اسید پاشان خسته میشوند، زنان جامعه ما هرگز
چشمهایم کجاست؟ مادرم گفت: شیطان گرفت و برد تا بفروشد. چشمهایم کجاست؟ پدرم گفت: دیو غصهها گرفت و برد تا زمستان گرسنه نماند. چشمهایم کجاست؟ یک نفر به من گفت: چشمهایت را به تو پس خواهیم داد چشمها حتی اگر تاریک خانه شود تا دلی زنده است کوری در آنها راهی نیست.
کوردلی را چارهای نیست. دلم برای اسید پاشان کوردل میسوزد چشمهایم مال آنها، من که میبینم. آیا آنها با چشم من نان و روزگار نو بدست خواهند آورد؟ من که میبینم که جوابش چیست. من که میبینم آنان با چشمان من به سیاه چالههای زیر خاک اسباب کشی کردهاند و کورتر شدهاند.
این روزها که در خیابان راه میروم همراه با گل دادن دوباره جهان گویی از یک نفرت قدیمی نجات پیدا کردهام، دیگر همه انسانها زیبا هستند. زنان خانهها را تکاندهاند و پیرهن عید به تن کردهاند. پیرهن عید به تن کودکان خود کردهاند. مردان همگی لبخند به لب با گل و شیرینی به خانه میآیند. خورشید در آمده است. من از کوچهها دیگر نمیترسم کوچهها خوش اخلاقند من هم آرامم و فکر میکنم او که زمانی پر از کینه و نفرت بود او که با یک قوطی کبریت و چند لیتر اسید کوچهها را آلوده میکرد شاید اکنون به صدای پرندگان گوش میدهد چه در زندان باشد چه زندان دل خودش، او هم این همه زیبایی را میبیند و صد سال بعد که حتی یک نفر از ما زنده نمانده است یک نفر از این همه زیبایی در کوچههای نزدیک عید ما تعجب میکند و فکر میکند مرگ اصلا چیز بدی نیست اگر قبلا یک دور زندگی کرده باشیم چه کسی حق دارد این زندگی را از تو بگیرد چه کسی حق دارد لبخند تو را بگیرد.
سالها پیش در امریکای جنوبی زنی را با اسید سوزاندند. گابریل گارسیا مارکز که در آن زمان روزنامه نگار بود مقالهای نوشت تحت عنوان «او دیگر لبخندی ندارد که عشقش را به شما نشان دهد، پس ویرانتان میکند» این جمله از نوجوانی در یادم بود. زنان بسیاری در چند سال گذشته کشورمان قربانی اسیدپاشی شدند. عمل نفرت آوری که اوج آن در برخی قسمتهای فقیر هند و پاکستان که از لحاظ فرهنگی در اوج عقب ماندگی بودند مشاهد میشد، باورم نمیشد اوج این عمل در شهر فرهنگی و زیبای اصفهان رخ داده باشد. نام ایران و اصفهان پیوند ناگسستنی با هم دارند. بوی فرهنگ میدهد و تاریخ و زبان هویت ملی ایرانی. بوی گل دستههای محله میدهد و عطر شهرهای ناب مولانا و سماع عارفان و کوچههای تو در توی باغهای ایرانی. حالا نام ایران و اصفهان و اسید پاشی آیا با هم تداعی خواهد شد؟ آیا اسید پاشی کلمه سومی خواهد بود که بعد از نام اصفهان در یاد تاریخ جاودانه خواهد شد؟
اگر به آسیبشناسی اسید پاشیهای گذشته نگاه کنیم متوجه میشویم که اسید پاشی در ایران فقط یک فقر فرهنگی و اجتماعی نیست؛ بلکه ابعاد جدیدتری یافته است. ابعادی که با نوعی خشم فروخورده بیدلیل پیوند یافته است. خشم کور و تعصب بیجا دو نشانه مشخص بیماری روانی هستند و من تاسف میخورم از جامعهای که بیماران روانی در کوچه آزادند و به راحتی خشم فروخورده خود را به شکل مایعی مذاب و جوشان بر سر قربانیان مظلوم خود میپاشند. اصلا چرا یک جامعه در این مورد موشکافی بیشتری نشان نمیدهد.
