سینماگرانی که سال 95 ما را ترک کردند
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، سال نودوپنج، سال تلخی برای سینمای ایران بود. مانند تمام سالهایی که گذشتند و عدهای را برای همیشه با خود بردند، امسال هم این اتفاق تلخِ تکراری افتاد و هنرمندانی را از سینمای ایران گرفت که جایشان سخت پر خواهد شد.
جمشید ارجمند (24دی 1318 تهران/ 23 تیر 1395 تهران)
در تابستان 1333 ،چند تا از شعرهایش در مجله فردوسی چاپ شد. بعد از آن، رفت و آمد او به مجله فردوسی زیاد شد و اسماعیل شاهرودی و نصرت رحمانی او را با ادبیات نوین فارسی آشنا کردند. ارجمند در 1342 لیسانس حقوق گرفت و در همین سال در موسسه تحقیقات اقتصادی به عنوان محقق استخدام شد. با این شغل، او میتوانست به مناطق مختلف ایران سفر کند، پژوهشهایش را ادامه دهد و آنها را در فصلنامه تحقیقات اقتصادی چاپ کند. در کنار این فعالیتها او همچنان به کارهای مطبوعاتی، ترجمه، تألیف و نقد سینمایی میپرداخت. ارجمند آنقدر به نقد سینمایی علاقهمند بود که در ۱۳۴۵ مجمع منتقدان فیلم را بنیان گذاشت. او در ۱۳۴۸ به فرانسه رفت تا در دورهی کترای سیکل سوم دانشگاه اکس ـ مارسی، در رشته اقتصاد و تبلیغات جهانگردی درس بخواند. در همین سال، ترجمه نخستین کتابش را تمام کرد. سال بعد به ایران بازگشت و تمرکزش را بر ترجمه و تألیف گذاشت. نشریههای آهنگر، بامداد، میزان و... از جمله نشریاتی هستند که ارجمند در آنها قلم زد. اما آنچه ارجمند را از دیگر روزنامهنگاران و مولفان متمایز میکرد، کتابهای او در مورد سینما است. او هشت کتاب تألیف کرد که بیشترشان در رابطه با سینما است. همچنین چهارده کتاب با موضوعهای تاریخی و سینما ترجمه و بیش از صد کتاب را نیز ویرایش کرد. زندگی ارجمند با واژهها و سینما گره خورده بود تا اینکه در 23 تیر 1395 بر اثر عفونت و نارسایی قلبی فوت کرد و واژهها و سینما را به حال خود گذاشت.
کاظم افرندنیا (4 بهمن 1324 نائین/ 9 بهمن 1395 تهران)
نخست شیفته مولوی بود و اشعارش را بلند بلند میخواند. سپس به بازیگری علاقهمند شد، در هنرستان هنرهای زیبا درس خواند و بهطور رسمی پای در دنیای بازیگری گذاشت. نخستین فیلم او، «ناجورها» در 1353 با کارگردانی سعید مطلبی ساخته شد. افرندنیا بعد از آن در بیش از صد فیلم و سریال بازی کرد: «سردار جنگل»، «کانی مانگا»، «سگکشی» و... و سریالهای «خونبها»، «مسافر زمان»، «ستایش ۲» و «معمای شاه». آخرین کار او یک تلهفیلمی به نام «جدایی» بود. افرندنیا در اوایل بهمن 1395 بهدلیل خونریزی مغزی به کما رفت و در 9 بهمن درگذشت.
محمدعلی (کامران) باختر (1325 تهران/ 18 خرداد 1395 تهران)
بازیگری را دوست داشت، بهخاطر همین، آنقدر تلاش کرد تا در 22 سالگی به وادی سینما وارد شد و در فیلم «گردش روزگار» به کارگردانی قدرتالله بزرگی بازی کرد. از آن به بعد در بیش از سی فیلم به ایفای نقش پرداخت، از جمله: «فرش باد»، «سگکشی»، «جهنم سبز»، «افعی»، «تیغ و ابریشم«، »مجازات» و... باختر تئاتر هم بازی میکرد و در نمایشهای مختلفی حضور داشت؛ نمایش آسد کاظم یکی از نمایشهای او است که مورد توجه مردم قرار گرفت. او که مدتی از مشکالت کلیوی رنج میبرد، در 18 خرداد 1395 درگذشت.
