صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
در گفت‌وگو با آنا

علی ملاقلی‌پور: پدرم تحت‌تأثیر کیمیایی «قارچ سمی» را ساخت/ حاتمی‌کیا به‌خاطر «چ» بازی خورد

علی ملاقلی‌پور از تاثیر جریان‌ مارکسیستی و روشن‌فکرهای قبل از انقلاب روی سینما و سینماگران نام‌آشنا می‌گوید.
کد خبر : 146124

سعید طاهری، خبرنگار فرهنگی آنا: جوانی‌ با ریش پروفسوری‌ روی چمن استادیوم آزادی، لابه‌لای ستارگان جهان می‌دود و چند نفر هم دنبالش می‌کنند... همان‌طور که چشم‌های متعجب فیگو و سالگادو و کارلوس، جوانی با تیشرت سفید که پوستر «قندون جهیزیه» رویش چاپ شده را دنبال می‌کنند، ماموران استادیوم جوان را می‌گیرند و ماجرا با کتک‌کاری دور از چشم دوربین‌ها ختم می‌شود. هنوز بازی تمام نشده که خبر گوش فضای مجازی را کر می‌کند: علی ملاقلی‌پور کارگردان فیلم‌اولی فیلم «قندون جهیزیه» در اعتراض به کم شدن سئانس‌های فیلمش سر از استادیوم آزادی درآورده و باقی ماجرا... او پسر رسول ملاقلی‌پور است؛ فیلم‌سازی که می‌گویند شبانه به موزه دفاع مقدس می‌رود و سوار تانک می‌شود و می‌راندش تا لوکیشن! مردی که هیچ‌چیز جلودارش نبود و حقش را به هرشکل می‌گرفت...


بگذارید از این‌جا شروع کنیم؛ جایی گفته‌اید سینمای مسعود کیمیایی به شدت تحت تاثیر جریان مارکسیستی قبل از انقلاب بوده...


ببینید، جریان مارکسیستی در سینمای ایران وجود داشته، همچنان هم وجود دارد و با نقاب مذهب پیش می‌رود. نمونه‌های اولیه جریان مارکسیستی که در سینمای ایران نوعی روشن‌فکری به حساب می‌آمده را می‌توان در فیلم «کندو» جست‌وجو کرد. اتفاقی که در آن دوران می‌افتد، بیژن جزنی، رهبر چریک‌های فدایی خلق در سیاهکل قیام می‌کند... البته قیام حرکتی مردمی است و نمی‌توان این واژه را برای‌شان به کار برد. دلیل شورش او در جنگل سیاهکل، علاقه‌اش به چه‌‌گوارا بود. این صحبت‌های خود بیژن جزنی است. او نقاشی معروفی دارد، تابلویی که گوزنی را نشان می‌دهد با شمشیری در دست؛ که قبل از ساخته شدن فیلم «گوزن‌ها»ی مسعود کیمیایی و حتی قبل از شورش سیاهکل کشیده است. درضمن او یکی از تهیه‌کننده‌های سینما هم بوده است.


منظورتان ارتباط بین مسعود کیمیایی و بیژن جزنی است؟


ممکن است ارتباط‌هایی بین او و مسعود کیمیایی هم بوده ولی من نمی‌دانم. به هر حال سینما تحت تاثیر ادبیات و ادبیات هم تحت تاثیر فلسفه بوده... فلسفه در آن سال‌ها تاثیر مستقیمی روی ادبیات و سپس سینما داشته و فلاسفه آن دوران مارکسیسم و کمونیسم بوده‌اند. از طرفی ادبیات در آن سال‌ها به یک‌باره رشد پیدا می‌کند؛ آدم‌ها هم خودآگاه و ناخودآگاه تحت تاثیرش بوده‌اند.


فیلم‌ساز متاثر از این تفکر چه ضرر و یا خطری می‌تواند داشته باشد؟


متاسفانه سینمای ما تحت تاثیر تفکر مارکسیستی، کمونیستی و بدترین نوعش تروریستی/ مارکسیستی است. خطرناک نه به این خاطر که مارکسیسم است و پیروان این تفکر نباید فیلم بسازند یا نباید حرف بزنند، نه؛ او باید با بیلبورد خودش جلو بیاید...


یعنی مسعود کیمیایی از کارگردان‌های دنبالهرو این تفکر بوده است؟


دقیقا. زمانی که مسعود کیمیایی «قیصر» و «گوزن‌ها» را می‌سازد، مارکسیست‌ها روشن‌فکرهای جامعه بودند و علت اقبال مردم از فیلم‌های کیمیایی گفتمان تازه‌ای بود که مردم دوست‌اش داشتند: گفتمان تروریستی! متاسفانه انقلاب را تحریف کردند به اسم ترور. هنوز هم هستند میان مردم کسانی که تروریست‌ها را دوست دارند.


