تا پای جان مراقب مزار فرزندم بودم
به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، در ایام ولادت دخت مکرم نبی اسلام، گلزار شهدای بهشت زهرا (س) میزبان مادرانی است که فرزندان خود را در راه اسلام و میهن اسلامی تقدیم کردهاند؛ اما این روزها که پا به سن گذاشتهاند نگران رسیدگی به مزار فرزندانشان بعد از خودشان هستند.
ایام ولادت بانوی دو عالم صدیقه طاهره (س) به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) رفتم؛ گلزار شهدایی که ۳۰ هزار مادر، فرزندان خود را به اسلام و انقلاب اسلامی تقدیم کرده و پیکر عزیزانشان را در این قطعه از بهشت زمین، به امانت گذاشتهاند. مسیر زیارتم را از قطعه معروف به فانوسها که شهدای به ظاهر گمنام، اما نام آشنای آسمانها در آن آرمیدهاند، شروع کردم. اینجا همیشه شلوغ است و زائران بسیاری برای زیارت به این مکان رفت و آمد میکنند.
بعد از زیارت شهدای گمنام، به سمت دیگر قطعه که آن سوی بلوار قرار دارد رفتم، با اینکه باران میبارید، اما خانوادههای شهدا به دیدار فرزندان شهیدشان آمده بودند، هر چند بسیاری از مادران و پدران شهدا آسمانی شدهاند. مادر کهنسالی را دیدم که کنار مزار پسرش نشسته بود و زیر لب با او صحبت میکرد، کنارش رفتم تا علاوه بر زیارت، ولادت حضرت زهرا (س) را تبریک بگویم.
شهید «حمید شکری قشلاوی» روی سنگ مزار حک شده بود، شهیدی که سال ۶۹ در پیرانشهر به شهادت رسیده بود. نگران مادر بودم که با این سن زیر باران نشسته و ممکن است بیمار شود، اما مادر شهید به خبرنگار آنا میگوید: «از روزی که حمید شهید شده من هر هفته اینجا هستم، مگر اینکه برای بیماری در بیمارستان بستری شده باشم.»
مادر از روزهایی تعریف کرد که پسرش تازه شهید شده بود و هر روز همراه پسر دیگرش از صبح تا غروب سر مزار او میآمده، چون طاقت دوری او را نداشته است و میگوید: «آن موقع اینجا آباد نبود و خاکی بود، اما هر روز میآمدیم و برای نماز به حرم امام خمینی (ره) میرفتیم و دوباره میآمدیم کنار حمید، اما پدرش نتوانست خیلی دوری او را تحمل کند و چند وقت بعد فوت کرد.»
مادر شهید شکری دو پسر دیگر هم داشته که از روزهای آغازین جنگ تحمیلی، به جبهههای حق علیه باطل رفته بودند و حمید هم اصرار میکرده به جبهه برود و میگفته برای برادرانم که اتفاقی نیفتاده اجازه بدهید من هم بروم، برای من هم اتفاقی نمیافتد؛ خانواده راضی نمیشدند به سربازی برود و میگفتند هنوز وقت داری، اما او یک روز پدر و مادرش را به بوشهر منزل خواهرش میفرستد تا کارهای رفتنش را انجام دهد و بعد از اینکه برمی گردند متوجه میشوند حمید چه قصدی داشته است.
با رفتن حمید چراغ خانهام خاموش شد
مادر میگوید: «حمید خیلی اهل بگو و بخند بود و با اینکه ۲ پسر و ۳ دختر دارم، اما وقتی حمید شهید شد، چراغ خانهام خاموش شد. سر صف مدرسه قرآن میخواند و به همه حتی رفتگرای محله کمک میکرد؛ وقتی ۱۰ سالش بود به پدرش گفته بود زیرپله خانه را مغازه کند تا در کنار درس خواندن، کار هم کند.»
مادر ایامی را به یاد میآورد که حمید با سن کمی که داشته در تظاهرات قبل از پیروزی انقلاب هم شرکت میکرده و در آخر در راهی که دوست داشته، به فیض شهادت نائل میشود.