اصغر بیچاره (22 خرداد 1306 تهران/ 22 خرداد 1395 لسآنجلس)
در نوجوانی کارگر عکاسی هالیوود بود. چند سال بعد، در خیابان لالهزار یک مغازه عکاسی افتتاح کرد و اسمش را گذاشت شهرزاد. لالهزار آن زمان مرکز کافه، سینما و قهوهخانه بود، بهخاطر همین، هنرمندان بسیاری به این خیابان رفت و آمد میکردند؛ بیچاره بود و این هنرمندان و درک دنیای هنر. از آن به بعد بیچاره وارد دنیای تئاتر شد. او در 1323 به تماشای نمایشهایی میرفت که داخل تالارهای خیابان لالهزار برگزار میشدند و از آنها عکس میگرفت. کمکم کارگردانها به او نقش دادند و پا به صحنه تئاتر گذاشت. بیچاره کمکم با سینما آشنا شد و علاوه بر عکاسی از 38 فیلم، در 23 فیلم هم بازی کرد. آنچه او را از دیگران متمایز میسازد، آرشیوی است که از عکسهای سینما و تئاتر ایران جمعآوری کرد. همچنین در موزه شخصی او میتوان دوربینهای قدیمیترین عکاسان ایران مانند ماشاءاللهخان عکاسباشی را یافت. عشق او به سینما به همینجا ختم نمیشود. بیچاره سه کتاب در مورد تاریخ سینمای ایران نوشت. او خانهاش در خیابان کوشک را در اختیار کارگردانها گذاشته بود که چهارصد فیلم در این خانه ساخته شد. بیچاره بر اثر سرطان حنجره، در سالروز تولدش، 22 خرداد 1395 در لسآنجلس درگذشت، اما خانه ابدی او در قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است؛ همان شهری که در آن متولد شده بود.
حسن جوهرچی (6 مرداد1347 تهران/ 15 بهمن 1395 تهران)
سال 1373 زمانی که سریال «در پناه تو» شروع میشد، همه پای تلویزیون مینشستند تا ماجرای عشقی چند جوان با روحیات مختلف را ببینند. محمد داستان در پناه تو، پسری محجوب بود که از عشقش بهخاطر رفاقت گذشت، ولی در نهایت به عشقش رسید. محمدِ داستان، کسی نبود جز حسن جوهرچی؛ بازیگر جوانی که عکاسی خوانده بود و در سال 1367 با بازی در فیلم «فیل در تاریکی» پای به وادی سینما گذاشته بود. او پیش از بازی در سریال در پناه تو، در فیلم برخورد بازی کرده بود، ولی با سریال در پناه تو به شهرت رسید. جوهرچی در 24 فیلم سینمایی مانند «دو زن»، «سلطان»، «ضیافت» و... بازی کرد، اما بیشتر شهرت او به خاطر بازی در سریال های تلویزیونی است: «وکلای جوان»، «مشق عشق»، «او یک فرشته بود»، «تنهایی لیلا» و... آخرین سریال جوهرچی «آرام میگیریم» است. جوهرچی مدتها از نارسایی کبد رنج میبرد. او به دلیل عفونت ریه در بیمارستان بستری بود تا اینکه در 15 بهمن 1395 بر اثر ایست قلبی درگذشت.
