صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
گفت‌وگوی «آنا» با ۳ پاسدار دوره اولی به مناسبت روز پاسدار؛

یاد آموزش‌های سخت «کریم دیکتاتور» بخیر!

به مناسبت روز پاسدار با 3 نفر از پاسداران پیشکسوت (دوره اولی) به گفت‌و‌گو نشستیم تا خاطرات نحوه پیوستن‌شان به سپاه و روزهای نخست تشکیل این نهاد انقلابی را مرور کنیم.
کد خبر : 896084

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، سوم شعبان مصادف با میلاد با سعادت امام حسین(ع) به عنوان روز پاسدار نامگذاری شده است. «پاسدار و پاسداران» در دیباچه انقلاب اسلامی، نام‌های پرمسمایی هستند که در حوادث مختلف در صف نخست جهاد قرار می‌گرفتند و سرخی خون‌شان را به سبزی لباس‌شان در هم می‌آمیختند و حماسه خلق می‌کردند.

به مناسبت روز پاسدار با 3 نفر از پاسداران پیشکسوت (دوره اولی) به گفت‌و‌گو نشستیم تا خاطرات نحوه پیوستن‌شان به سپاه و روزهای نخست تشکیل این نهاد انقلابی را مرور کنیم.

مردی با محاسن بلند!

عبدالله نوری پور که از پاسداران دوره اولی محسوب می شود. در خصوص خاطره نخستین روز پاسدار شدنش می گوید: من و شهید حسن بیات هر دو قبل از اینکه پاسدار بشویم در کمیته خدمت می کردیم. شاید چند روز بیشتر از تشکیل سپاه نگذشته بود که حاج آقا محبی مسئول مان در کمیته شرق تهران، از ما خواست به پادگان عشرت آباد (ولیعصر کنونی) برویم و خودمان را برای جذب در سپاه معرفی کنیم.

نوری پور بیان می دارد: آن روز حسن بیات را سوار ترک موتورم کردم و به پادگان عشرت آباد رفتیم. یک برگه به مهر و امضاء مرحوم مهدوی کنی رئیس کل کمیته انقلاب اسلامی در جیبم بود که با آن وارد پادگان شدیم و خودمان را به دژبانی معرفی کردیم. محیط پادگان بزرگ اما سوت و کور بود! سپاه تازه تشکیل شده بود و هنوز جا داشت تا نیرو جذب کند و گردان هایش را تشکیل بدهد.

وی می افزاید: خلاصه رفتیم به دفتر فرماندهی و آنجا نفراتی مثل بهرام خدایی (رئیس ستاد پادگان)، ابوشریف (مسئول عملیات وقت سپاه)، کریم امامی (از مسئولان آموزشی) و چند نفر دیگر حضور داشتند. نخستین نفری هم که به چشم مان آمد «مرد محاسن بلندی» بود که فهمیدیم نامش ابوشریف است و آن موقع مسئول کل عملیات سپاه بود. ابوشریف با آن محاسن بلندش چهره خاصی داشت. هر بار که یاد خاطره نخستین روز سپاهی شدنم می افتم، ناخودآگاه به یاد محاسن ابوشریف و شکل و شمایل منحصربه‌فردش می افتم.

این پاسدار دوره اولی اظهار می دارد: اتفاقا آن روز خود ابوشریف یک صحبت کوتاهی با ما کرد و سوال هایی از نحوه فعالیت های انقلابی و حضورمان در کمیته و این جور چیزها پرسید. حرف های مان خیلی طول نکشید. از اتاق فرماندهی که بیرون آمدیم، یک آسایشگاه را نشان مان دادند و گفتند بروید که از امروز هر دو پاسدار هستید!

وی با تشریح شکل و شمایل پادگان ولیعصر در آن روزهای اولیه تشکیل سپاه می گوید: یادم است چند آسایشگاه کنار هم بودند که هر کدام را به یک گردان اختصاص داده بودند. آسایشگاه اول و دوم هر کدام چند نفر نیرو داشتند که قرار بود گردان های اول و دوم را تشکیل بدهند. ما هم رفتیم به سومین آسایشگاه و آنجا هم چند نفر از بچه ها به استقبال مان آمدند. قرار شد من و حسن بیات و این چند نفر نیرو هم گردان سوم را تشکیل بدهیم.

