صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

«بیست و یک روز بعد» رویای تحقق نیافتاده پسربچه‌ عشق سینما

«بیست و یک روز بعد» به کارگردانی سیدمحمدرضا خردمندان نشان داد که اعتراض سازندگانش به زمان بد نمایش و دیده نشدنش توسط هیات داوران کاملا درست بوده است.
کد خبر : 157680

سعید طاهری خبرنگار فرهنگی آنا؛ «بیست و یک روز بعد» داستان پسر بچه ای را روایت می‌کند که آرزوی ساخت فیلم کوتاهی را دارد کهنقش اصلی اش را خودش بازی می‎‌کند و داستانش هم از این قرار است که مردی خواسته جلوی قطار را بگیرد و نتوانسته و زیر چرخ‌های قطار له شده است. حالا پسرش همان کار پدر را انجام می‌دهد با این تفاوت که موفق می‌شود قطار را متوقف کند؛ حقه‌ای که البته پسر از آن چندباری برای کمک خرج خانه بودن، استفاده کرده...


پسربچه که به خاطر مرگ پدر و سرطان مادرش درگیر مسائل زیادی چون جور کردن پول آمپول مادرش است و حتی زیر قولش هم می زند و حاضر می‌شود سر 300 هزار تومان در کلوپ قمار کند؛ هرچند وسط بازی پول را برمی‌دارد و فرار می‌کند و کتکش را هم درست و حسابی می‌خورد. پسر که هرشب با رویای جایزه اول جشنواره فیلم کوتاه که یک دوربین Canon - D700 می‌خوابد و دیالوگ‌هایش را هنگام دریافت جایزه خیالی روی تختش تمرین می‌کند...


«بیست و یک روز بعدِ» پر فراز و نشیب و پر افت و خیز، یکی از فیلم هایی‌ست که سال‌ها کسی سراغ‌شان نرفته و بیننده را به حال و هوای آثار درخشان عباس کیارستمی و امیر نادری که برای کانون می‌ساختند می‌برد. فیلم‌هایی که قهرمان و ضد قهرمان‌شان بچه‌ها هستند و همه‌چیز طبق قانون‌های دنیای آنها می‌گذرد و آدم بزرگ‌ها را عاجز و درمانده می‌کند...


فیلمنامه «بیست و یک روز بعد» قصه ای جذاب و گیرا و در عین حال ساده و بدون شعارهای پس‌زننده گل‌درشت دارد و قهرمان‌هایش به شدت دوست‌داشتنی و واقعی هستند. مرتضی، قهرمان داستان و پسر عاشق سینما که توانسته پول کرایه یک دوربین برای یک روز و ساخت فیلمش را جور کند، پس از آنکه می‌فهمد داروی مادرش برای زنده ماندن اوست دست به هر کاری می‌زند تا 1 میلیون جور کند و البته در این مسیر دوست کرمانی‌اش که کارش فروختن تفنگ‌های حباب‌ساز است هم او را همراهی می‌کند...


این دو هربار که بچه‌ها را جمع می‌کنند تا شعبده‌بازی‌شان را راه بیاندازند و بچه‌ها را تلکه کنند، دوست دیگرشان در قطار ترمز دستی را می‌کشد و وقتی قطار روبه روی شان ایستاد، بچه‌ها طوری مرتضی را نگاه که انگار معجزه‌ای از پیامبری دیده‌اند، آن هم در یکی از شهرستان‌های اطراف تهران. البته قبل از وقوع این اتفاق دوست کرمانی مرتضی شروع به توصیف بار قبل می‌کند که آسمان تیره شده و پرنده‌ها فریا کشیده‌اند و... هرچند بار آخر آنها تمام بچه های مدرسه را جمع می‌کنند اما برادر کوچک تر مرتضی در قطار گیر می‌افتد و قطار می‌رود و...


صحنه آخر فیلم، مرتضی را نشان می‌دهد که تنها روی ریل ایستاده و با دستان باز منتظر آمدن قطار است: آسمان تیره شده و می‌بارد؛ پرنده‌ها در آسمان فریاد می‌زنند و قطاری که با سرعت سمت مرتضی می‌آید، یک قدمی او می‌ایستد...



انتهای پیام/

ارسال نظر