صفحه نخست

آناتک

آنامدیا

دانشگاه

فرهنگ‌

علم

سیاست و جهان

اقتصاد

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

همدان

هرمزگان

یزد

پخش زنده

۱۶:۳۷ | ۰۴ / ۰۷ /۱۴۰۴
| |

نشکنیم «عهد الست» و نگذریم از قول خویش

خبرگزاری آنا به مناسبت هفته دفاع مقدس قطعه شعری در قالب قصیده از عضو هیئت علمی دانشگاه منتشر می‌کند.
کد خبر : 999908

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) شهرری و مدرس درس اخلاق اسلامی قطعه شعری در قالب قصیده « بث الشکویٰ» به مناسبت ایام دفاع مقدس سروده که از نظر علاقه‌مندان می‌گذرد:

نقش خود را میزنم، بر سینه دیوار‌ها
تا شناسد یوسفم را، بخت این بازار‌ها

تا کنم فریاد، خود را بر سرهرکوچه‌ای
تا ببیند حال ما را چشم دل افگار‌ها

گرچه در بازار وانفسای مصر روزگار
نرخ مارا کس نداند، غیر «پوطیفار»‌ها

با نشستن در کنار جوی چرک آلود شهر 
کی توان دیدن جمال عشق در جوبار‌ها

کو زلیخایی که ماند پای عشق پاک خویش‌
می‌نترسد از غم بد نامی و آزار‌ها

هرچه باداباد! اینک میزنم چوب حراج 
یوسف گم گشته‌ام را برسر بازار‌ها 

گرچه می‌دانم برادر‌های بی‌رغبت مرا 
بیع خواهند کرد با معدودی از دینار‌ها

کرده‌اند از روی حقد و شدّت بخل وحسد
گوهرناب مرا همسنگ با صنّار‌ها

«قدر زر زرگر شناسد، قدرگوهر گوهری»
نیست دخلی جاهلان را، با چنین ایثار‌ها

گوهر ما یادگار انقلاب و عشق هست
نسل «روح اللّه» دوران، نسل دل افگار‌ها

نسل ایمان، نسل قرآن، نسل توفان، نسل عشق
نسل شور و انقلاب و نسل شب بیدار‌ها

نسل ایثار و شهادت، نسل ایمان وشعور
نسل «فهمیده»، «حججی»، «لندی» ودلدار‌ها
 
از تبار سربداران «سلیمانی» مرام. 
چون «ابومهدی مهندس» شیر بیشه زار‌ها

گرچه عالم پرشده از نسل نسناسان ولی 
نسل ما گل کرده مثل گل میان خار‌ها

همچو «ابراهیم» در آتش ویا «موسی» به نیل 
با سلامت بگذریم از موج بحر و نار‌ها

نشکنیم عهد اَلست و نگذریم از قول خویش
گرچه جان بازیم، همچون «میثم تمّار»‌ها

نسل «سلمانیم»، «اویس» و «دعبل» و «حجر» و «بلال» 
«بوذر» و «مقداد» و «مالک»، «یاسر» و «عمّار»‌ها

جان دهیم بی مزد و منّت همچو یاران «حسین»
سر دهیم بر دار عزّت، بی‌محابا بار‌ها 

آنکه اهل دل بود، این بوی را ادراک کرد
گر «اویسم» در یمن، یا «یوسف» بازار‌ها

زر بود زر، گرچه باشد در میان خاکستر
گل بود گل، گرچه باشد در کنار خار‌ها 

گرچه تمییزی نباشد کور مادر زاد را
دیو را از حور و شب از روز و گل از خارها.

چون دهد تمییز نسل جاهل این روزگار؟!
گوهر دُردانه از خرمهره در خروارها؟!

کهربا سوزن نیابد بین صد انبار کاه
تا کنی آهن ربا را، اندر آن انبار‌ها

کی بداند نسل ثروت‌های رانت و اختلاس
ارزش شعر تر، از اشعار خشکه بارها؟!