فرمول جذب در سپاه

نوری پور در خصوص چگونگی جذب در سپاه آن هم در روزهای اول تشکیلش می گوید: حتما می دانید که قبل از تشکیل رسمی سپاه، چند سپاه به صورت غیر رسمی تشکیل شده بودند. یکی را دولت موقت به عنوان گارد ملی تشکیل داد، دیگری را شهید محمد منتظری و گروهش تشکیل دادند، یکی دیگر را هم ابوشریف و نفراتی مثل جواد منصوری، شهید اصغر وصالی و.. ایجاد کردند و نهایتا چهارمین سپاه را مجاهدین انقلاب اسلامی که متشکل از هفت گروه مسلح انقلابی بودند، تشکیل دادند.

وی ادامه می دهد: بچه هایی که عضو این گروه ها بودند، بعد از اینکه قرار شد سپاه پاسداران به دستور امام و حکمی که شهید بهشتی صادر کرد، تشکیل بشود، آمدند و در ذیل تشکیلات رسمی سپاه قرار گرفتند. اما تعداد این نفرات کافی نبود. باید نفرات دیگری هم جذب می شدند که اغلب از کیمته ها جذب شدند.

این رزمنده دفاع مقدس بیان می دارد: تاریخ تاسیس کمیته انقلاب اسلامی 23 بهمن 57 است. یعنی درست روز بعد از پیروزی انقلاب، کمیته های انقلاب اسلامی تشکیل شدند. لذا اغلب بچه های انقلابی و خصوصا آنها که مبارزه مسلحانه داشتند، آمدند و جذب کمیته ها شدند. چند ماه بعد هم که سپاه در دوم اردیبهشت سال 58 تشکیل شد، جذب نیرو از کمیته ها، یکی از گزینه های مسئولان سپاه بود. در واقع عضویت در کمیته یک جور تایید صلاحیت برای سپاهی شدن بود.

جسد نیروی گارد در پادگان!

احمد اسلیمی یکی دیگر از پاسداران دوره اولی است که هرچند از سپاه تهران وارد این نهاد انقلابی شد، اما اصالتا اهل اصفهان است. وی در خصوص نحوه جذبش در سپاه تهران می گوید: قبل از اینکه انقلاب به پیروزی برسد، من و چند نفر دیگر از بچه های انقلابی اصفهان که دست به اسلحه بودیم و مبارزه مسلحانه می کردیم، برای تسخیر نهادهای دولتی و حکومتی به تهران آمدیم.

اسلیمی می افزاید: در تهران تقسیم بندی شدیم و گروه ما به طرف صدا و سیما حرکت کرد. آنجا را که گرفتیم، تا زمان پیروزی انقلاب در ساختمان تولید حضور داشتیم. یک روز ابوشریف به صدا و سیما آمد و با ما صحبت کرد. بعد از ما خواست برویم به پادگان ولیعصر(عج) و خودمان را معرفی کنیم. در واقع ابوشریف سعی می کرد بچه های زرنگ و کاربلد را جذب سپاه کند.

وی می گوید: به پادگان ولیعصر که رفتیم، هنوز سپاه آن طور که باید و شاید پا نگرفته بود. از ما خواستند برویم آسایشگاه ها را تمیز کنیم. پادگان عشرت آباد یا همان ولیعصر(عج) کنونی، یکی از پادگان هایی بود که روزهای 21 و 22 بهمن طی درگیری های صورت گرفته بین گاردی ها و جوان های انقلابی به تصرف مردم درآمده بود. بعضی از آسایشگاه ها کاملا یا نصفه و نیمه سوخته بودند و سطح پادگان هم از تانک سوخته گرفته تا لاستیک آتش گرفته و از این چیزها زیاد دیده می شد.

این پاسدار پیشکسوت با یادآوری خاطره ای خاص از آن روزها بیان می دارد: یک خاطره خاصی که دارم مربوط به پیدا شدن جسد یک نیروی گارد در یکی از آسایشگاه های پادگان بود. عرض کردم که این پادگان تازه به دست بچه های انقلابی افتاده بود و چون وسیع هم بود، هنوز فرصت نشده بود همه جای آن را بگردیم و پاکسازی کنیم. در یکی از روزها که مشغول تمیز کردن محیط پادگان بودیم، ناگهان جسد یک نیروی گارد شاهنشاهی را داخل یکی از آسایشگاه ها دیدیم. نگو این فرد در درگیری با بچه های انقلاب زخمی شده و کشان کشان خودش را به یکی از آسایشگاه ها رسانده و همان جا تمام کرده است. جسدش چندین روز آنجا مانده و تقریبا از بین رفته بود. خلاصه او را به بهشت زهرا فرستادیم تا کارهای کفن و دفنش انجام شود.