ثریا حکمت (4 آذر 1332 ارومیه/ 20 فروردین 1395 تهران)
اسمش آذر مهدی قلیخانی بود، ولی از وقتی پایش به سینما باز شد، او را به نام ثریا حکمت میشناختند. حکمت نخستین فیلمش را در سال 1353 بازی کرد؛ «ناجورها» ساخته سعید مطلبی. او تا سال 1379 در 25 فیلم سینمایی و هشت مجموعه تلویزیونی نقشآفرینی کرد که از میان آنها «نقطهضعف»، «تصویر آخر»، «خواستگاری»، «نیش»، «آواز قو» و فیلم به یادماندنی «ای ایران» شاخصتر هستند. حکمت در سالهای آخر حیاتش حال و روز جسمانی خوبی نداشت. او در روزهای اول فروردین 1395 به دلیل مسمومیت دارویی مدت کوتاهی در بیمارستان بستری شد، اما در 16 فروردین به دلیل تشنج و لخته شدن خون به کما رفت و چهار روز بعد، در 20 فروردین 1395 درگذشت.
داوود رشیدی (25 تیر 1312 تهران/ 5 شهریور 1395 تهران)
هفت ساله بود که دختر عمهاش، دکتر طوسی حائری، دستش را در دست عبدالحسین نوشین گذاشت تا نمایش «مردم» را بازی کند. بعد از آن بهخاطر کار پدرش، عبدالامیر رشیدی حائری که دیپلمات بود، از ایران به ترکیه و بعد به فرانسه رفت و تحصیلات متوسطه را در این کشور به پایان رساند. او برای ادامه تحصیل، رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر را برگزید، آن هم در کنسراواترای ژنو. رشیدی بعد از فارغالتحصیلی به ایران آمد و در اداره تئاتر استخدام شد. سپس گروه تئاتر امروز را پایه گذاشت. او در سال 1350 ،با فیلم فرار از تله وارد سینما شد. در 1352 از اداره تئاتر به تلویزیون ملی ایران رفت و مدیریت گروه نمایشها و سرگرمیهای آن را به عهده گرفت. گرچه کارها و فعالیتهای رشیدی در این سِمت بسیار تأثیرگذار بود، اما آنچه او را در ذهن مخاطبانش ثبت کرد، بازی در نقش آقاحسینی در فیلم «کندو» بود. همچنین نقش مفتش ششانگشتی در سریال «هزاردستان». با اینکه او بازیگر چهرهای منفی بود، ولی بازی در همین نقشها او را محبوب دلهای مردم کرد. رشیدی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، عزتانتظامی و محمدعلی کشاورز بازیگرانی هستند که تئاتر را به سینما پیوند دادند و بخشی از تاریخ سینمای ایران را ساختند، بهخاطر همین، پنج ژنرال سینمای ایران نامیده میشوند. رشیدی چند سال پیش از مرگ، به آلزایمر دچار شده بود، ولی در مصاحبه با یک نشریه گفته بود که دوست دارد روی قبرش بنویسند: آمدم، دیدم، رفتم... او در روز جمعه 5 شهریور 1395 بر اثر ایست قلبی درگذشت.
محمد زرینپور (25 مرداد1320 ،کرمانشاه/ 17 تیر 1395 تهران)
در کرمانشاه به دنیا آمد، اما بعدها عشق به سینما او را به تهران کشاند و در 1351 در فیلم «فدایی» به کارگردانی رضا عالمهزاده بازی کرد. سپس با علی حاتمی آشنا شد و در فیلم «ستارخان»، به کارگردانی علی حاتمی، بازیگر و دستیار کارگردان بود. زرینپور از آن به بعد در بیست فیلم سینمایی بازی کرد که «صمد آرتیست میشود»، «صمد خوشبخت میشود» و «تحفهها» از مشهورترین آنها است. همچنین او چند مجموعه تلویزیونی نیز ساخت که «هتل پیادهرو»، «آوای فاخته» و «رعنا» از مجموعههای بهیادماندنی او است. فیلمنامههای «زرد قناری»، «هفت ترانه»، «ازدواج در وقت اضافه» و هشت فیلم دیگر نیز از قلم زرینپور برخاسته است. او که خالق صحنههای ماندگار بود، در 17 تیر 1395 بر اثر بیماری ریوی درگذشت.