عکسهایی که زیر تیغ خورشید رنگ میبازند
همانطور که با مادر صحبت میکردم، خم شد و مزار پسرش را که حالا خیس از قطرات باران شده بود، بوسه زد و دستی روی آن کشید، بعد بلند شد و پرده روی حجله اش را کنار زد و با دستان سرخ شده از سرما، قفل آن را باز کرد. جارو و دبههای آب را بیرون گذاشت و عکس پسرش را برداشت و بوسید و تمام حجله را تمیز کرد. به مادر گفتم چرا شما و برخی از خانوادههای شهدا روی حجلههای شهدایتان، پرده زدهاند که میگوید: «مادر جان، اینجا که سقف ندارد، آفتاب مستقیم به عکس پسرم میخورد که خیلی زود تغییر رنگ میدهد، برای همین پرده روی حجله انداختهایم، حتی با این وجود هر سال عکس را عوض میکنم.»
مادر از آرامشی که در اینجا به آن میرسد، میگوید: «اینجا که میآیم خیلی آرام میشوم، انگار در دنیا هیچ غمی ندارم، شهدا به ما روحیه میدهند، اگر نه خیلی وقت بود که من مرده بودم؛ هر وقت میآیم با اینکه زانویم را عمل کردهام، زانو میزنم و بوسش میکنم، بعد صحبت میکنم و میگویم حمید چراغ خانهام را خاموش کردی؛ حمید گل بود.»
شهید شکری آخرین مرتبهای که به خانه آمده بود، مادر دلشوره گرفته و احساس کرده بود برای او اتفاقی خواهد افتاد، او حتی از همه اهالی محل هم خداحافظی کرده بود. مادر میگوید: «موقع رفتن که سوار موتور برادرش بود، برگشت و به ما نگاه کرد که به پدرش گفتم چرا اینطوری نگاه کرد، من دلم خیلی شور میزند.»
چند روز بعد از رفتنش، خبر شهادت حمید را میدهند، اما مادر باور نمیکند و حتی روز وداع در معراج شهدا، چون صورتش سوخته بود، مادر معتقد بوده این پسرش نیست تا وقتی یکی از دوستانش زخم روی زانوی او را نشان میدهد و مادر از اسکاری که فرزندش روی زانو داشته، باور میکند پسرش است.
حضور پسرم را همه جا احساس میکنم.
مادر که همه جا و هر لحظه حضور فرزند شهیدش را احساس میکند، میگوید: «نه تنها حمید من، بلکه همه شهدا زنده هستند و من حضور او را همه جا احساس میکنم و کمکم میکند. چند وقت پیش که برای جراحی زانو اتاق عمل رفته بودم، گفتم میترسم، یک دفعه احساس کردم بالاسرم آمد و گفت نترس مادرم من بالاسرت هستم؛ پس شهدا زنده هستند و من مردهام و ما هر کاری کنیم آنها متوجه میشوند.»
مادر شهیدی که برای شهدای دیگر هم مادری میکند
مادر هر بار که سر مزار میآید، علاوه بر سنگ مزار پسرش، سنگ مزارهای همسایههای او را هم با دبههای آبی که از سمت دیگر قطعه میآورد، شست و شو میدهد و تمیز میکند، چرا که بسیاری از مادران شهدا دیگر در این دنیا نیستند و مادر شهید شکری تا جایی که در توان داشته باشد برای دیگر شهدا مادری میکند. مادر میگوید: «دو بار کمر و یک بار زانو عمل کردهام؛ بعد از جراحی زانو، نمیتوانستم مزارها را تمیز کنم و گفتم شهدا دیگر نمیتوانم مزار شما را بشورم، چه کار کنم؟ که هفته بعد توانستم خم شوم و مزار شهدا را شستم. اینجا خانه پسرم هست و مثل خانه اش تمیز میکنم.»
به دستان مادر نگاه کردم که از شدت سرما و خیس شدن سرخ شده بود، به او گفتم مادر چرا اینجا را سقف نزدهاند که در این سرما زیر باران نباشید که با آهی دلسوز گفت: «دخترم به کسانی که مسئول اینجا هستند بارها و بارها گفتهام اینجا را سقف بزنید، گفتهاند چشم؛ انقدر در این باره پیش مسئولان اینجا رفتهام که فکر کنم کوهی از پرونده دارم. یادم هست تا زانو در برف بودهام و با دستانم برفها را از روی پسرم کنار زدهام و سنگش را تمیز کردهام؛ باران که برای من چیزی نیست، بعد از خیس شدن خشک میشویم، فقط این انقلاب را نگه دارید.»