اسلیمی با اشاره به نبود امکانات در روزهای اول تشکیل سپاه بیان می دارد: از نظر امکانات پادگان هیچ چیزی نداشت. خود نیروها و خصوصا آنها که بچه تهران بودند، از خانه شان وسایل پخت و پز و بخاری و اینطور چیزها می آوردند تا آسایشگاه ها سروسامان بگیرند. ما تا چند ماه حقوق نگرفتیم. وقتی هم که حقوق دادند، هر کسی به اندازه نیازش برمی داشت تا مبادا حقی از بیت المال تضییع شود. یاد آن روزها بخیر که چقدر با عشق و ایمان کارمان را انجام می دادیم.

آموزشی سخت کریم دیکتاتور

حسنعلی علی بیگی هم از پاسداران دوره اولی است که خاطرات جالبی از نحوه آموزش پاسداران جوان توسط نیروهای آموزشی های سختگیر پادگان عشترت آباد دارد. او می گوید: اوایل تشکیل سپاه یک تعدادی از بچه های ارتشی به ما آموزش می دادند. مثلا مرحوم سید علی اکبر مصطفوی که سابق از نیروهای گادر بود، بعد از انقلاب به سپاه مامور شده بود و آموزش بچه های پاسدار را به همراه دیگر ارتشی های انقلابی برعهده داشت. مرحوم مصطفوی اوایل دفاع مقدس به اسارت دشمن درآمد و بعدها با درجه سرداری و از طرف سپاه بازنشسته شد.

علی بیگی در ادامه می گوید: یکسری دیگر از نیروهای آموزشی هم از بچه هایی بودند که قبل از انقلاب مبارزات مسلحانه داشتند و اغلب در کشورهایی مثل لبنان یا سوریه همراه نیروهای فلسطینی آموزش نظامی دیده بودند. مثلا شهید اصغر وصالی، کریم امام، محسن چریک (شهید سعید گلابخش)، خود ابوشریف و... از همین بچه های انقلابی بودند که دوره های چریکی را در لبنان و سوریه و حتی مصر گذرانده بودند.

وی بیان می دارد: از میان این بچه ها، کریم امامی از مسئولان آموزشی پادگان ولیعصر(عج) بود. اسم اصلی کریم، علی اصغر موسوی بود. اما چون زمان شاه فعالیت انقلابی داشت، نام مستعار کریم امام را برای خودش انتخاب کرده بود. بعد از انقلاب هم به همین نام معروف بود. کریم در آموزشی واقعا به بچه ها سخت می گرفت. لذا بچه ها بین خودشان او را «کریم دکتاتور» صدا می زدند.

این پاسدار پیشکسوت از سختی های آموزش نظامی توسط کریم دیکتاتور می گوید: یکی از شگردهای کریم این بود که از نیروی آموزشی می خواست به صورت سینه خیز از بین کانال ها یا زیر سیم خاردارها عبور کند. همزمان خودش با یک اسلحه بالای سرما می ایستاد و این طرف و آن طرف مان را به رگبار می بست. هر کسی کم می آورد، کارش ساخته بود! کریم می آمد بالای سرش و اطراف آن بنده خدا را به رگبار می بست و با فریاد از او می خواست به حرکتش ادامه بدهد.

علی بیگی در پایان می گوید: این سختی ها و نداری های اول تشکیل سپاه که چند ماه چند ماه حقوق نمی گرفتیم، همگی شیرین و خاطره انگیز هستند. آن زمان گاهی بچه ها از خانه شان وسایل گرمایشی می آوردند تا داخل آسایشگاه ها را گرم کنند. یا از جیب خودشان خرج سپاه می کردند تا امور این نهاد انقلابی لنگ نماند. یادم است هر ماموریتی که سخت تر بود، بچه‌ها مشتاق تر بودند به آن ورود کنند. هیچ کسی بهانه نمی‌آورد و غر نمی‌زد. یاد آن روزها بخیر...

انتهای پیام/

ارسال نظر