محمد زریندست (14 اردیبهشت 1313 تبریز/ 8 آذر 1395 تهران)
عشق به سینما او را به دانشگاه کالیفرنیا کشاند. زریندست پس از گرفتن مدرک، به ایران برگشت و کار خود را با تئاتر آغاز کرد. سپس خیلی زود در سال 1345، تدوین و کارگردانی فیلم هاشمخان را به عهده گرفت و به این ترتیب وارد عرصه سینما شد. زریندست طی این سالها در تهیهکنندگی، نویسندگی، کارگردانی و بازیگری فعال بود. او تهیهکننده و نویسنده فیلمنامه بیشتر فیلمهایش بود. زریندست علاوه بر هاشمخان 10 فیلم دیگر ساخت، مانند «گرگینه»، «سرگیجه»، «قفس طالیی» و... همچنین در فیلمهایی همچون «بیپولی»، «از یاد رفته»، «فاتحین صحرا» و... بازی کرد. او سالهای اخیر در آمریکا ساکن شده بود و گاهی به ایران میآمد. زریندست در 8 آذر 1395 بهدلیل سرطان در تهران درگذشت.
علیرضا زهادی (1 فروردین 1342 مرند/ 18 مهر 1395 تهران)
به روایتهای مستند و داستانی علاقه داشت؛ چه در قالب عکس میگنجید یا در فیلم. او همیشه دوربین به دست داشت و دنبال سوژه میگشت. یکی از سوژههایش لحظههای اول دیدار آزادگان با خویشاوندان و دوستان بود که در مستند اهلیت دیدار تماشایی شد. او همچنین فیلم سینمایی کام را ساخت و تهیهکننده و کارگردان مجموعههای تلویزیونی «آینه غدیر»، «خورشید پیدا»، «صبح وصال»، «اندیشه حکومت دینیِ حسین علی» و... بود.
زهادی غیر از عکاسی و فیلمسازی، مدیریت جشنوارهها و مؤسسههای فرهنگی و هنری بسیاری را بر عهده داشت. او دبیر جشنواره بینالمللی فیلم تک، دبیر جشنواره فیلم ققنوس، مدیرکل سینمایی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی بود. فعالیتهای زهادی همچنان ادامه داشت تا اینکه در 18 مهر 1395 درگذشت.
فرج الله سلحشور (1331 قزوین/ 8 اسفند 1394 تهران)
از سال 1361 با بازی در فیلم «توبه نصوح» به کارگردانی محسن مخملباف، وارد سینما شد. در سالهای بعد در فیلمهای «گورکن» به کارگردانی محمدرضا هنرمند، «پرواز در شب» به کارگردانی رسول ملاقلیپور و «انسان و اسلحه» به کارگردانی مجتبی راعی بازی کرد. در سال 1372 دست به قلم شد و فیلمنامه فیلم ایوب پیامبر را نوشت و خودش هم آن را کارگردانی کرد. او معتقد بود اگر فیلمسازان انرژیشان را برای تجلی و ظهور سینمای اسلامی بگذارند، بهیقین بخش اعظمی از انقلاب را احیا کردهاند. از این رو، به داستانهای قرآنی روی آورد و با اقتباس از این داستانها، سریالهای «مردان آنجلس» و «یوسف پیامبر» را ساخت، که با اما و اگرهای فراوانی از سوی منتقدان روبهرو شد. سلحشور در حال نوشتن سریال «حضرت موسی» بود که دچار مشکل ریوی شد. در 27 دی 1394 ریههایش از کار افتاد و در 8 اسفند درگذشت.
مهدی سماکار (3 خرداد 1319 تهران/ 29 دی 1395 تهران)
کارش را با فیلم ملکه خورشید ساخته علی اکبر صادقی در سال 1352 آغاز کرد. پس از آن دیگر دست از دوربین برنداشت و فیلمهای زیادی را فیلمبرداری کرد. سپس به وادی انیمیشن پا گذاشت و در ساخت و فیلمبرداری انیمیشن استاد شد. سماکار در چند سال اخیر هنرش را در دانشگاه هنر به دانشجویانش میآموخت تا اینکه بهدلیل عفونت ریه و بیماری کلیوی در بیمارستان بستری شد و در 29 دی 1395 درگذشت.