مادر از اینکه کسی به اینجا رسیدگی نمیکنند و خیلی از جاهای قطعه خراب شده، ناراحت بود؛ به سنگ مزار شهیدی که بالاسر پسرش بود اشاره کرد و میگوید: «اکثر این شهدا نه مادر دارند نه پدر و نه دیگر کسی سر قبرشان میآید، من هم دیگر توان ندارم سیمان و ماسه از خانه بیاورم کنار سنگهای مزارشان که خراب شده را درست کنم، امروز و فرداست که این سنگ شهید از بین برود، چون سیمانهای کنارش همه از بین رفته است.»
این سنگ مزارها یادگاری هستند
به مادر شهید گفتم شنیدهام قرار است این قطعات را هم مثل قطعه ۵۰ درست کردهاند که گفت: «مدت هاست هر هفته چند نفر میآیند و از من امضاء میگیرند، اما به آنها گفتهام سنگ را دست نزنید، این یک یادگاری است، فقط قطعه را درست کنید.»
شدت باران بیشتر شده بود و با مادر به سمت کانکسی که مسئولان گلزار در اختیار مادران شهدا قرار داده رفتیم تا با خوردن چای نذری، کمی گرم شویم. مادر تعریف میکند: «حدود ۱۵ الی ۲۰ نفر از مادران شهدا هستیم که هر هفته اینجا نذری درست میکنیم، اوایل که کانکس نداشتیم کنار مزار پسرم نذری میدادم، اما سال هاست که همراه مادران شهدا از صبح پنج شنبه تا عصر مشغول نذری درست کردن میشویم و هر چه شما فکر کنید ما نذری دادهایم، از پلو خورشت گرفته تا غذاهای دیگر و در کنارش هم چای میدهیم.»
قطعه شهدا بهشت روی زمین
بعد از آن با مادر به قطعه ۵۰ رفتیم؛ مادر شهید شکری وقتی میخواست از روی پل فلزی وارد قطعه شود، با اندوهی فروان گفت: «من با پول خودم در قطعه خودمان، دو تا پل سیمانی درست کردهام تا مردم مجبور نشوند پایشان را در باغچه بگذارند و خیس و گلی شوند.»
مادر با نگاهی به اطراف این قطعه ادامه داد: «چقدر اینجا را خوب درست کردهاند، من هم راضی هستم قطعه پسرم را مثل اینجا درست کنند، حتی از طرف همه مادرانی که از دنیا رفتهاند، رضایت میدهم. اگر قطعه ۴۰ را هم مثل اینجا سقف بزنند در زمستان و تابستان راحت میشویم، ما حتی یک صندلی هم برای نشستن نداریم،ای کاش مثل اینجا برای ما هم صندلی و نیمکت هم بگذارند.»
مادر با یک نگرانی خاص از دغدغهای میگوید که این روزها برای خانواده شهدا مطرح است. از ماجرای یکسانسازی گلزار شهدا در اواخر دهه ۸۰ که نارضایتی زیادی را به همراه داشت. با حال عجیبی خاطره تلخی را بازگو کرد: «فکر کنم بیش از ۱۰ سال پیش بود که وقتی در قطعه مشغول نذری درست کردن بودیم متوجه شدیم میخواهند قطعه پسرم را صاف کنند؛ همراه چند نفر از مادران شهدا بیل و کلنگ برداشتیم و گفتیم اول ما را بکشید بعد این کار را انجام دهید که مجبور شدند بروند، اما یک قطعه بالاتر از پسرم را شبانه و پنهانی صاف کرده و سنگ سفید انداخته بودند.»
قطعهای که مادر از آن یاد کرد قطعه ۴۴ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) بود که مسئولان وقت بدون اجازه خانوادههای شهدا طرح یکسانسازی را اجرا کردند. حجلههای آلومینیومی بالای سر مقابر را برداشتند و سنگهای مزار شهدا را تخریب و تعویض کردند که باعث از بین رفتن حال و هوای معنوی قطعه شهدا شده بود؛ تا جایی که رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز نسبت به این اقدام، واکنش نشان داده بودند. این در حالی بود که این مادر نسبت به قطعه تازه مرمت شده گلزار واکنش مثبتی داشت.
یک بار دیگر ایام ولادت حضرت زهرا (س) و گرامیداشت مادران را به مادر شهید شکری تبریک گفتم و از او خداحافظی کردم.
شهید حمید شکری قشلاوی متولد ۲۷ اسفندماه سال ۴۹ تهران است که در تیرماه سال ۶۹ در منطقه عملیاتی پیرانشهر به فیض شهادت نائل میشود و پیکر مطهرش در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) به خاک آرمیده میشود.
انتهای پیام/