناک بود.



پسرم آموخت که مشق‌هایش را با پا بنویسد، نقاشی بکشد، کارهای شخصی‌اش را انجام دهد که اینها تقریبا یکسالی زمان برد در تمام این مدت من، همسرم و برادر کوچکترش در کنارش بودیم و کمکش می‌کردیم و سعی می‌کردیم علی را تشویق کنیم. اوایل علی خیلی موفق عمل می‌کرد و با پا خطاطی می‌کرد و نقاشی‌های زیبایی می‌کشید اما هر چه سنش بالا می‌رود شاید به خاطر غرور حاضر نشد راهش را ادامه بدهد.


نگاه‌های مردم اذیتم می‌کند


وقتی علتش را از علی پرسیدم، گفت که تحمل نگاه تحقیر آمیز اطرافیان را ندارم و برایم سخت است که مردم براینکه مرا سر ذوق بیاورند از سر دلسوزی تشویقم کنند. وقتی برای مدتی با پا مطلبی را می‌نویسم انگشتانم خسته می‌شود و خودکار از پایم می‌افتاد برای همین در مدرسه به خصوص موقع امتحان‌ها شخصی از طرف آموزش و پرورش می‌آید و سوالات را می‌خواند و من پاسخ را برایش می‌گویم و او می‌نویسد.


مادرش گفت متوسط نمرات علی قبل از حادثه 15 الی 16 بود که بعد از حادثه نیز همان است و این نشان می‌دهد علی اگر بخواهد کاری را انجام و ادامه بدهد، می‌تواند اما خودش را از نگاه‌های مردم پنهان می‌کند. او باید امسال انتخاب رشته کند اما تا الان رشته‌ای را انتخاب نکرده است.


علی با خنده می‌گوید: آدمی که دست ندارد چه رشته‌ای را می‌تواند انتخاب کند، اوایل دلم می‌خواست پزشک شوم اما هیچ وقت نمی‌توانم بیمار را معاینه کنم برای همین تصمیم گرفتم پلیس شوم اما باز وقتی فکر کردم اگر روزی با متهم روبرو شوم چگونه از خودم می‌خواهم دفاع یا متهم را دستگیر کنم از این رشته نیز منصرف شدم. برای همین نمی‌دانم چه‌کاره شوم یعنی اصلا چه کاری در این دنیا وجود دارد که بدون دست بتوانم انجام بدهم و به خانواده‌ام در تامین هزینه‌ها کمک کنم. پدرم بعد از بیماری من چند سالی بیکار بود تا اینکه تقریبا چند ماهی است که به کمک مسئول سرای محله در شهرداری مشغول به کار شده و یک میلیون تومان حقوق می‌گیرد. درآمد پدرم جوابگوی زندگی، اجاره خانه، داروهای من و ... نیست پس باید به شغلی فکر کنم که در آینده بتوانم به آنها کمک کنم.


مادر علی می‌گوید: البته باید بگویم که علی استعداد زیادی در کامپیوتر دارد و به راحتی با پاهایش تایپ می‌کند و کارهای کامپیوتری را انجام می‌دهد برای همین من و پدرش خیلی دوست داریم علی وارد رشته کامپیوتر و برنامه نویسی شود.


ناامیدی از پیوند دست


وقتی حرف از پیوند دست شد، مادر علی با ناامیدی گفت که پزشکان گفته‌اند چون علی از ناحیه کتف دستانش را از دست داده امکان پیوند وجود ندارد حتی مددکاران بیمارستان مطهری به کمک خیرین مبلغی حدود 120 میلیون تومان را جمع آوری کرده‌اند تا اگر ممکن بود برای علی دست تهیه کنند اما پزشکان می‌گویند اگر سطح سوختگی کمی خفیف‌تر بود و کتف‌هایش سالم می‌ماند از اعضای اهدایی بیماران مرگ مغزی پیوند دست امکانپذیر بود.


تنها آرزوی علی


علی پس از گذشت سه سال از وقوع حادثه تنها آرزویش این است که روزی که با رئیس جمهوری دیدار کند و برایش از سختی زندگی پدر و مادرش بگوید چون امید دارد که در این دیدار مشکلات زندگیشان پایان می‌یابد و پدرش صاحب شغل مناسب‌تری می‌شود، او حتی می‌گوید اگر پدرم وارد شغل بهتری شود حتما برای پیوند دست‌های من به سختی کار می‌کند.


انتهای پیام/

ارسال نظر