هر بار که کسی در خیابان بیدلیل به دیگری ناسزا میگوید گویی کسی جایی میسوزد اسیدی در گلو. قلیان میکند. هر بار که کسی کتک میخورد چه در بیمارستان چه مدرسه و چه خانه، گویی اسیدی به صورت کسی پاشیده میشود.
هر بار که حرفی در گلو میخشکد مثل اسیدی است که راه گلو را میبندد وقتی کسی نتواند حقش را بگیرد و سخن بگوید مثل این است که با اسید میسوزد.
هر بار که زنی از ترس آبرو کتک افراد خانواده را تحمل میکند و دست خود را گاز میگیرد تا همسایهها صدای فریاد او را نشنوند عمل وحشیانه اسید پاشی صورت میگیرد.
زنی که بیدلیل موجه از محل کار خود اخراج میشود و ناامیدانه راهی خیابانها میشود و با دلی پر از غصه فکر میکند که چگونه نان خانواده خود را تامین کند. دختر فروشنده و ترد و شکنندهای در یک لباس فروشی کار میکند و مدیر او به جرم اینکه یک مانتو گم شده است او را از آنجا بیرون میکند و دختر با دستان ظریفش اشکهایش را پاک میکند. اسید پاشی به شدیدترین شکل خود صورت گرفته است و اسم آن پرخاشگری است. اصلا تعریف پرخاشگری یعنی عملی خارج از هنجار اجتماعی انجام دادن و اکثریت مردم آن را نمیپسندند. این یک نابه هنجاری است درست مثل اسید پاشی که در تمام تعاریف جهانی نابه هنجاری حساب میشود.
روانشناسان عارضه خشم ناگهانی و واکنشهایی چون اسید پاشی را نشانه کند ذهنی و نارسایی هوشی میدانند. انسان با هوش میتواند همدردی کند. او زود بر انگیخته نمیشود و ناتوانی خود را از طریق بزهکاری نشان نمیدهد و سعی میکند ناتوانی خود را اصلاح کند.
انسان کند ذهن یا افراد دچار مشکل روحی و روانی دچار حملات شدید خشم میشود، ذهن آنها با پیش داوریها و اصطلاحات منفی گرا پر شده است. در روانشناسی به آنها کور ذهن میگویند. آنان حرف زدن را یاد نگرفتهاند. نمیتوانند نظر خود را با استفاده از کلمات انسانی، کلماتی که وامدار ادبیات غنی مخالفت و لجاجت است و دیگر هیچ چیز برایشان مهم نیست.
لجاجت منطق کندی ذهن است. جنبه اخلاقی وجود چنین افرادی رشد نکرده است. خود گرایی بیرحمی و خود خواهی خشونت آمیز جایی برای همدلی با انسانهای دیگر و درک آنها باقی نمیگذارد. بین آنها و اجتماع جدایی درمان ناپذیری رخ میدهد. ممکن است به راه جنایت بیفتد و یا ممکن است به دلیل اضطراب شدید منزوی شوند و در بدترین حالت به پرخاشگری اسید پاشی روی میآورند. اینجا دیگر اسید پاشی صرفا یک پدیده اجتماعی نیست بلکه ریشه در بیماری یک نسل دارد. نسلی که حرف زدن نمیداند. نسلی که امیدوار نیست. نسلی که نمیتواند مطالبات خود را به زبان انسانی بیان کند.