محسن سیف (1331 تهران/ 14 آبان 1395 تهران)
از کودکی دستی بر قلم داشت. در هفده هجدهسالگی مقاله و نقدهایش را به مجلههای مختلف میفرستاد. از آن به بعد، نقدهای او در مجلات فردوسی، ستاره سینما و سپید و سیاه چاپ میشد. او درسش را ادامه داد و در رشته علوم ارتباطات اجتماعی، مدرک کارشناسی ارشد گرفت. سیف قلم روان و سادهای داشت. او به شاهنامه بسیار علاقهمند بود و داستانهای آن را به زبان ساده مینوشت، نتیجه این کار کتابی شد به نام «داستانهایی از شاهنامه فردوسی: سرزمین مهر و ماه». او همچنین چندین کتاب شعر و قصه برای کودکان، مجموعه داستان و رمان نوشت. سینما هم یکی از علایق مهم سیف بود که چند اثر تأثیرگذار در این زمینه از او به جای مانده است: «کارگردانهای سینمای ایران از اوگانیانس تا امروز» در دو جلد، «الفبای فیلمنامهنویسی» و... سیف همچنین در نشریههای بانی فیلم، فیلم، جهان سینما و... نقد سینمایی مینوشت. اوکه در چند سال اخیر به بیماری سرطان کبد و معده مبتلا شده بود، پس از پشت سرگذاشتن یک دوره بیماری سخت، در 14 آبان 1395 درگذشت.
پرویز شاهینخو (1 مهر 1294 تهران/ 16 مرداد 1395 تهران)
هجده سالش بود که سینما و تئاتر در ایران باب شد. او نخست به گروه تئاتر خیرخواه پیوست. یک پایش روی صحنه بود و یک پایش در محل کار؛ او بازرس اداره قاچاق بود. در کنار کار، به کالسهای مدرسه سینمای اوگانیانس رفت و از همانجا توانست در فیلمهای «آبی و رابی» و «حاجیآقا آکتور سینما» نقش بگیرد. او که عشقی جز سینما نداشت، وارد هنرستان هنرپیشگی شد و بعد از گرفتن دیپلم، از سال ۱۳۱۸ در تئاتر نصر و دهقان به اجرای نقشهای مختلف پرداخت. در عین حال، کارش را عوض کرد و کارمند بانک شد؛ کارمندی که هم در تئاتر مشغول بود هم در مقابل دوربین سینما و تلویزیون بازی میکرد. شاهینخو در بیست فیلم سینمایی از جمله: «مسافر«، «روز واقعه»، «شیرین و فرهاد» و.... همچنین در سریالهای «روزی روزگاری»، «تفنگ سرپر»، «امام علی»، «ولایت عشق» و «میرزا کوچکخان جنگلی» ایفای نقش کرده است. اوج هنر شاهینخو در سریال «سربداران» بود. او در این سریال هشت نقش مختلف را بازی کرده است. آخرین حضور او در تلویزیون به سال 1386 و سریال روزگار قریب برمیگردد.
در چند سال آخر، رضا عطاران از او برای ایفای نقش دعوت کرده بود، ولی شاهینخو بهدلیل ضعف جسمانی نتوانست دعوتش را بپذیرد. او در 16 مرداد 1395 بهدلیل مشکلات ریوی درگذشت.