آنچنان سرگرم بازی و چت است و اسکناس
که نداند بیتی حتی ازچنین اشعار‌ها

مست و لایعقل فتاده، آنچنان در بیخودی
که ز جانش نشنود آژیر این اخطار‌ها

آنچنان گوشش شده پر از صدای منکرات
که دگر می‌نشنود؛ آهنگ زار تار‌ها

با متالیک و رپ و آهنگ‌های مبتذل
«انکرالاصوات» خود را خوانده، چون مزمار‌ها

درد بیدردی نداند، عشق را کرده هوس.
نسل بی رگ، نسل فست فود، نسل پخته خوار‌ها

نسل بنگ ومنگ و سکس وسگزی وخمر ودلار
نسل بی رگ، نسل کج رفتار و لاکردار‌ها

نسل آقا زادگان، نوکیسگان، ژن برتران!
نسل از ما بهتران! امّا به واقع خوار‌ها 

نسل اینستاگرام، ماهواره‌های زشت رو
زادهٔ اینترنت و محصول این اقمار‌ها 

نسل بوتاکس و پروتز، نسل میکاپ و فشل
نسل تَتَو و «تَتَلُّو» واز این بی‌عار‌ها

نسل هم آغوش با سگ، هم نفس با گربه‌ها
همدم چلپاسه‌ها، همدوش با چگوار‌ها

نسل «مایکل جکسون» وخنزیر‌های سگ پرست 
نسل نسناسان و خنّاسان و شیطان‌وار‌ها 

نسل «هالیود» و کافی شاب و نسل بی‌حیا
نسل مانکن‌های پشت شیشه، بی‌شلوار‌ها

نسل دنیای مجازی، از حقیقت بی‌خبر
نسل عرفان‌های کاذب، از خدا بیزار‌ها

بوسهٔ ابلیس و «ضحّاک»‌اند، بردوش زمان
عقرب جرّارشان، بدتر بوَد از مار‌ها

این سبک مغزان که با بینیِّ سربالایشان
از دماغ فیل افتادند! گویا بار‌ها

مسخ گشته مثل عنتر شیوهٔ آرایشش
غرق گشته در توهّم در چم پندار‌ها

همچو خر اندر فرار ازغرّش شیران شود.
چون بگوشش می‌خورد پندی از آن هشدار‌ها

منزجر باشد ز هر قول سَدید و حکمتی
منفعل ازصوت صیادست، چون کفتار‌ها 

غرق گشته آنچنان در باتلاق جور و جهل
که امیدی بر نجاتش نیست، زین زنهار‌ها

دست و پایش بسته شیطان سخت با تار دغل 
می‌کشد او را به دوزخ با غُل و مسمار‌ها

گر نداند که نداند که نداند لیک باز. 
خواجه پندارد که دارد دانش و پندار‌ها 

داده از دل اختیار و رفته از کف هم عنان
کنده از عقل و دیانت جملهٔ افسار‌ها

حق به باطل شد ملبّس، باطل اینک حق نما
کی توان حق دید با این شبهت و معیارها؟!

شاخصی بهرش نمانده تا بسنجد کفر و دین
داده ریش و قیچیش را دست این طرّار‌ها

قلبشان شد واژگون و روحشان گردیده مسخ
ظلمت اندر ظلمت آمد، حال این فی‌النّار‌ها

آن «سلیمانی» که فتح قله‌های صعب کرد
فتح نتواند نماید، قلب این بیمار‌ها

باراله‍ا! کی شود توفان نوح دیگری؟!
تاکه دَیّاری نماند زین دَد وتاتارها؟!

کاش توفانی دگر آید که از دَم برکَنَد
از زمین این نسل نامیزان و ناهنجار‌ها

هست توفانی دگر در راه تا از برکَنَد
از زمین این نسل تیپا خورده و آوار‌ها

کی شود دیگر نبینم روی زشت ظالمان؟!
که دلم شد تیره‌گون از ظلمت دیدار‌ها

کی شود برچیده گردد فقر و فحشا و ستم
درجهان دیگر نباشد دلهره ز اخبارها؟

کی شود بانگ «اَنَالمَهدی!» بپیچد درجهان
تا عروس آید برون، از حجلهٔ پندارها؟!

کی شود خورشید عالمگیر طاووس جنان
بردمد از مغرب تاریک این کهسارها؟

کی شود روشن به نور مهر آن پروردگار
این زمین تیره بعداز دورهٔ طرّارها؟

حق، حاکم آید و محکوم هر باطل شود
قسط جاری گردد و مردود جور و جار‌ها

آسمان گریان نگردد از غم داغ حسین 
کربلا برپا نگردد باز از آن ادبار‌ها

بر سرداری نگردد هیچ منصوری دگر
فاش گردد بر سر هر بام، آن اسرار‌ها

در مصاف تندبادش لشگر دجّال‌ها
همچنان برگ خزان ریزد پی رگبار‌ها

سرکشان را سر بیفتد! دلبران را دلبری!
سرو‌ها افتد به پای سرور سردارها!

گردن گردنکشان را بشکند دست خدا.
چون برآرد ذوالفقار «قاصم جبّارها»

الامان! آید ز هر سو، چون برآید رایتش
الحذر! آید ز تیغش در صف پیکار‌ها

بر‌کشد از گور دوزخ جبت و هر طاغوت را
تا بکوبد غاصبان را با همان مسمار‌ها

 راه رشد از غَیّ شود تبیین به مهر اَجملش
دین شود اسلام، بی اکراه و بی اجبار‌ها

کوه در رقص آید از دیدار آن مهر خدا
از یمینش سهل گردد! سختی و دشوار‌ها

تا گشاید تاب زلف و غنچهٔ لب آن نگار
بسته گردد تا ابد این دکهٔ عطّار‌ها

با نسیمش گل دمد از شوره زار و سنگ‌ها
ازمسیحایی دمش احیا شود مردار‌ها

بانگاه مهربان آن طبیب جسم و جان 
پیرگردد نوجوان، سالم شود بیمار‌ها

ازشراب معرفت لبریز گردد جام‌ها
آنچنان کز سر بیفتد، جملهٔ دستار‌ها

کینه‌ها از سینه‌هامان رخت بربندد دگر
درجهان دیگر نباشد، زاری از آزار‌ها

میش با گرگان خورد ازآب یک آبشخوری 
باد نخوت اوفتد از غبغب غدّار‌ها

می‌شود آباد هرجایی خراب‌آباد بود
سبزه و گل بر دمد حتی به شوره‌زار‌ها

از دل هرسنگ جوشد چشمه‌های سلسبیل 
مارها، چون مورگردد، گور‌ها، گلزار‌ها

هرکجاسرسبز باشد، هرزمان شادی شود
این جهان زیبا شود در منظر دیدار‌ها

از وفور نعمت و از برکت انعام او 
خرّم وخندان شود دل‌ها و هم رخسار‌ها

شاعری دیگر نگوید در رثای عشق، شعر
شعر اگر گوید به رقص آرد در و دیوار‌ها

از نوای «نی نوا» دیگر نیاید سوز غم‌
می‌رود از سینهٔ آئینه‌اش زنگار‌ها

انتهای پیام/

ارسال نظر