فقط مارکسیست‌ها این‌طور بوده‌اند؟


ببینید الان دیگر فیلم‌های مسعود کیمیایی جواب نمی‌دهد. مردم شاید ندانند چرا فیلم‌های او را که زمانی آن‌قدر پر اقبال بود دوست ندارند؟ لزوما به خاطر ادبیات کوچه‌بازاری و فرم قدیمی نیست. دوران این نوع گفتمان به سر آمده است.


کیمیایی در «محاکمه در خیابان» از فضای همیشگی‌اش دور می‌شود و دلیل اصلی‌اش تاثیر اصغر فرهادی در فیلم‌نامه است، اما باز هم تفکر کیمیایی در فیلم حضور دارد...


بحث اصلی تفکر فیلم‌ساز است. وقتی قهرمان حتما باید بچه پایین‌ شهر باشد... چرا؟ چرا قهرمان نمی‌تواند مثلا بچه وسط شهر باشد؟ ممکن است پولدار باشد... قهرمان حتما باید مخالف پولدارها باشد... حتما باید با چاقو طرفش را بزند؛ آن هم در پهلوی آن شخص... این‌ها توی فیلم‌های مسعود کیمیایی که علاقه زیادی به واقعه سیاهکل داشته، وجود دارد. مسلما مسعود کیمیایی علاقه‌ای به گفتن این موضوع ندارد و نباید هم بگوید و قرار هم نیست کسی از او سوال کند. این دریافت شخصی من از فیلم‌هایش است.


درمورد ارتباط «گوزن‌ها»ی مسعود کیمیایی و واقعه سیاهکل بگویید.


چریک‌های فدایی به رهبری بیژن جزنی که تابلوی معروفی کشیده به اسم «سیاهکل» که گوزنی در یک دست، چاقو و در دست دیگرش خورشید دارد و تحت تاثیر چه‌گوارا هم بوده‌، در جنگل شورش می‌کنند. در آن اتفاق یکی از افراد گروه از پهلو زخمی می‌شود. آن‌ها دکتر نداشتند و به خاطر خون‌ریزی مجبور می‌شوند او را به شهر ببرند و ساواک هم با سم‌پاشی فضا و دادن اطلاعاتی به مردم که این‌ها مخالف حکومت هستند و خدا را هم قبول ندارند و منجی نیستند و... از این‌جا به بعد، فیلم‌نامه «گوزن‌ها» است: فردی با پهلوی زخمی و کیفی پر از پول تحت تعقیب پلیس... چه کسانی بانک‌ها را مصادره می‌کردند؟ گروه‌های مسلح آن دوران بانک‌ها را مصادره کرده بودند... چرا هیچ‌کس نمی‌داند چرا اسم این فیلم «گوزن‌ها» است؟


اما این نشانه‌ها از «قیصر» در فیلم‌های کیمیایی وجود داشته...


جزنی در دانشکده هنر دانشگاه تهران بوده و در سینما، تهیه‌کنندگی هم کرده است. ایشان ممکن است با مسعود کیمیایی ارتباط داشته؛ مثل ما بچه‌های سینما که باهم در ارتباطیم اما ممکن است فردا منکر این ارتباط شویم. آدم‌های هنری با هم در ارتباط بوده‌اند.


خب در مورد ارتباط‌ها؛ مثلا زنده‌یاد آوینی هم با بیژن جزنی در ارتباط بوده...


هیچ ایرادی ندارد. شاید اگر من هم در آن دوران زندگی می‌کردم با آن‌ها ارتباط داشتم و دوست داشتم پای صحبت‌های‌شان بنشینم. هرگز این ادعا را ندارم که من حقم و آن‌ها باطل...


این جریان چطور به سینمای بعد از انقلاب کشیده می‌شود؟


این جریان تا انقلاب ادامه پیدا می‌کند و اوایل انقلاب آدم‌ها به صورت ناخواسته تحت تاثیر این جریان قرار می‌گیرند. مثالی می‌زنم از رسول ملاقلی‌پور و فیلم «قارچ سمی» که انگار یک مارکسیست اسلامی آن را ساخته است. رسول ملاقلی‌پور بچه‌مسلمان بوده اما ناخودآگاه تحت‌تاثیر کیمیایی قرار گرفته است. قهرمان فیلمش، بچه جنگ و جبهه است و شاید قارچ سمی جامعه‌اش را هم کشف می‌کند. خب تا اینجا اشکالی وجود ندارد. او زد و بندهای سیستم را کشف می‌کند... دزدی‌ها و حق‌خوری‌ها و مظلومیت مستضعف را می‌بیند اما راهکار چیست؟ این‌که برویم آدمی را که فکر می‌کنیم حق مردم را خورده، پیدا کنیم و با اسلحه سوراخ سوراخش کنیم؟ نه... این راهکار نیست؛ این روشن‌فکری نیست؛ این تروریسم است با ادعای روشن‌فکری...