پرویز صبری (22دی 1329 تبریز/ 10 مرداد 1395 تهران)
مهندسی مکانیک خوانده بود، اما شعر میگفت. نخستین شعرش مسافر نام داشت و بعدها پنجه در خاک، قبیله عشق، هدف سخت و جوانی را سرود. سپس به سینما روی آورد و در سال 1368 فیلمنامه فیلم «شنگول و منگول» را نوشت و طراحی صحنه و کارگردانی این فیلم را هم بر عهده گرفت. او سپس فیلمنامه «عیالوار» را نوشت، آن را کارگردانی و حتا در آن بازی کرد. بعدها نگارش فیلمنامهها و کارگردانی «گارد ویژه»، «مانی و ندا» و «ننه نقلی» را بر عهده داشت. فیلم آخر او، «ننه نقلی»، تازه اکران شده بود که پرویز صبری تصادف کرد، به کما رفت و در 10 مرداد 1395 درگذشت.
نیما طباطبایی (17 اسفند 1356 تهران/ 28 آذر 1395 تهران)
ابتدا مهندسی کشاورزی خواند، اما بعد به آمریکا رفت و در مدرسه سینمایی کلمبیا، سینما خواند. سپس به ایران برگشت تا برای مردمش فیلم بسازد. در کلاسهای حمید سمندریان بازیگری آموخت، اما کارگردانی را بیشتر دوست داشت. نخست یک فیلم بلند به نام «یادگاری» ساخت، اما بعد به مستندسازی روی آورد و دو مستند ورزشی «من ناصر حجازی هستم» و «ریو، تهران» را ساخت. او که در سال 1392 مستند «من ناصر حجازی هستم» را ساخته بود، دو سال صبر کرد تا در سال 1394 این مستند در گروه سینمای هنر و تجربه اکران شود. فیلمی که با استقبال گسترده مردم مواجه شد. تا پیش از این، فیلمهای مستند مخاطب کمتری داشت، اما طباطبایی این باور را شکست که فیلمهای مستند جذابیت کمتری نسبت به فیلمهای داستانی دارند. طباطبایی فعال و پرانگیزه قصد داشت در سینمای ایران بدرخشد و تأثیرگذار باشد، اما سرطان ریه به او مهلت نداد و در 28 آذر 1395 درگذشت.
حسن علیزاده (1 فروردین 1327 تهران/ 15بهمن 1395 تهران)
از شاگردان دارالفنون و مدرسه مروی بود. بعد از آن به مدرسه عالی رادیو و تلویزیون رفت. در همین دوره وارد رادیو و تلویزیون شد و به کارگردانی، فیلمبرداری و تدوین پرداخت. او در کنار بهمن فرمان آرا و پرویز کیمیاوی فوت و فنهای کارگردانی را آموخت، سپس برای تکمیل تحصیلاتش به آمریکا و فرانسه رفت و سالها در فرانسه زندگی کرد. علیزاده پس از بازگشت به ایران، به دوبله روی آورد و سالها با مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی همکاری کرد. او همچنین دستی بر قلم داشت، فیلمها را نقد و متنهای انگلیسی را ترجمه میکرد. حسن علیزاده در سالهای اخیر بهعنوان مشاور در کنار بسیاری از بزرگان هنر سینمای ایران فعالیت میکرد تا اینکه به بیماری گوارشی مبتلا شد و پس از مدتی در 15 بهمن 1395 درگذشت.
محمدرضا غیاثآبادی (27 دی 1326 تهران/ 17 فروردین 1395 تهران)
چهرهای آرام و دوستداشتنی داشت. سریالهای مختارنامه، شیدایی و شاید برای شما هم اتفاق بیفتد و... فیلمهای «شوخی»، «سفیر عشق»، «آقای هنرپیشه»، «همپرواز»، «آتیشبازی» و... تعدادی از کارهای به یادماندنی او است. غیاثآبادی در سالهای اخیر در سریال دوردستها بازی کرده بود که هنوز پخش نشده است. غیاثآبادی در 17 فروردین 1395 بر اثر عارضه قلبی درگذشت.