تجسم کنید چنین نسل فروپاشیدهای جایی بخواند یا خبردار شود که رودابه شخصیت اساطیری شاهنامه فردوسی کمند گیسوان خود را از ایوان اتاقش به پایین میافکند تا همسرش زال بتواند با استفاده از این کمند وارد خانه پدری رودابه شود. آنها زن و شوهر بودند و هیچ گناهی بر آنها شمرده نمیشود که توسط این تصویر شاعرانه و اساطیری یعنی کمند گیسوی زن، مرد به تعالی برسد و اوج بگیرد و وارد حریم امن خانواده شود اما اگر فردی که کلمه نمیشناسد این مفهوم را غلط دریابد و معنایی پنهان اسطورهای آن را نفهمد تصمیم به سوزاندن رودابه و از بین بردن گیسوانش میگیرد آن وقت یک رودابه بیگیسو چگونه میتواند پدر رستم را از خطرات نجات دهد و با کمند گیسویش او را وارد حریم امن خانه کند.
دیار رودابههای بیگیسو چگونه دیاری است وقتی ارج و منزلت مقام والای زن در جامعه درک نمیشود زن نه از آن جهت که همسر است نه از آن جهت که دختر کسی است نه از آن جهت که مادر است بلکه از آن جهت که نیمه کامل کننده هستی است و زن و مرد در کنار هم قرار میگیرند تا جهان خلقت باقی بماند.
زن بخش زایا و خلاق این جهان است و بیحرمتی و آسیب به این بخش خلاق چیزی به جز عقدهای فرو خورده نیست. تمام زمانی که در سال گذشته و یا سالهای پیش از آن در جامعه ما قربانی اسید پاشی شدند قربانی خشم خاموش شدند که به دلیل رشد و اعتلای موقعیت زن در جامعه بدست آمده است.
وقتی پینههای دست زن کارگری را میبینم که به تنها ۸ فرزند خود را بزرگ میکند و به دانشگاه میفرستد و با این وجود در کارخانه نیز بسیار موفق است یک تعاونی هم برای زنان کارخانه راه انداخته است.
وقتی خانم جوانی را میبینم که در اوج شکوفایی و زیبایی روسریاش را جلو کشیده و برای خرج پدر بیمارش مسافرکشی میکند وقتی زنی را میبینم که در اوج مقام والای اجتماعی بخاطر دخترش از این کوچه به آن کوچه میرود تا مدرسه مناسب پیدا کند و آرامش فرزندش را تضمین کند و یا وقتی دختر نوجوانی را میبینم که به کلاس کنکور در حال دویدن است و قدمهایش بر زمین شکوفه میزند و گویی که تمام نسل بعد از او به دانش احترام خواهند گذاشت کدام دست آتشین میتواند آنها را لایق داغی اسید سوزان بداند وقتی که خداوند حرمت و منزلت انسان را در تلاش آنها برای انسان بدون تعریف کرده است این زنها همگی میخواهند از خود فراتر روند و به انسانهای بهتری بدل شوند و نطفه اسید پاشی دقیقا از همین جا شکل میگیرد که یک نفر یک جا در شرایطی ناسازگار ناسالم نمیتواند رشد کند و یا نمیخواهد رشد کند و از رشد دیگران چنان رنج میکشد که به آسانترین و دردناکترین شیوه انتقام در جهان یعنی پاشیدن مایع مذاب و سوزان به چهره دیگران متوسل میشود.
انسان خسته میشود. انسان پیر میشود. انسان میمیرد. اما امید خسته نمیشود. شادمانی خسته نمیشود. میل به کمال خسته نمیشود تا زمانی که این جادهها بیرون از پنجره رو به افق گشوده باشند راه برای قدم برداشتن هست و هیچ خشمی درهیچ کجا نمیتواند جلوی رشد نسلی را بگیرد که تازه نفس و سلحشور و خستگی ناپذیر رودابههای فراوانی را در خود پرورش میدهد.
*کارگردان و نویسنده تئاتر و سینما و دکتری روانشناسی
انتهای پیام/