برگردیم به سینما...


این جریان سعی کرد در میان بچه‌مذهبی‌ها رخنه کند. چرا بچه‌های مذهبی سینما این جریان را پذیرفتند؟ به دلیل شناخت نداشتن و نبود آگاهی...


آیا هرکس از بی‌عدالتی صحبت کند الزاما مارکسیست است؟


نه! راهکار مهم است. رسول ملاقلی‌پور تا جایی به ما می‌فهماند عده‌ای دزد هستند و باید مقابل‌شان ایستاد و یا باید نصیحت‌شان کرد یا باید بازداشت شوند... تا اینجا همه‌چیز درست پیش می‌رود اما کج‌روی از این‌جاست: بنیان‌گذار جمهوری اسلامی شیوه نواب (مسلحانه) را قبول نداشت ... بعدها امام گفته بود که با اعدام نواب مخالف است و عده‌ای گفتند پس نواب را تایید کرده است... در حالی که اینطور نبود. این‌ها صحبت‌های نوه امام در پخش زنده تلویزیونی بوده است. امام دنبال قیام بود: برخاستن مردم... برانگیخته شدن... تندروی چیزی بود که مارکسیست‌ها باب کردند تا به راهکار حذف فیزیکی برسند... به ترور و کشتار...


و نمونه‌های معروف سینمایی دیگر...


راستش نگرانی من در بخش مذهبی است. فیلم «چ» ابراهیم حاتمی‌کیا نمونه دیگری در مورد سینماگران مذهبی است. فکر می‌کنم حاتمی‌کیا به‌خاطر «چ» بازی خورد. آن جریان میلیاردها پول داد تا فقط یک اسم تداعی شود.


جالب است کسانی که به‌شان اشاره کردید جزو سینماگران حرفه‌ای ما هستند...


مسعود کیمیایی، ابراهیم حاتمی‌کیا و رسول ملاقلی‌پور در کارشان استاد هستند؛ به لحاظ تکنیک، استاد هستند. به عنوان یک کارگردان قدکوتاه فقط در مورد فیلم‌نامه‌های‌ فیلم‌هاشان بحث می‌کنم چون ممکن است ذره‌ای از حقیقت پیش من باشد. این‌ها چون کتاب نمی‌خوانند، ممکن است تحت تاثیر این جریان باشند.


خب؛ به لحاظ سینمایی جذاب‌‌تر است که تضاد را خیلی عمیق نشان بدهیم...


تضاد بین حق و باطل است... حق و باطل فقط توی پول نیست و در مفاهیم نهفته‌اند. در «قندون جهیزیه» به این موضوع پرداختم. آن‌جا من تلاش کردم برادری را نشان بدهم و نه برابری... من با برابری مشکل دارم. چرا که برابری به وجود نمی‌آید مگر با دیکتاتوری...


راهکار شما در «قندون جهیزیه» چه بود؟


عطا در «قندون جهیزیه» فکر می‌کرد صاحب‌خانه پول‌داری دارد که مرغ‌داری بزرگی دارد. در انتهای فیلم او با صاحب‌خانه‌اش روبه‌رو می‌شود و در حالی که او را نمی‌شناسد به حرف‌های‌اش گوش می‌دهد و آخر متوجه می‌شود؛ اشتباه کرده و اصلا چنین چیزی نیست. حرف من هم همین است. وضعیت مالی آدم‌ها ملاک درستی برای قضاوت نیست: همان‌طور که ممکن است آدمی کارگر باشد اما انسان نباشد و یا برعکس.


این در مورد هر کسی با هر وضعیت مالی‌ای صدق می‌کند...


شاید خیلی‌ها ندانند اما کاراکتر عطا را از شخصیت مارادونا در مستند اِمیر کوستریتسا (مستند «مارادونا») وام گرفته‌ام. مارادونا یک بچه پایین‌شهری عقد‌ه‌ای‌ست که به شدت با انگیزه است و هدف مهمی در زندگیش دارد. مارادونا از ته گلو حرف می‌زند و انگار یکی از خصوصیت‌های آدم‌های سرخورده است. کاراکتر من حال نزدیکی به حال مارادونا داشت و مدام دعوا می‌کرد. او برای رسیدن به هدفش هر کاری می‌کند همان‌طور که مادونا برای پیروزی تقلب کرد و با دست گل زد.


انتهای پیام/

ارسال نظر