حسین فهیمی (8 اسفند 1343 شیراز/ 25 آذر 1395 تهران)
جانش را کف دستش گرفته و به جبهه رفته بود تا از کشور و مردمش دفاع کند. در همانجا یک دست و یک پایش را از دست داد، اما از پا ننشست. از آنجا که به سینما علاقه داشت، در دانشگاه هنر، سینما خواند و لیسانس گرفت، بعد در دانشگاه تربیت مدرس ادبیات نمایشی خواند و فوقلیسانس گرفت. دوباره به دانشگاه هنر برگشت و موفق به اخذ دکترای پژوهش هنر شد. فهیمی در کنار تحصیل، فیلم هم میساخت. غیر از فیلمسازی، فهیمی یکی از استادان محبوب دانشگاه سوره بود؛ استادی که بهدلیل ایست قبلی در 25 آذر درگذشت.
علیرضا قومی (1 آبان 1329 کرج/ 30 آبان 1395 تهران)
در وادی سینما به هر کاری دست زده بود؛ از بازیگری گرفته تا مدیریت تولید و طراحی و اجرای جلوههای ویژه؛ اما تخصص اصلیاش چهرهپردازی بود. چهرهپردازی را نزد فرهنگ معیری یاد گرفته بود و حاصل کار او را میتوان روی چهره بازیگران فیلمهای «افراطیها»، «پرواز مرغابیها» و...
مجموعههای تلویزیونی دردسر والدین، خوشرکاب، زندگی به شرط خنده، اوی مثبت و... دید. قومی عالوه بر چهرهپردازی، دستی هم در تهیه فیلم داشت. او در سال 1369 به همراه ساموئل خاچیکیان و غالمرضا گمرکی، دفتر یاران فیلم را تأسیس کردند. در این دفتر فیلمهایی مانند بلوف، شکار، تازیانه بر باد، شاهدان کوچک، دخترک کنار مرداب و... تولید شد. علیرضا قومی مدتی مشکل تنفسی داشت و عاقبت به دلیل همین بیماری در 30 آبان 1395 ،مصادف با اربعین حسینی، فوت کرد.
فرید کشنفلاح (2شهریور 1339 کرمانشاه/ 14 اردیبهشت 1395 تهران)
برادرش سعید، کارگردان و بازیگر تئاتر بود. او به فریدون اصرار میکرد که به این وادی وارد شود، البته تشویقهای مرحوم حسین قشقایی هم بیتأثیر نبود. فریدون هم به سینما آمد و اسمش را کوتاه کرد و به فرید معروف شد. اوایل در چند فیلم کوتاه بازی کرد، اما بعد به گریم روی آورد و فوت و فنهای این کار را یاد گرفت. او جزو معدود چهرهپردازانی بود که با گریم پالستیک آشنا بود و این تکنیک را تدریس میکرد. کار او را میتوان بر چهره بازیگران سیزده فیلم از جمله «مهاجر»، «چشم شیشهای»، «بدوک» و... دید. همچنین ظاهر شخصیتهای هفده فیلم از جمله «مرد عوضی»، «دکل»، «سجاده آتش» و... حاصل فکر و شیوه کار او است. فرید علاوه بر گریم گاهی در فیلمها بازی میکرد، از جمله «مردی شبیه باران»، «تونل»، «بحران»، «هراس»، «دستفروش»، «بلمی به سوی ساحل»، «زنگها و عقود» و... کشن فلاح که در چند سال آخر کمکار شده بود، 14 اردیبهشت 1395 بهدلیل بیماری قند درگذشت.
عباس کیارستمی (1 تیر 1319 تهران/ 14 تیر 1395 پاریس)
اول، نقاشی میکشید. بعد برای تحصیلات دانشگاهی رشته نقاشی و طراحی گرافیک را انتخاب کرد. سپس به سراغ کار تبلیغات رفت. او جلد کتاب و پوستر فیلم طراحی میکرد و آگهی بازرگانی میساخت. اسم او را میتوان در انتهای فیلم «قیصر» بهعنوان طراح تیتراژ دید. کیارستمی آنقدر خالق بود که کارهایش خیلی زود برجسته شد و در سال 1349 فیروز شیروانلو، مسئول امور سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان، از او خواست به کانون بیاید و فیلم بسازد. نخستین فیلم او، «نان و کوچه» بود. کیارستمی در آن سالها فیلمهای زیادی در زمینه کودک و نوجوان ساخت. او در فیلمهایش از کودکان استفاده میکرد و برای انتخاب لوکیشن به مناطق کمتر دیدهشده میرفت. فیلمهای او در عین سادگی، پیچیده بودند. «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و «طعم گیلاس» تنها تعدادی از فیلمهای شاخص او هستند. فیلمهای کیارستمی نشان از این داشت که او یکی از معدود کارگردانهای ایرانی است که زبان تمام مردم جهان را میفهمد؛ جوایز او در جشنوارههای بینالمللی گواهی بر این ادعا است. نخل طلای جشنواره فیلم کن بهخاطر «طعم گیلاس»، شیر نقرهای جشنواره فیلم ونیز بهخاطر فیلم «باد ما را با خود خواهد برد»، تنها نمونهای از جوایز معتبری است که او بهدست آورد. کیارستمی بهدلیل آنچه خطای پزشکی گفتند، در 14 تیر 1395 در پاریس درگذشت و بنا به وصیت او، جسدش در گورستان ترکمزرعه لواسان به خاک سپرده شد. بدون شک کیارستمی مهمترین چهره بینالمللی سینمای ایران در تمام این سالها بوده است.
ملیحه نیکجومند (شیده رحمانی) - (20 خرداد 1317 اصفهان/ 17 تیر 1395 تهران)
کار خود را با تئاتر سپاهان آغاز کرد که آن زمان زیر نظر محمدعلی رجایی اداره میشد. اوایل دهه سی، سینمای ایران در حال پوستاندازی بود و به سمت حرفهای شدن میرفت که نیکجومند با فیلم «خسیس» به کارگردانی محمدرضا زندی، در سال 1334 وارد سینما شد و اسم خود را به شیده تغییر داد. سه سال بعد به جمع دوبلورها پیوست و صدای خود را روی شخصیتهای مختلف به یادگار گذاشت. حاصل کار او طی این سالها در بیست سریال تلویزیونی مانند «سایه همسایه»، «سربداران»، «بوعلی سینا»، «آشپزباشی» و سی فیلم سینمایی از جمله «طلسم»، «مردی که زیاد میدانست» و... است. او با کارگردانانی همچون بهمن فرمانآرا، یدالله صمدی، علی ژکان، داریوش فرهنگ، جمال شورجه، سیروس الوند، اسماعیل خلج، بیژن بیرنگ و محمدرضا هنرمند همکاری داشته است. در سالهای آخر، او نقش مادر و مادربزرگهایی را بازی میکرد که دِر خانهشان همیشه به روی بچههایشان باز است و از آنها خیر و برکت و آرامش میبارد. سرانجام نیکجومند در 17 تیر 1395 بهدلیل ایست قلبی درگذشت.
علی معلم (آذر 1341 دامغان/ 23 اسفند 1395 تهران)
درگذشت نویسنده، ناشر، منتقد، تهیهکننده، و سردبیر و مدیرمسئول ماهنامه «دنیای تصویر» شوک آخر سال بود. معلم در هیئتهای داوری و انتخاب جشنواره بینالمللی فیلم فجر، جشنواره بینالمللی فیلم کشورهای غیرمتعهد (پیونگ یانگ)، جشنواره سینمای جوان، جشنواره فیلمهای دانشجویی، جشنواره فیلمهای خانوادگی، نخستین جشنواره فیلم و کیفیت، جشنواره فیلم جوان، جشنواره فیلم رویش و جشنواره بینالمللی فیلم شهر، نخستین جشنواره فیلمهای ویدئویی تهران، جشنواره فیلم پروین اعتصامی عضویت داشت. وی همچنین سه دوره عضویت در هیئت انتخاب فیلم ایران برای آکادمی اسکار را بر عهده داشت. معلم پایهگذار جشن سینمایی حافظ است که نخستین جشنواره سینمایی بخش خصوصی در ایران است.
انتهای پیام/